امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آه...

#1
دکتری برای خواستگاری دختری رفت

ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مامانت به عروسی نیاید!  

  آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:

در سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خانه های مردم رخت و لباس میشست

حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است

نه فقط این، بلکه این گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است

به نظرتان چکار کنم!!

استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم ؛

به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی  

و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد

زیرا اولین بار بود که دستان مامانش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید ،

طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد.  

پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت:

ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی! من مادرم را به امروزم نمیفروشم

چون اون زندگی اش را برای آینده من تباه کرد!!          


خاک پاتم مادر...
وقتی دلتنگم بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غــرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد ،
این بغض لعنتی است …
پاسخ
 سپاس شده توسط elsa queen ، Leidi ، zahrazia ، مهدی1381 ، ѕтяong
آگهی
#2
عالی بود
فوق العاده.
IN THE END,IT'S HIM AND I=D
پاسخ
 سپاس شده توسط sama00
#3
خیلی جالب بود Heart
ممنون از داستان زیبایت4xv
آه... 1
پاسخ
 سپاس شده توسط sama00


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان