نظرسنجی: ادامه رمان رو براتون بزاريم انه؟
بله مرسي
خير خوشم نيومد
[نمایش نتایج]
 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 3.82
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان فوق العاده ترسناك و البته عاشقانه(جنگيري عاشقانه)نخوني از دستت رفته ها

#54
(13-01-2018، 21:59)i.kimiya_ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
In romano nmishe download krd??

عزیزم رمان تموم نشده که فایل دانلودش رو بزارم

#پارت9


مهسا کلافه از درد دستش پاهایش را روی زمین میکشد و غرق در دنیایی دیگر بود اما اریان با دیدن رد خونی که روی زمین جاری بود و به سمت انها می امد ترسیده نگاهی به مهسا کرد و بازویش را کشید تا بر خوردی با خون نداشته باشد
مهسا باعصبانیت به اریان توپید=ول کن دستمو کی بهت اجازه داده راه به راه بچسبی به من؟
اریان که شدیدا بهش بر خورده بود با صدای نسبتا بلندی گفت=
-فکر کردی عقده دختر دارم خانوم؟ یا همچین مالی هستی که دنبال زدن مخت باشم؟خوبه اول ی نگاه به اطرافت بندازی بعد قضاوت کنی
مهسا بازویش را از دست اریان بیرون کشید و با اخم نگاهی به اطراف انداخت و با دیدن رد خونی که از اتاقی جاری بود ترسیده به دیوار پشت سرش چسبید
اریان با دیدن حرکت مهسا پوزخندی زد و دست به سینه منتظر حرفی از جانب مهسا ماند که مهسا گفت=
-میگم....میگم نکنه سر یکی از بچه ها بلایی اومده باشه؟
اریان که این احتمال را قبلا داده بود نگاه دیگری به اون انداخت و گفت=
-نمیدونم ...میترسم یه تله باشه واسه گیر انداختنمون
مهسا سری به نشانه تایید تکان داد اما بعد سریع گفت=
-اما ...به نظرت کسی که این بلارو سر دست من اورده منتظر ما انتخاب کنیم؟نمیتونه یهو بیاد کارمونو تموم کنه؟
اریان=راست میگی شاید دنبال یه چیزیه
مهسا سرش را خاراند و گفت=
-اما چی؟ از ما چی میخواد؟
اریان پیشانی اش را فشرد و نا مطمعن زمزمه کرد=
-من.....من قبلا یه چیزایی مرتبط به این شنیدم
مهسا از کنجکاوی قدمی به اریان نزدیک شد و گفت=
-چی چی شنیدی؟
اریان نگاهی به چشمان مهسا کرد و گفت=
-خب یسری از ارواح هستن که بخاطر گناهاشون یا حالا هر چیز دیگه ای توی این دینا اسیر میشن و نمیتونن به دنیای خودشون برن و...و خب اونا به هرکاری دست میزنن تا به ارامش برسن
مهسا نفس لرزانی کشید و گفت=
-مثلا چه کارایی؟
اریان=مثلا یسری رو قربانی کنن و روحشون رو اینجا زندانی کنن و خودشو از اینجا برن و یا حتی یه همجنس و هم سن خودشون رو به همون طرزی که خودشون مردن به قتل برسونن
مهسا نفسش در سینه حبس شد و نگاهی به رد خونی که تمام راه رو را پوشانده بود انداخت و به فکر فرو رفت
با توجه به چیزهایی که در این مدت دیده بودند ان روح میتوانست یک دختر باشد پس پسرا در امان بودند اما نمیتوانست این را به اریان بگوید....میترسید او را تنها در میان ان خانه ی وحشتناک تنها بگذارد و برود و او اصلا این را نمیخواست
=مهساااااا
با شنیدن صدای زمزمه ی ارامی که نامش را صدا میکرد با کنجکاوی نگاهی به اطراف انداخت که صدا دوباره امد
=ممهههساااا
با تعجب با خودش زمزمه کرد =مهیاس؟؟؟
صدا اینبار بلندتر تکرار شد
=مهسااااا کمکم کن مهسااااا
اری خودش بود مگر میشود صدای عزیزترینش را یادش نمانده باشد
با خوشحالی به سمت در میرفت و اریان با خشم گفت
-کدوم گوری میری تنهایی؟
مهسا =فکر نکنم اگه یکم به حرفی که میزنی فکر کنی قبلش به جایی بر بخوره
اریان=تو به حرفایی که میزنم کاریت نباشه دلم میخواد هر چی دوست دارم بگم
مهسا=خب این نشون میده تو خانواده ی اصیلی بزرگ شدی
به یکباره خشم سر تا سر اریان را گرفت و خواست به طرف مهسا حمله کند که با شنیدن صدای فریاد ارتان متعجب به در بسته خیره ماند
مهسا ابرویی بالا انداخت و گفت=
-ها چیشد ؟
اریان زیر لب غرید=
-خفه شو
مهسا دهان باز کرد تا جوابی به اریان بدهد که با صدای ناله ی مهیاس ساکت شد و یادش امد باید به طرف در میرفت
هر دو با قصد کمک به دوستانشان به سمت در رفتند و در را گشودند که با اتاقی تاریک مواجه شدند اریان به ارامی ارتان را صدا زد اما صدایی نیامد مهسا تمام جراتش را جمع کرد و وارد اتاق شد که به یکباره اتاق روشن شد اریان با دهانی باز به صحنه رو به رویش خیره شد و ناخوداگاه پا به اتاق گذاشت و که در با صدایی پشت سرشان بسته شد
مهسا با ترس پشت اریان ایستاد و گفت=
-تو..توروخدا....بگو دارم اشتباه میکنم
اریان پوزخندی زد و گفت=
-تله بود
مهسا=و..ول...ولی اخه این اتاق
اریان نگاهی کلی به اتاق انداخت و گفت
-اره اتاق احضاره
پاسخ
 سپاس شده توسط مهدی1381 ، SOGOL.NM


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان فوق العاده ترسناك و البته عاشقانه(جنگيري عاشقانه)نخوني از دستت رفته ها - alone girl_sama - 15-01-2018، 12:05

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان