نظرسنجی: ادامه رمان رو براتون بزاريم انه؟
بله مرسي
خير خوشم نيومد
[نمایش نتایج]
 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 3.82
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان فوق العاده ترسناك و البته عاشقانه(جنگيري عاشقانه)نخوني از دستت رفته ها

#60
#پارت13

اریان و مهسا با ترس اتاق را نظاره میکردند و خودشان را لعنت میکردند ک چرا بدون فکر وارد اتاق شدند و خودشان را از چاله ب چاه انداختند
اتاق بسیار عجیب و ترسناک بود یک دایره بزرگ که انگار با خون کشیده شده وسط اتاق قرار داشت و یک ستاره داخل دایره کشیده شده بود ک داخل ستاره حروف الفبا و چند کلمه ک با خط عجیب و غریب نوشته شده بود قرار داشت اریان خیره ب دایره بود و فکر میکرد و مهسا پرسید:یعنی این چیه؟
اریان از فکر بیرون امد و ب مهسا نگاهی انداخت و گفت:خب فیلسوف تابلوعه چیه دیگ
مهسا دهانش را کج کرد و گفت:خب حالا ..ب جای اینکه عین مجسمه ابولهول ذول بزنی ب این بگو چیکار کنیم؟
اریان متفکرانه ب مهسا ذول زد و گفت:نمیدونم...خب این دقیقا عین فیلمای ترسناک میمونه البته واسه نسخه زندش و.....و این شمع و این ستاره و این اسمه و همه اینا نشون میده اینجا جای امنی نیس و راه خروجی هم نیس حالا چیکار کنیم؟
مهسا ک از قیافه اریان خنده اش گرفته بود خودش رو جمع و جور کرد و گفت:زحمت کشیدی اقای متفکر بیا اتاقو بگردیم با صدای قدم های کسی درون اتاق چشمان مهسا ترسیده به اطراف دوخته شد و به سرعت پشت اریان پنهان شد اریان هم با سرعت گرفتن قدم های شخص وحشت بر اندامش افتاده بود اما تمام تلاشش را میکرد تا چهره اش عادی باشد صدای قدم ها بلند و بلندتر میشد گویی کسی با سرعت به دور ان ها در حال دویدن بود اریان با سرفه تلاش کرد صدایش عادی باشد سپس گفت=تو...تو کی هستی؟ چی از جونمون میخوای؟چرا خودتو نشون نمیدی؟ ناگهان قهقه بلند به گوش رسید صدایی که رعشه بر اندامشان می انداخت مهسا ترسیده بازوم اریان را چسبید و گفت=بیا بیا بریم از اینجا صدای قهقه قطع شد اما اینبار صدای کشیده شدن ناخن بر روی دیوار بود که می امد اریان که تمام بدنش خیش از عرق بود نگاهی به اطراف انداخت و با دیدن رد روی دیوار که نوشته شده بود (بریییییید ولی با پای خودتون برمیگردید)خشکش زد مهسا با بغض فریاد کشید=مطمعن باش من هیچوقت پامو تو این خونه ی لعنتی نمیزارم
ناگهان مهسا دید ک پرده تکان ارامی خورد خودش را ب پنجره رساند و پرده را کنار کشید ولی کاش کنار نمیکشید چهره وحشتناکی پشت پنجره دید ک باعث شد جیغ بلندی بکشید و خودش را از پنجره دور کند دختری با موهای سیاه و کثیف با چهره ای وحشتناک و خون الود ک ادم را تا معرض سکته میبرد اریان سمت مهسا رفت و گفت:چیشده ؟

مهسا عقب عقب میرفت یک دستش روی دهانش بود و دست دیگرش را ب سمت پنجره گرفته بود اریان سمت پنجره برگشت و دخت زیبا رویی را دیددختری با چشمانی ب رنگ دریا صورتی ب سفیدی برف و موهایی ب سیاهی شب ان دختر انقدر زیبا بود ک اریان نمیتوانست چشم از ان دختر بردارد چهره دختر کم کم تیره شد موهایش ژلیده و کثیف شد و خط هایی عمیق و زشت رو صورتش نمایان شد و بسیار وحشتناک شد اتش از کناره های ان دختر زبانه میکشید و از دختر زیبا ب دختر وحشتناک تبدیل شد اتش نصف اتاق را گرفته بود اریان از ترس تکان نمیخورد مهسا در را هول داد و ان را باز کرد خواست فرار کند ک دید اریان مسخ شده ب ان دختر نگا میکند سمت او رفت و صدایش کرد اما گویا اریان کر شده بود مهسا ارایان را هول داد اما تکانی نخورد مجبور شد بازوی اریان را گاز بگیرد تا شاید تکانی بخورد و موفق هم شد اخ اریان بلند شد و ب خودش امد خواستند از اتاق فرار کنند ک ان دختر ترسناک پای اریان را گرفت و چنگ زد ک باعث شد زخمی شود مهسا ب اریان کمک کرد و سریع از اتاق خارج شدند و در را بستند از کناره های در اتش بیرون میزد مهسا زیر بغل اریان را گرفت و ب سمت راهرو رفتند ناگهان پله رو دیدند و خوشحال شدند اریان با صدای دو رگه ای نالید = باید بریم تجربه ثابت کرده برگشتن به این راه رو میتونه تا پای مرگ مارو ببره مهسا سردرگم نالید= تو چرا صدامو نمیشنیدی و زل زده بودی به اتیش اریان با گذشتن تصویر ان دختر کریهه سرش را با درد فشرد و گفت= -چیزی یادم نمیاد بیا بریم از پله ها پایین امدند اما کسی در سالن نبود گویا ماهان و ماکان و نفس و نازنین غیب شدند مهسا ب اریان کمک کرد و با شالش پای اریان را بست ک اریان از درد صورتش را جمع کرده بود موهای مهسا اطراف صورتش را گرفته بود ک کمی اذیتش میکرد اریان یک کش از توی جیبش دراورد و ب مهسا داد و گفت:بیا بگیرش
مهسا کمی خجالت کشید و کش را گرفت و موهایش را بست و گفت:ممنون
اریان هم در عوض کمک مهسا گفت:حتما این کمکتو جبران میکنم خیلی ممنون
مهسا لبخندی زدو خواست بحث را عوض کند گفت:یعنی بچه ها کجان؟
اریان اطراف را نگا کرد و چشمش ب گوشه سالن افتاد ک دری نیمه باز در انجا قرار داشت با مهسا ب سمت ان در رفتند مهسا گفت:این دیگ چ دریه؟
اریان در را باز کرد و با باغ عجیبی رو ب رو شدند مهسا از ترس ب اریان چسبید اریان هم دسته کمی از مهسا نداشت او هم ترسیده بود مهسا گفت:اینجا دیگ کجاست ؟چرا این خونه انقدر در داره و هر درش ترسناک تر از اون یکیه
اریان چشم از باغ برنداشت و جواب مهسا را داد:خیلی خونه عجیبیه بهتره بریم داخل این باغ حتما بچه ها هم رفتن داخل
مهسا ترسید و گفت:نکنه بازم تله باشه
اریان هم همین فکر را میکرد اما گفت:اگ تله باشه پس بچه ها کجان صدرصد از همینجا رفتن
مهسا چیزی نگفت و با اریان وارد باغ ترسناک شدند....
پاسخ
 سپاس شده توسط SOGOL.NM ، سایه2 ، جیما ، .M.R ، _leιтo_


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان فوق العاده ترسناك و البته عاشقانه(جنگيري عاشقانه)نخوني از دستت رفته ها - گیسو جون - 20-01-2018، 16:00

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان