08-05-2016، 20:26
داستان از اونجا شروع میشه که شب عروسی دختره سر میرسه!!!!!!!!!!!دختره با چقدر عشق وشوق به خودش میرسه بعد از چند دقیقه به ایینه نګاه میکنه!!!!!!!!!میبینه که صورتش پر از آبله های بزرګ هست!!!
اشک تو چشماش جمع میشه !!!!!! اونم شب ازدواجش به این روز افتاد!
دختره رو تخت اتاقش بود!
زن های که بیرون بودن به داماد ګفتن: تو چطور میخوای با این قیافه دختره ازدواج کنی؟
پسره با عصای به اتاق دختره رفت!!!!
وکنار دختر نشست و حرف زدن وپسره به دختره ګفت: ما ازدواج میکنیم!
بالاخره ازدواجش کردنبعداز ۲۰سال دختره از دنیا رفت
و پسر عصایش را انداخت وچشمانش را باز کرد.:89::89::89::89::89::89:
اشک تو چشماش جمع میشه !!!!!! اونم شب ازدواجش به این روز افتاد!
دختره رو تخت اتاقش بود!
زن های که بیرون بودن به داماد ګفتن: تو چطور میخوای با این قیافه دختره ازدواج کنی؟
پسره با عصای به اتاق دختره رفت!!!!
وکنار دختر نشست و حرف زدن وپسره به دختره ګفت: ما ازدواج میکنیم!
بالاخره ازدواجش کردنبعداز ۲۰سال دختره از دنیا رفت
و پسر عصایش را انداخت وچشمانش را باز کرد.:89::89::89::89::89::89: