17-01-2018، 14:34
#پارت11
ارتان نگاهی به اطراف انداخت و گفت =
-انگار گیر افتادیم....نظرت چیه شانسمونو با باز کردن این در امتحان کنیم؟
و به دری که کنار کمد قرار داشت اشاره کرد
مهیاس لبش را به دندان گرفت و چیزی نگفت
ارتان بی خیال به در نزدیک شد و ان را به ارامی باز کرد با دیدن سرویس بهداشتی لبخندی عریض زد و با خوشحالی پا به انجا گذاشت .مهیاس که خیال کرده بود ارتان قصد قال گذاشتنش را دارد ترسیده خودش را با سرعت به در رساند و وارد سرویس بهداشتی شد ......
با دیدن ارتانی که دستش بند دکمه ی شلوارش بود جیغ بلندی کشید و چشمانش را با دست پوشاند .ارتان با چشمان گرد شده نگاهی به وضعیت خودش و مهیاس انداخت و با صدای بلندی زیر خنده زد
مهیاس که از خجالت قرمز شده بود با خجالت ببخشیدی زیر لب گفت و از اتاق بیرون دوید ارتان که از رفتن مهیاس مطمعن شده بود دیووانه به او نسبت داد و مشغول ادامه کارش شد .........
به ارامی دستانش را میشست و نگاهش به پسر ژولیده عکس بود که هیچ شباهتی به ارتان خوش پوش قبل نداشت لبخندی نصفه نیمه زد و با دستان نم دارش موهایش را مرتب مبکرد که شیر با صدای بدی غرلندی زد نگاهی با تعجب به شیر انداخت و سرش را به دهانه ی شیر نزدیک کرد تا نگاهی به ان بی اندازد با دیدن پلاکی که از دهانه شیر به بیرون اوزان بود با تعجب پلاک را گرفت و به بیرون کشید و در کمال شگفتی دید که ان پلاک به تار مویی بسته است تار مور را بیشتر کشید و کشید گویی قصد تمام شد نداشت بی خیال بیرون کشیدن مو شد و نگاهی به پلاک درون دستش افتاد پلاکی به شکل قلب که بر رویش اسمی به زیبایی حک شده بود (درسا)
به ارامی اسم را زمزمه کرد که به یکباره زمین لرزشی محکم گرفت با ترس قدمی از شیر دور شد که با دیدن تصویر دختر که با چشمان سرخ و دهانی که به طرز وحشتناکی تا نزدیکی گوشش بریده شده بود پلاک را رها کرد و به سمت در دوید اما دری نبود گویی از اول هم هیچ دری انجا نبوده دختر سرش را به سمت سقف گرفت و خنده ی سهمناکی کرد و به ارتان نزدیک تر شد صدای شلپ شلپ پاهایش که غرق در خون بود و گریه ی کودکی که در فضا پیچیده بود ارتان را در معرض سکته قرار داده بود پوزخندی به مرد بودن خودش زد و تلاش کرد راه فراری پیدا کند اما دریغ از پنجره و حتی دری در اتاق
نگاهی دیگر به جایی که ان دختر هولناک ایستاده بود انداخت اما با ندیدن دختر نفسی عمیق کشید و برگشت تا ببیند هنوز هم دری نیس اما با دیدن دختر پشت سرش فریادی کشید و به زمین پرتاب شد
..............................................................
مهیاس که از خجالت صورتش سرخ سرخ شده بود نیشگونی به عنوان تنبیه خودش از بازویش کشید و شروع بع سرزنش خود کرد
مهیاس=اخه دختره ی خیره سر نباید که هرجا رفت توام عین جوجه اردک دنبالش بیوفتی خجالت بکش واقعا که عین بچه ها شدیببی......
با دیدن پاهایی که رو به رویش قرار داشت حرفش نیمه کاره ماند و با ترس به ان پاها غرق در خون با ناخن های دراز و سیاهش و خط های عمیق رویش نگاهی میکرد و عقب عقب میرفت جرات بالا اوردن سرش را نداشت میدانست چه صحنه ای خواهد دید دستش را روی در میکشید تا دستگیره ی در را بیابد دیدن ارتان را با ان وضع به دیدن صحنه رو به رویش ترجیح میداد و هرچه دستش را تکان داد دستگیره ای پیدا نکرد ناچار سرش را با لرز بالا برد و با دیدن دختری که با قمه ای خونی نزدیکش ایستاده بود جیغی بلند کشید و چشمانش را پوشاند صدای شلپ شلپ قدم ها دختر که خبر از نزدیک شدنش میداد قلبش در حال ایستادن بود
ارتان نگاهی به اطراف انداخت و گفت =
-انگار گیر افتادیم....نظرت چیه شانسمونو با باز کردن این در امتحان کنیم؟
و به دری که کنار کمد قرار داشت اشاره کرد
مهیاس لبش را به دندان گرفت و چیزی نگفت
ارتان بی خیال به در نزدیک شد و ان را به ارامی باز کرد با دیدن سرویس بهداشتی لبخندی عریض زد و با خوشحالی پا به انجا گذاشت .مهیاس که خیال کرده بود ارتان قصد قال گذاشتنش را دارد ترسیده خودش را با سرعت به در رساند و وارد سرویس بهداشتی شد ......
با دیدن ارتانی که دستش بند دکمه ی شلوارش بود جیغ بلندی کشید و چشمانش را با دست پوشاند .ارتان با چشمان گرد شده نگاهی به وضعیت خودش و مهیاس انداخت و با صدای بلندی زیر خنده زد
مهیاس که از خجالت قرمز شده بود با خجالت ببخشیدی زیر لب گفت و از اتاق بیرون دوید ارتان که از رفتن مهیاس مطمعن شده بود دیووانه به او نسبت داد و مشغول ادامه کارش شد .........
به ارامی دستانش را میشست و نگاهش به پسر ژولیده عکس بود که هیچ شباهتی به ارتان خوش پوش قبل نداشت لبخندی نصفه نیمه زد و با دستان نم دارش موهایش را مرتب مبکرد که شیر با صدای بدی غرلندی زد نگاهی با تعجب به شیر انداخت و سرش را به دهانه ی شیر نزدیک کرد تا نگاهی به ان بی اندازد با دیدن پلاکی که از دهانه شیر به بیرون اوزان بود با تعجب پلاک را گرفت و به بیرون کشید و در کمال شگفتی دید که ان پلاک به تار مویی بسته است تار مور را بیشتر کشید و کشید گویی قصد تمام شد نداشت بی خیال بیرون کشیدن مو شد و نگاهی به پلاک درون دستش افتاد پلاکی به شکل قلب که بر رویش اسمی به زیبایی حک شده بود (درسا)
به ارامی اسم را زمزمه کرد که به یکباره زمین لرزشی محکم گرفت با ترس قدمی از شیر دور شد که با دیدن تصویر دختر که با چشمان سرخ و دهانی که به طرز وحشتناکی تا نزدیکی گوشش بریده شده بود پلاک را رها کرد و به سمت در دوید اما دری نبود گویی از اول هم هیچ دری انجا نبوده دختر سرش را به سمت سقف گرفت و خنده ی سهمناکی کرد و به ارتان نزدیک تر شد صدای شلپ شلپ پاهایش که غرق در خون بود و گریه ی کودکی که در فضا پیچیده بود ارتان را در معرض سکته قرار داده بود پوزخندی به مرد بودن خودش زد و تلاش کرد راه فراری پیدا کند اما دریغ از پنجره و حتی دری در اتاق
نگاهی دیگر به جایی که ان دختر هولناک ایستاده بود انداخت اما با ندیدن دختر نفسی عمیق کشید و برگشت تا ببیند هنوز هم دری نیس اما با دیدن دختر پشت سرش فریادی کشید و به زمین پرتاب شد
..............................................................
مهیاس که از خجالت صورتش سرخ سرخ شده بود نیشگونی به عنوان تنبیه خودش از بازویش کشید و شروع بع سرزنش خود کرد
مهیاس=اخه دختره ی خیره سر نباید که هرجا رفت توام عین جوجه اردک دنبالش بیوفتی خجالت بکش واقعا که عین بچه ها شدیببی......
با دیدن پاهایی که رو به رویش قرار داشت حرفش نیمه کاره ماند و با ترس به ان پاها غرق در خون با ناخن های دراز و سیاهش و خط های عمیق رویش نگاهی میکرد و عقب عقب میرفت جرات بالا اوردن سرش را نداشت میدانست چه صحنه ای خواهد دید دستش را روی در میکشید تا دستگیره ی در را بیابد دیدن ارتان را با ان وضع به دیدن صحنه رو به رویش ترجیح میداد و هرچه دستش را تکان داد دستگیره ای پیدا نکرد ناچار سرش را با لرز بالا برد و با دیدن دختری که با قمه ای خونی نزدیکش ایستاده بود جیغی بلند کشید و چشمانش را پوشاند صدای شلپ شلپ قدم ها دختر که خبر از نزدیک شدنش میداد قلبش در حال ایستادن بود