نظرسنجی: ادامه رمان رو براتون بزاريم انه؟
بله مرسي
خير خوشم نيومد
[نمایش نتایج]
 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 3.82
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان فوق العاده ترسناك و البته عاشقانه(جنگيري عاشقانه)نخوني از دستت رفته ها

#16
ماهان بيخيال شروع به قدم زدن و گشتن اطراف كرد و گفت=
-نشه به درك فعلا ما توي اين خونه كار داريم هر وقت خواستيم بريم بيرون يه فكري به حالش ميكنيم
نفس با حرص روبه ماكان پرسيد=
-اين هميشه انقد خونسرده؟
ماكان و اريان پرصدا خنديدند و اريان به جاي ماكان جواب داد=
-اره اكثرا همينه
مهسا با شيطنت نگاهي به نفس انداخت و گفت=
-خدا به داد زنش برسه
اينبار قهقه ارتان به هوا رفت و گفت=
-نه بابا؟
مهسا چشمكي زدو گفت=
-اره باو فكر كن هردو خونسردو مغرورررر چه شوددد
نفس كه ديگر از اعصبانيت در حال انفجار بود با حرص گفت=
-ببندين خواهشا من به اين نگاهم نميكنم چرا چرتو پرت ميگين
نازنين هم به دفاع از نفس گفت=
-بسه ديگه اين خل بازيا چيه اخه
ماكان رو به اريان گفت=
-حق با نازنين خانومه ماهان بشنوه ميكشه مارو
ارتان با شيطنت زير گوش ماكان گفت=
-جونممم طرفداري برادر
و بعد بلند خنديد
ماهان با داد گفت=
-خفه شيد ديگه ما واسه چرتو پرت گفتن نيومديم اينجاها
نفس صدايش را با تك سرفه اي صاف كرد سپس گفت=
-خب شما ميخواد چجوري احضار جن كنيد؟
ماهان پوزخندي زد و گفت=
-شما اول يه زحمت به خودتون بده يه نگاه به اين خونه بنداز بعد
نفس كه انتظار چنين پاسخي را از ماهان نداشت خشكش زد و نازنين به جاي نفس گفت=
-خب حالا يه سوال پرسيد نميشد درست و حصابي جواب بديد
ماهان بي توجه به كارش ادامه داد و مهياس گفت=
-چقد حرف ميزنيد بيايد چراغ قوه هارو بگيريد بگرديم خونه رو
دختر ها و پسر ها با چراغ قوه هايشان برداشتند و مشغول بازرسي خانه شدند مهسا به ارامي قدم ميزد و با دقت اطافش را نگاه ميكرد كه ناگهان با ديدن دوچشم قرمز رنگ كه روي ديوار مغابلش بود سري تكان داد و خيال كرد توهم ميزند اما وقتي ديد چشم قرمز رنگ دارد به او نزديك ميشود چجيغ بلندي از سر ترس كشيد و چشمانش را محكم با دستانش فشرد اريان و ارتان با تعجب نگاهي به يكديگر انداختند و اريان به سمت مهسا رفت و رسيد
-چيشد دختر چرا جيغ كشيدي؟
مهسا با دستاني لرزان به جايي كه ان چشم قرمز رنگ را ديده بود اشاره كرد اريان به ان سمت نگاه كرد اما وقتي چيزي نديد با تعجب گفت=
-چيشده منكه چيزي نميبينم
مهسا چشمانش را باز كرد و با تعجب گفت=
-و...ولي من با چشماي خودم ديدمش...دو..دوتا چشم قر...قرمز رنگ بود
اريان شانه اي بالا انداخت و چريخد تا به سمت اريان برود اما.....................
اما به محض برگشتن با شيدن صداي پاي كسي از طبقه بالا متعجب و ترسيده ايستاد
مهسا كه از ترس گريه اش گرفته بود گفت=
-اينم نشنيدي؟
اريان با شنيدن دوباره ي صداي پاي كسي از طبقه بالا از ارتان پرسيد=
-شماهم ميشنويد
ارتان شانه اي بالا انداخت و گفت =
-نه منكه چيزي نميشنوم
ماكان خنديد و گفت=
-توهم نزن باو
اريان و مهيا نگاهي به يكديگر انداختند و مهسا با حرص گفت=
-پس اون دوتا چشمي كه من ديدم چي دوتامون باهم توهم زديم؟
نازنين با نگراني پرسيد=
-كدوم چشم قرمز؟
مهياس با صداي لرزاني گفت=
-م...من ميترسم
ارتان =اي جونمممم چهارتا جنتلمن اينجاست از چي ميترسي اخه؟
مهياس اخم هايش را در هم كشيد و گفت=
-كوش منكه اينجا جنتلمني نميبينم
ارتان=
-توصيه ميكنم به يه چشم پزشكي مراجعه كني اينطوري پيش بري كور ميشيا
نازنين با صداي لرزاني داد كشيد=
-ب...بچ...بچه ها بيايد اينجا
همگي به سمت نازنين رفتند و به سمتي كه اشاره ميكرد نگاه كردند
روي ديوار با خون نوشته شده بود
(از اينجا بريد بيرون وگرنه خواهيد مرد)
ماهان دستي روي خون خشك شده كشيد و گفت
=اين خونه يه انسانه
نفس داد كشيد=انسانننن؟
ماهان سري به معني اره تكان داد كه ارتان دستش را روي شانه ي ماهان گذاشت و گفت=
-داداش بهتر نيست از اينجا بريم بيرون؟
ماهان پوزخندي زد و گفت=
-عمرا عقب بكشم
ارتان سري به معناي باشه تكان داد و چيزي نگفت
نفس =ما تا اينجا نيومديم كه عقب بكشيم پس بيايد باهم احضار كنيم موافقيد؟
نازنين=اوهوم اگه باهم باشيم شايد موفق بشيم
اريان كلافه گفت=
-نكه الان نيست؟اون صداي پا دري كه قفله و چشمي كه مهسا ديد و اين خون و اين نوشته شما از اينا چه نتيجه اي ميگيريد؟
مهسا با درماندگي گفت=منم موافقم
نازنين=خب هركي نميتونه توي احضار شركت كنه ميتونه بره
مهياس و مهسا با دو دلي به نازنين نگاه كردند كه مهسا گفت=
-مهياس و مهسا شما ميتونيد تا ما احضار ميكنيم از ويلا بريد بيرون
ماهان=فيلسوف در قفله
نازنين=خب ميرن طبقه بالا
مهياس با ترس گفت
=ما....تنها...اون بالا...خب
اريان گفت=
-خب من و ارتان هم همراتون ميام نظرتون چيه؟
ماكان با اخم گفت=
-حواستونو جمع ميكنيدا
ارتان چشم غره اي به ماكان رفتو گفت=
-به ما اعتماد نداري داش؟
مهسا دست مهياس را گرفت و گفت=
-خب....خب بريم ديگه هان؟
نازنين با نگراني دست مهسا و مهياس را گرفت و گفت=
-بچه ها مراقب خودتون باشيدا
مهياس لبخندي زد و گفت=
-شماهم همينطور
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------



خب اول سلام ميكنم به تمام عزيزاني كه اين رمان رو ميخونن و همراهي ميكنن
معذرت ميخوام دير شد من نميام انجمن و دفتر رمانمون هم دست من بود و گيسو جون نميتونست بنويسه
ولي سعي ميكنيم سريع تر براتون پست بزاريم
و بخاطر عزيزاني كه رمان رو ميخونن واستون پستاي بيشتري ميزاريم


ممنونم سپاس فراموشتون نشه دستم شكست تا تايپ كنم Big Grin
-

مهياس.مهسا و ارينان و ارتان به سمت طبقه بالا حركت كردند مهسا با نگراني اطرافش را نگاه ميكرد و دست مهياس را محكم چسبيده بود اريان و ارتان جلوتر از دخترها از پله ها بلالا ميرفتند و با دقت اطراف را نگاه ميكردند
ارتان با ديدن تابلوي عجيبي كه روي ديوار بود با كنجكاوي نزديكش شد و گفت=اريان اينجارو
اريان جلو رفت و با ديدن تابلو ترسي عجيب سرار وجودش را فرا گرفت و قدمي به عقب برداشت درون تابلو دختري ا پاهاي پر از زخم بود كه لباس سفيدي پوشيده بود و چشماني به قرمزي خون داشت و صورتش چروك و سياه بود و زخم عميقي روي گونه راستش بود كه حتي ميشد تا استخوان صورتش را هم ديد
مهياس و مهسا هم با ديدن تابلو ترسيده دست يكدگر را گرفته بودند مهسا كمي به تابلو نزديك شد و گفت=
-بچه ها حس ميكنم اين دختره داره حركت ميكنه
اريان =ديوونه شدي بابا مگه عكسم حركت ميكنه
مهسا اشاره به دختر كرد و گفت=
-نه ببيني..........
اما با كشيده شدن دستش توسط دختر وحشتنناك درون عكسادامه حرفش نگفت و به جايش جيغ بلندي كشيد
دخترك درون عكس با دستاني سياه و زخمي و ناخن هاي بلند به ست مهسا چنگ انداخته بود و با قدرت بسيار زيادي دستش را ميكشيد درون تابلو و مهسا لحظه به لحظه دستش بيشتر درون عكس فرو ميرفت
با جيغ هاي پياپي و پشت سر هم مهسا اريان و ارتان و مهساي به خود امدند و نگران به مهسا نگاه كردند اريان به سمت مهسا رفت و كمرش را چسيبيد و به سمت خود كشيد اما حتي ذره اي هم نتوانست مهسا را عقب بكشد
اريان به نفس نفس افتاده بود و پيش خودش اعتراف كرد تاكنون همچين چيزي را نديده بوده است
مهياس با ديدن ارتان كه همانطور ايستاده با حرص جيغ كشيدي=
-چرا خشكت زده يه غلطي بكن ديگه
ارتان تكاني و خورد و به ارافش نگاهي انداخت تا شايد وسيله اي بيابد
مهسا ديگر تواني براي جيغ زدن نداشت و تقريبا تا ارنج دستش درون عكس فرو رفته و حس ميكرد دستش را اتش ميزنند با هق هق گفت=
-تو...توروخدا كمكم كنيد.......دستم داره اتيش ميگيره.....كمكككككككككككككك
ارتان بلاخره با ميله اي اهني از راه رسيد و با تمام توان به دختر درون عكس ضربه زد دست مهسا ازاد شد و قاب عكس نا پديد شد مهسا باز زانو روي ززمين افتاد و با صداي بلندي هق هق كرد
مهياس به سمت مهسا رفت سرش را در اغوش گرفت اريان روي زمين نشست و نفس عميقي كسيد ارتان به سمتش رفت و پرسيد=
-خوبي دداش؟
اريان گيج سري تكان داد و گفت=
-ا...اره خوبم فقط...ما چي ديديم دقيقا؟
مهسا با حرص سرش را از اغوش مهياس بيرون كشيد و گفت=
-چي ديديم؟؟؟؟؟؟معلومه يه جن بود مگه نميدونستين تو اين خونه با چي طرفين كه اومدين توش
بعد با بغض دستش را كه سوخته بود و تاول هاي بزرگي رويش بود را بالا برد و گفت
-نگاه كنيد دستمو اين كار چي ميتونه باشه؟
مهياس اخمهايش را در هم كشيد و تكه اي از مانتويش را پاره كرد و دست مهسا را بست سپس با تشر به پسر ها گفت=
-حق با مهساست بايد از اين خونه بريم ممكنه اتفاق هاي بدي برامون بيوفته
پاسخ
 سپاس شده توسط مهدی1381 ، س و گ ل یعنی سوگلی ، sogol.bf ، paria mokhtari ، SOGOL.NM
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان فوق العاده ترسناك و البته عاشقانه(جنگيري عاشقانه)نخوني از دستت رفته ها - alone girl_sama - 21-01-2017، 19:09

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان