نظرسنجی: ادامه رمان رو براتون بزاريم انه؟
بله مرسي
خير خوشم نيومد
[نمایش نتایج]
 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 3.82
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان فوق العاده ترسناك و البته عاشقانه(جنگيري عاشقانه)نخوني از دستت رفته ها

#50
پارت#8



هوا هر لحظه سرد و سردتر میشد اما گویی هنوز راه رفتن به پله ها پیدا نشده بود و قرار نبود به این زودی ها به ان برسند
مهیاس و ارتان به ارامی کنار یکدیگر قدم برمیداشتند .مهیاس با دستانش سعی داشت تا بندش را گرم نگه دارد اما این کار غیر ممکنی به نظر میرسد با کلافگی سرش را به اطراف چرخاند که با دیدن چیزی خشکش زد
مهیاس=ا...ار..ارتان
ارتان بی توجه به مهیاس به راهش ادامه داد و به ارامه گفت=هومممم
مهیاس=این...اینجارو
ارتان بی تفاوت سرش را به جایی که مهیاس اشاره میکرد برگرداندکه....
کلافه دستش را درون موهایش کشید و گفت=داریم دور خودمون میگردیم؟
مهیاس با ترس نگاه دیگری به تابلویی که ان بلای وحشتناک را سر دست مهسا اورده بود انداخت و گفت=
-اره فکر کنم (بغض کرده ادامه داد)من خسه شدم پاهام دیگه جون ندارن ...گرسنمه...تشنمه ...پس کی میرسیم؟؟؟
ارتان که به خوبی میتوانست احساس مهیاس را درک کند سرش را به زیر انداخت و چیزی نگفت
مهیاس با دیدن سکوت ارتان بازوانش را بغل گرفت و به راهش ادامه داد .مگر چاره ی دیگری هم داشتند؟
دقایقی که راه رفتند با دیدن دری به رنگ قرمز هردو متعجب ایستادند اینجا همچین دری را ندیده بودند
ارتان متفکر گفت=نظرت چیه بریم یکم استراحت کنیم تو این اتاقه هرچی باشه از این راه روی نفرت انگیز بهتره
مهیاس چیزی نگفت و ارتان به ارامی دستش را روی دستگیره گذاشت و پایین کشید
در با صدای ناهنجاری باز شد .هردو نگاهی به اتاق تاریک روبهرویشان انداختند .ارتان موبایلش را از کیفش برداشت و چراغ قوه اش را روشن کرد
مهیاس سعی کرد غرورش را پس بزند و به ارامی چنگی به بازوی ارتان انداخت که ارتان نگاهی به چشمان ترسیده ی مهیاس انداخت و به ارامی لبخند زد و گفت=نترس فوقش میمیریم دیگه تهش همینه
اخم ها ی مهیاس در هم شد با تندی گفت=
-اقای محترم من از مرگ خودم نمیترسم نگرانی دوستام داره خفم میکنه
ارتان با شیطنت ابرویی بالا انداخت و گفت=
-اها اونوقت این منم که از ترس رفتن به این اتاق دارم زهره ترک میشم دیگه!!
مهیاس که از نشان دادن ضعفش و تیکه ی سنگین ارتان از عصبانیت در حال انفجار بود گوشی ارتان را به سرعت گرفت و با لجبازی گفت=
-اره دیگه وگرنه منکه کسه دیگه ای رو نمیبینم 4fvf
و قدمی درون اتاق گذاشت و نور گوشی را درون اتاق انداخت با دیدن پریز برق به ارامی سمتش رفت و ان را فشرد
برگشت و لبخند پیروز مندانه ای به ارتان انداخت و اشاره به اتاق کرد که جز یک کمد درب و داغان و یک در دیگر چیزی درونش نبود
ارتان شانه ای بالا انداخت و پا به اتاق گذاشت اما به محض اینکه داخل اتاق شد در با صدای محکمی بسته شد
پاسخ
 سپاس شده توسط مهدی1381 ، سایه2 ، sina34916


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان فوق العاده ترسناك و البته عاشقانه(جنگيري عاشقانه)نخوني از دستت رفته ها - alone girl_sama - 10-01-2018، 13:12

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان