امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

هیچی نمیگم.....خودتون بخونید...

#1
«ناقوس مرگ»


علامت ورود ممنوع بخش ای سی یو ی بیمارستان مثل تمام این دو ماه باعث اشکی شدن صفحه ی دیدم شد.
همه ی چیز بر میگردد به آن روز....به آن روز نحس...مقصر من بودم.می دانستم بهار تا چه اندازه متنفر است از اینکه درباره آن موضوع صحبت شود و من که تمام قصدم‌فقط شوخی‌کردن با بهار بود،با این شوخی‌ به اصطلاح خرکیم باعث شدم که‌او‌ با سمندی سفید رنگ‌تصادف کند و...
غم هایم کم بود که خدا هم این غم را به مجموعه ی غم هایم اضافه کرد..آن از پدرم‌که بر اثر سکته ی قلبی در حال رانندگی فوت کرد و‌ جنازه و ماشینش درون یک‌دره افتاد و‌سوخت...آن از مادرم که بعد از شنیدن خبر  فوت پدرم از حال رفت و بعد از دو‌روز دیگر چشمهایش را باز نکرد و او هم در کنار پدرم‌دفن شد...این هم از تک خواهرم ،بهار...
دکتر موسوی را دیدم که به سمت آی سی یو می آمد و دیدنش باعث شد حرف های یک هفته ی اخیرش را به یاد بیاورم:

-دخترم،متاسفانه خواهرت،دچار مرگ‌ مغزی شده و‌ در اصل دیگر‌زنده نیست.دختر نوجوانی در این بیمارستان بستری است که نیاز شدید و فوری به قلب دارد‌و‌تو می توانی با رضایتت، گرچه خواهرت را از دست می دهی اما جان چندین انسان را نجات خواهی داد.

یاد حرف بهار در جمع کوچکمان افتادم:
-مامان ، بابا و باران، اگر یک‌ روز من دچار مرگ‌مغزی شدم مدیونید اگر‌اعضای بدن من را اهدا نکنید...

این حرف‌بهار در این یک‌هفته مانند ناقوس مرگ‌باری در ذهنم زنگ می زند و‌ من چاره ای جز‌دادن رضایت برای اهدای قلب بهار ندارم...

وقتی برگه‌رضایت نامه را امضا کردم لبخند‌دکتر موسوی را دیدم‌و‌افتادن ساحل خواهر سارا،دختر نوجوان بیمار، به پاهایم را حس کنم و آن لحظه باعث شد بغض سفت و سخت درون گلویم شکسته شود و آن قدر گریه کردم تا در آغوش ساحل از حال رفتم.

بعد از یک‌شبانه روز که به هوش آمدم،فهمیدم عمل پیوند انجام شده و جنازه ی بهار در سردخانه مانده است.

داخل‌باغی هستم‌بزرگ و زیبا.تا به حال چنین باغی را ندیده بودم.با صدای بهار‌ به پشت سرم نگاه‌میکنم.او و پدرو مادرمان کنار هم ایستاده اند و لبخند میزنند.بهار دختری‌را که پشتش به من است در آغوش میکشد و پدر با پیرمردی صحبت میکند و ورودش را خوش آمد‌می گوید.دختر کوچک کسی نیست جز سارا و پیرمرد هم دکتر موسوی است.هیچ‌کس با من حرفی‌نمی زند تا اینکه بهار می گوید: باران، نگران نباش.تو تنها‌نیستی. به زودی زود‌تو هم پیش ما می آیی...با تمام شدن جمله  ی بهار از خواب می پرم.

آه...یک‌هفته گذشت از روز عمل پیوند و اکنون بهار طبق‌وصیتش در کنار پدر و مادرم آرام گرفته است.لباس های مشکیم را که به رنگ این روزهایم شبیه است را پوشیدم ‌و خانه ی سوت و کورمان را به مقصد بیمارستان برای دیدن سارا و ساحل ترک کردم.حس و حال عجیبی دارم و میدانم بی ربط به خوابم نیست.

بعد از رسیدن به بیمارستان به سمت اتاق دکتر موسوی رفتم تا حال سارا را از او جویا شوم اما با دیدن اعلامیه ای روی در اتاق دکتر متوقف شدم..آه...دکتر موسوی هم رفت از بین این آدم های فانی‌ولی چه قدر زود....حیف‌شد...پزشک‌خوبی بود...

صدای جیغ دو زن مرا به سمتی دیگر از بیمارستان می برد...خوب که نگاه می کنم می بینم که آنها را می شناسم.آنها‌ساحل و مادرش هستند که گریه می کنند و فریاد میزنند. ساحل با دیدن من که بهت زده به آنها نگاه میکنم گفت: قلب خواهرت در سینه ی خواهرم ایستاد...خواهرم رفت...خواهرت رفت....

گیج‌ و منگ و وحشت زده از بیمارستان خارج که نه، فرار می کنم...می خواهم سوار ماشین شده و به خانه بروم تا کمی فکر کنم اما،صدای بوق بلند یک‌ماشین مرا متوقف کرده و باعث برخورد من به ماشین میشود و در این حال جمله ی آخر بهار در گوشم زنگ می زند: به زودی زود توهم پیش ما می آیی...و بعد هیچ چیز نیست جز سیاهی مطلق...

« اگر از یاد تو جانم نهراسید ببخش
زندگی دیش من ای مرگ حقیر است! حقیر...»
وقتی دلتنگم بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غــرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد ،
این بغض لعنتی است …
پاسخ
 سپاس شده توسط NAJY ، ⚡️Zahraw.M⚡️
آگهی
#2
چقدر غم انگیز
واقعا بعضی شوخی ها زندگی ها رو می پاشونه
what ever you are, be a good one
پاسخ
 سپاس شده توسط sama00
#3
همه مردن که
خیلی کلیشه ای بود
پاسخ
 سپاس شده توسط sama00 ، ستایش45
#4
واسه چی همه رو آخر مردن دیگه خیلی
مسخره شد آخرش Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
هیچی نمیگم.....خودتون بخونید... 1

ما روحمون به خون آلوده ست. ما هزارتا احساسو کشتیم.....
پاسخ
 سپاس شده توسط sama00
#5
(11-08-2019، 23:12)mahyan13 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
همه مردن که
خیلی کلیشه ای بود
Smile وقتی داشتم مینوشتمش فازم غم و دپ بود؛ همه رو کشتم! Big Grin

(12-08-2019، 20:34)Open world نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
واسه چی همه رو آخر مردن دیگه خیلی
مسخره شد آخرش Dodgy

واسه خاطر فاز دپِ نویسنده! Big Grin
وقتی دلتنگم بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غــرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد ،
این بغض لعنتی است …
پاسخ
#6
(26-09-2019، 18:10)sama00 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
(11-08-2019، 23:12)mahyan13 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
همه مردن که
خیلی کلیشه ای بود
Smile وقتی داشتم مینوشتمش فازم غم و دپ بود؛ همه رو کشتم!  Big Grin


(12-08-2019، 20:34)Open world نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
واسه چی همه رو آخر مردن دیگه خیلی
مسخره شد آخرش Dodgy

واسه خاطر فاز دپِ نویسنده!  Big Grin
خخخخخخخخخخخخخخخخ
دمت گرم
پاسخ
 سپاس شده توسط sama00 ، ستایش45


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان