امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بازی خطرناک

#3
قسمت دوم:امیلی

داشتم صبحانه میخوردم که یه نگاه به روزنامه ها کردم چشمام گرد شد سریع روزنامه رو ور داشتم

_تاریانا و اریانا واتسون شب قبل داخل جنگل جسد بی جان انها را پیدا کردند این دو تا دختر با سن کمی که داشتن به اغوش مرگ سپرده شدن

روزنامه از دستم افتاد سریع شماره اندریا رو گرفتم

_اندریا سریع روزنامه رو بخون سریع

و قطع کردم محکم دستامو داخل موهامو کشیدم خبری از الی هم نبود خیلی نگرانش بودم دلم شور میزد یه پیام اومد

+امیلی مواظب خودت باش همچنین دوستات چون یه قربانی دیگه هم میخوام

شوکه به گوشی نگاه میکردم خیلی ترسیده بودم خیلی نمیدونستم کی این بازی رو در میاره ولی خیلی ترسیده بودم خیلی دلم میخواست خودمو بکشم ولی به دست اون قاتلا کشته نشم نمیدونم اون کی بود که این پیاما رو میفرستاد و این قتلا رو انجام میداد ولی خیلی مرموز بود خیلی اندریا زنگ زد

_الو انی دیدی چی شد همه از دستمون رفتن فقط ما دوتا موندیم تقصیر ما بود که اون بازی رو انجام دادیم

+امیلی من میترسم لطفا کمکم کن بیا اصلا برای همیشه پیش هم بمونیم من خیلی میترسم

_زهرمار انی مگه بچه ای اونا هیچ غلطی نمیتونن بکنن الانم حاضر شو بریم دانشگاه

+باشه بای

گوشی رو قطع کردم و رفتم یه لباس سفید مشکی پوشیدم یه رژ قرمز زدم و رفتم سوار ماشینم شدم و د برو که رفتیم وقتی رسیدم اندریا هم بود باهم رفتیم توی دانشگاه براشون جای تعجب بود که ما دوتا فقط هستیم چون همیشه با اریانا تاریانا و الی بودیم ولی الان دو نفریم بی توجه رفتیم توی کلاس

قسمت سوم:سر کلاس بودیم و داشتم یادداشت میکردم که برای گوشیم اس ام اس اومد گوشیمو در اوردم و یه نگاه بهش انداختم

+چطوری؟بهت گفته بودم یه قربانی میخوام امیلی ولی گوش ندادی الان هم برو خونتون یه چیزی در انتظارته

سریع بلند شدم و کلاس رو ترک کردم این ادم خیلی خطرناک بود حتی ممکن بود منم بکشه سورا ماشینم شدم که اندریا درو باز کرد

_اندریا اینجا چی میخوای؟

+باهات میام چون میدونم بهت پیام داده چی گفته

همه چیز رو بهش گفتم و به سرعت حرکت کردیم سمت خونه وقتی رسیدیم با شوق در ماشین رو باز کردم خوشحال بودم که اتفاقی نیفتاده یه پیام اومد

+ امیلی ببین برای خونتون چه اتفاقی میفته

حتی یه دقیقه هم نگذشته بود که خونه بوم ترکید چشام گرد شد خونه اتیش گرفت مردم جمع شدن اندریا هم با دهن باز به خونمون زل زده بود شوکه شده بودیم فکر نمیکردیم اینطور شه ولی من میدونستم این مال اون بازیه که انجام دادیم برام پیام اومد

+دیدی امیلی خونتون هم اتیش گرفت منتظر اتفاق بعدی هم باش مامانت رو سوزوندم بقیه مونده خیلی کارها دیگه با تو و اندریا دارم

زدم زیر گریه اتش نشان ها هم تشخیص دادن که یه زن داخل خونه بوده و اونم کسی نیست جز مامانم خونه زیاد اتیش نگرفت چون زود خاموشش کردن اکثر چیز ها سالم بود فقط اتاق مامانم اتیش گرفته بود کل لباسامو جمع کردم اندریا هم کمکم میکرد قرار شد منو اندریا کلا از این شهر بریم البته قراره اندریا با خانواده اش بیاد کل وسایل رو فروختم و قراره با پولش یه خونه داخل یه شهر دیگه بخرم و بریم اونجا ولی نمیدونستیم چی در انتظارمونه
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان بازی خطرناک - ghazale657 - 23-09-2017، 4:56

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان