امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی)

#1
دآصتآن عآ و عکس عآی وعشنآک

همکاری بفرمایید =)


داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


من کسی هستم ک دوست دارم بقیه رو اذیت کنم؛ من عادت دارم همه ی اوقات دیگرانو عصبانی کنم؛ بعضی وقتا چند بار توی روز.
یک شب، تقریبا نصفه شب، به طبقه ی بالا رفتم تا برم توی اتاقم که بخابم؛ من خزنده توی اتاقم نگه میدارم پس لامپ های حرارتی روشن بودن و اتاقمو روشن میکردن.
بعد از اینکه من عاخرین لامپ رو هم خاموش کردم برگشتم تا تختمو ببینم و دیدم یه چیزی روبه روی تختم ایستاده. رنگ اون سیاهه خالص بود مثل یک سایه ولی اون شکل یک انسان بود؛اونجوری که من به یاد دارم اون شکل یک مرد(میتونه معنیه انسانم بده)بود و من به طور دقیق به یاد دارم اون فیگور ی کلاه داشت؛ اولین غریزه ی حیوانیه من میگفت که برو و لمسش کن و به محض اینکه بهش رسیدم غیب شده بود، اما یه جوری که انگار هیچوقت اونجا نبوده.
یکی از دوستای خوبم ضده مسیحه(کافره) و اون خیلی خوب در مورد موجودات و روح ها میدونه پس من اتفاق اون شبو بهش گفتم، اون گفت چیزی که من براش توضیح دادم یک فرد سایه ای بوده. بعد اون ازم پرسید اگه من تحریک شدم...معلوم میشه اونا منو جذب کردن،اونها اساسا به اونجا دعوت شدن. اونا نمیتونن حرف بزنن و نمیتونن تورو لمس کن اونا فقط یه جا می ایستن و نگاهت میکنن و ظاهرا تورو جذب میکنن و بعضی وقتا چندین دفعه میان تا تورو ببینن چون مجذوب تو شدن. خب من فکر میکنم اون داشت مزخرف میگفت چون اون میدونه چطوری قضیه رو دراماتیک کنه و پیاز داغشو زیاد کنه پس من توی گوگل سرچش کردم.(میتونین سرچ کنین واقعیه)
گوگل نشون میداد (Turns out shadow peple) یه چیزه واقعیه، و اون یه موجوده که مثل یک مرد میمونه که یک کلاه رو به سر داره که به عنوان (مرد کلاه دار) شناخته میشه:/


داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1

*Dark funeral*


داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1

-من دائما نگرام که شوعرم فریبم بده. بخاطر اینه که من زیر تختم دفنش کردم.

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


-بدنش تیکه تیکه شده بود و دو طرف دهنش «لبخند گلاسکو» رسم شده بود ؛ بریدگی عمیق از لب تا گوش
اثر بسته شدن با طناب رو تیکه های بدنش مشخص بود.
خونریزی داخلی کرده بود ، و این نشون میداد که بشدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


--من صدای کوبیده شدن به در اتاقمو وقتی ازم میخواد که اجازه بدم بیاد تو اتاق نادیده میگیرم. چون اون الانشم اونور اتاق خوابه. من میبینمش...


-من خیلی عاشقش بودم. من اونو کاملا برای خودم میخواستم، من میدونستم اگه اونو بکشم هیچ زن دیگه ای هیچو وقت نمیتونه دوباره لمسش کنه. پس کشتمش...
در۱۹۶۳،"سآدآ آبِ" ناشناس عشقش رو در خواب کشت. با چاقوی اشپزخانه آلت تناسلیه اونو برید و اون رو تو ی کیسه برد تا وقتی ک جنازه پیدا شد


--گردنمو بریدم وقتی داشتم اصلاح میکردم.
رفتم جلوی آینه تا ببینم چ آسیبی دیدم ؛ ولی خودمو در حال لبخند زدن دیدم...

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


-مردی رو به سنگ قبر زنش گفت: من فکر میکردم هیچوقت دلیل اینکه رهام کردی رو پیدا نمیکنم.
صدایی پشت سرش نجوا کنان گفت : هرگز نمیفهمی...


--دوست دختر سابقم از وقتی که از هم جدا شدیم داره منو دنبال میکنه.
راستش اگه بدن قطعه قطعه شدشو توی حیاطم دفن نکرده بودم اصلا باعث تعجبم نمیشد

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1

-من هر شب قبل از خواب مطمئن میشم که در حمومو بستم.
اما بازم شبا میتونم صدای همسرِ مرده ام رو بشنوم که داخل حموم چیزهایی رو زمزمه میکنه..


داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


تعداد زيادي از دانش آموزان يک مدرسه هندي که مدرسه شان در حياط يک گورستان واقع شده از کابوس هاي شبانه رنج مي برند، در نتيجه از مسوولان مدرسه خواستند محل مدرسه را تغيير دهند.
رقيب انصاري 6 ساله مي گويد؛ <<من از وقتي که مرده ها را به خواب مي بينم که تهديدم مي کنند به موقع به مدرسه بيايم، ديگر به مدرسه نمي روم.>>
در اين هفته صدها کودک دبستاني به همراه والدين شان به نشانه اعتراض در مقابل دفتر مديريت مدارس منطقه جمع شدند و خواستار آن شدند که محل مدرسه تغيير کند.
حدود 200 کودک در اين مدرسه به صورت شيفتي درس مي خوانند. اين مدرسه به دليل عدم در اختيار داشتن زمين کافي براي راه اندازي مدرسه و همکاري نکردن مقامات در روستاي کوهاري در اين محل واقع شد.
برخي از اين والدين گفته اند خواب و سلامت فرزندان شان به دليل کابوس هايي که در مورد ارواح مي بينند مختل شده است.
يکي از والدين مي گويد؛ <<آنها تمام روز با هم درس مي خوانند، بازي مي کنند و ناهارشان را در حالي مي خورند که روي سطح سيماني قبرها نشسته اند. اما حالا ارواح مي خواهند فرزندان ما را تسخير کنند و اين امر باعث بيماري کودکان شده است.
ما راهي جز فرستادن فرزندان مان به اين مدرسه نداريم زيرا نزديک ترين مدرسه جز اين دست کم 4 ساعت تا روستا فاصله دارد.>>
در اين قبرستان بيش از 100 مقبره وجود دارد که تعدادي از آنها نيز تازه هستند و ظرف چند ماه گذشته کنده و پر شده اند.
مقامات استان پرجمعيت بيهار گفته اند درصددند محلي تازه براي مدرسه بيايند.
يکي از اعضاي شوراي اداره روستا در اين مورد گفت؛ <<شايد درگذشتگان نيز از شلوغي حياط گورستان ناراضي باشند و ديگر هنگام آن رسيده که فکري براي اين موضوع بکنيم.



داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


تو حموم بودم مامانمو صدا زدم ک صابون بده بهم داد...تازه یادم اومد هیشکی خونمون نبود


داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱ ، ❤nila❤ ، ◄Iяαи► ، ʜɪᴅᴅᴇɴ ، †cυяɪøυs† ، Dead Silence ، ÆMÆշЇÑζ ، Đęąđ.ğïřł ، _Lσѕт_ ، Fake Girl ، ѕтяong ، M.AMIN13 ، royayebarfi ، مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב ، [χσℓσνєѕтєя] ، یلدا 86 ، ρσєѕɪ ، BIG-DARK ، _leιтo_ ، βάરãɲ
آگهی
#2
داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1

☠☠☠
داداشی بیا بریم شنا،پاشو،پاشو دیگه!
د بذار بخوابم دیگه،حالا ظهر می ریم شنا،الان هوا تاریکه.
ولی من تو روز که اینجا نیستم.
بعد یادم اومد برادرم یه ماه پیش تو استخر خونمون غرق شده بود!
ناگهان پاشدم،هیچکس تو اتاقم نبود،و وسایل شناکف اتاقم پخش بود!
پاسخ
 سپاس شده توسط ⓩⓐⓗⓡⓐ ، †cυяɪøυs† ، ❤nila❤ ، _Lσѕт_ ، ѕтяong ، *maria* ، یلدا 86 ، βάરãɲ
#3
داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1

مادر نالید:
نه.....!
داستان از این قرار بود که پدرم در کارخانه لبنیات در حاشیه شهر کار می کرد و مدت ها بود از هزینه
زیاد رفت و آمد به بیرون شهر می نالید.
بالاخره پس از مدت ها یک خانه قدیمی در چند کیلومتري کارخانه پیدا کرد و ما مجبور شدیم به آنجا
نقل مکان کنیم.
دلیل اینکه می گویم مجبور شدیم این است که هیچ راضی به این کار نبودیم.
حالا می فهمید چرا.
ما چهار نفر بودیم. من و خواهرم و مادر و پدرم. اسم من سهراب است.
دلیل اینکه من و مادرم و خواهرم راضی به این نقل مکان نبودیم این بود که آن خانه خیلی قدیمی بود
و به قول مادربزرگم(خدا بیامرزدش)همه ي خانه هاي قدیمی پر از جن و ارواح خبیث بودند.
ولی جرئت نداشتیم به پدر چیزي بگوییم چون عصبانی می شد و فکر می کردم ما ترسوییم و به من
می گفت:
تو خجالت نمی کشی پسر؟تو مثلا 16 سال داري! باید براي خواهرت که 14 سال داره الگو باشی!
ترسو!
خب ترس داشت دیگه! شما بودید نمی ترسیدید؟
پدرم یک موتوري قدیمی دارد و به هیچ دردي نمی خورد ولی از آنجا که یادگاري است به هیچ وجه
حاضر نشده با موتوري جدید عوضش کند.
یک کامیون براي بردن وسایلمان کرایه کردیم و آن را به خانه جدیدمان منتقل کردیم.خانه ي بزرگی
بود! حداقل 300 متر داشت ولی اجاره اش پایین بود. به همان دلیلی که مادربزرگم گفته بود.
مردم فکر می کردند آن خانه طلسم و نفرین دارد و اجنه در آن سرگردانند.
خوشبختانه خانه شبیه خانه هایی نبود که در فیلم هاي ترسناك می بینید.یعنی به رنگ قهوه اي و
خاکستري به همراه دودکش کج شده و چند پرده سفید تکه تکه شده آویزان از پنجره که با وزش باد
حرکت می کنند.
خانه قدیمی نبود و فکر نمی کردم بیشتر از ده دوازده سال از ساختش گذشته باشد ولی با این حال
بیرون شهر بود و البته خانه هاي دیگري نیز اطراف ما بودند و چند مغازه!
شب به آن جا رسیدیم.رعد و برق وحشتناکی می زد و باد به طرز مخوفی می وزید!
اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
صداي کی بود؟
عوضی! خواهرم بود! این صداي موبایلش بود. اخیرا یک کلیپ صوتی تو موبایلش بارگذاري
کرده که اولش صداي موزیک ملایم می آید و وقتی چشات رو از لذت گوش دادن به موزیک
می بندي یه هو صداي وحشتانکی می گوید اوووووو!
یقه اش را می گیرم که کتکش بزنم ولی پدرم یقه خودم رو می گیرد و می گوید:
حالا یه شوخی کرد! تو اینقدر ترسو نباش!
باز هم پدرم گفت ترسو!
ولی متوجه شدم که او نیز بدجوري به خواهرم نگاه می کند و می گوید:
مهسا! دفعه ي آخرت باشه که سهرابو اذیت کنی!
بالاخره پشت در خانه می رسیم و در را باز می کنیم. خانه فضاي پارکینگ لازم براي پارك کردن
یک ماشین را دارد ولی ما ماشین نداریم ولی پدرم موتورش را آنجا می گذارد و با کمک هم
دیگر و راننده کامیون لوازم را خالی می کنیم و به صورت سرسري درون خانه می گذاریم!
یکی از همسایه هاي ما که یک پیرمرد مغازه دار است به من اشاره می کند و می گوید:
عموجان؟شما مستاجر جدید این خانه هستید؟
من مودبانه می گویم:
بله آقا.
پیرمرد با تاسف سر تکان می دهد و اشک از چشمانش جاري می شود و می رود.
به حدي ترسیدم که قلبم می خواهد از سینه ام بیرون بزند!
ساعت نزدیک هشت شب است و باران به صورت شدیدي شروع شده است و خوشبختانه ما
کاملا وسایل را داخل می بریم و از خیس شدن آنها جلوگیري می کنیم.
داخل خانه نیز نوساز است و همه ي ما ترس را می بوسیم و کنار می گذاریم.
شب اول حضور ما در آنجا…….کابوس محض!
خانه ي ما سه اتاق داشت. یک اتاق من و یکی خواهرم و اون یکی هم والدین!
البته شب اول فقط مادرم بود چون پدرم شیفت شب بود و باید نگهبانی می داد.
گفتم کابوس محض؟درست گفتم! شب اول باد به طرز شدیدي به پنجره می زد و دل هایمان
هري می ریخت!
بعداز مدتی صداي جیغ خواهرم را شنیدم و ترس را کنار گذاشتم و دویدم تا به اتاقش که جنب
اتاق من بود برسم و وقتی در را باز کردم او در آستانه در بود و من را گرفت و گفت:
کمک!
من او را تکان دادم تا به حال عادي برگرد و گفتم:
چی شده؟
او گفت:
کمک! جن! تو اتاقم بود!
او گریه را شروع کرد و گفت:
میخواست منو بزنه!
از لیوان آبی که بالاي تختم بود کمی به او دادم و گفتم:
نگران نباش! من هستم!
چند دقیقه بعد مادرم نیز که به دلیل صداي جیغ ترسیده بود وارد اتاق من شد.
شب هر سه ي ما در یک اتاق ماندیم و صبح که پدر آمد همه ي ماجرا را برایش تعریف کردیم
ولی او خندید و گفت:
چقدر بامزه! شما باید طناز می شدید!
هر چه قدر قسم و اینجور چیزا به کار بردیم باورش نشد!
او قرار بود 2 شب دیگر نیز شب کار باشد.
او تا نزدیک غروب خوابید و بعد از غروب دوباره خانه را ترك کرد.
مادرم در اتاق خودش خوابید ولی خواهرم پیش من آمد چون می ترسید.
شب هنگامی که خوابیدیم همه چیز در آرامش بود تا اینکه صداي مادرم ما را از جا پراند.
او فریاد می زد:
کمک!!!! کمک!!!
ما ترسیدیم و من چاقوي جیبی ام را برداشتم و به سمت اتاق مادرم رفتم(نمی دانستم اگر یک
جن یا روح آنجا باشد چاقوي جیبی به چه کار می آید؟)
وقتی وارد اتاق شدم لب پنجره یک گربه سیاه با چشمان زرد نه قرمز….ببخشید آبی…حالا که
دقت می کنم می بینم چشمانش رنگ ثابتی ندارند و مدام تغییر رنگ می دهند.
من چاقو را پرت می کنم و چاقو به گربه می خورد ولی هیچ زخمی روي او ایجاد نمی کند و
درست مانند اینکه چاقو را به دیوار بکوبیم پس از خوردن به او می افتد.
گربه که رنگ چشمش عوض می شد نگاهی به من کرد و غیب شد!
بله! غیب شد!
خواهرم که پشت سرم وارد اتاق شده بود با دیدن این صحنه از حال رفت!
مادرم نیز چشمانش گشاد شده بود و گفت:
واي پسرم!اینجا چه خبر شده! حسابتو می رسم مهرداد(اسم پدرم)
مادرم از من خواست کمک کنم خواهرم را به اتاقش برگردانیم و او به تختش بردیم و امشب هر
سه در اتاق خواهرم بودیم.
صبح که پدر آمد ما با او صحبت کردیم ولی به نظر نمی آمد حرف هایمان را شنیده باشد چون
دیشب خیلی خسته شده بود و بلافاصله خروپف او به هوا رفت!
دوباره موقع غروب پدرم رفت و شب موقع خواب هر سه در اتاق مادرم ماندیم و پنجره ها را
بستیم و خوابیدیم.
به نظر می آمد امشب شب بهتري باشد.
ولی اینطور نبود.
به محض اینکه خوابیدم پس از چند لحظه بیدار شدم و احساس گرماي شدیدي کردم و روي
زمین افتادم.مادر و خواهرم بیدار شدند و سعی کردند به من آب بدهند ولی اثر نداشت.
کم کم سوزش وحشتانک به سینه ام راه یافت و گلویم بدون وققه سوزناك بودنش ادامه داشت.
کم کم علاوه بر گلو و سینه ام سوزش به سر و سایر قسمت هاي بدنم حتی انگشت هاي پایم نیز
راه یافت. خواهرم که هول شده بود آب را برداشت(که خنک بود) و رویم ریخت و کمی از آب
به دهانم رفت ولی درست مانند اینکه آب روي آتش بریزید از دهانم بخار(یا دود؟)بیرون آمد
وشروع به مشت و لگد زدن به اطراف کردم.
این حس وحشتناك تا دقایقی ادامه داشت و کم کم فرو نشست.
مادرم که عصبانی بود گفت:
به من مربوط نیست مهرداد می خواد چه غلطی بکنه! همین الان وسایلمونو جمع می کنیم و می
ریم خونه قدیمی خودمون. فکر نکنم هنوز فروخته شده باشه.بریم عزیزم.
من هنوز در شوك بودم ولی با شنیدن حرف مادرم سریع بلند شدم.
نمیخواستم دیگر در این خانه شیطانی بمانم.
وسایل را جمع کردیم(فقط یک چمدان) وچند پتو نیز بردیم و به محض رسیدن به در خانه
متوجه گربه شدیم که چشمش تغییر رنگ می داد و با حالت ترسناکی میو میو کرد.
نمیدانم چقدر در حیاط بودیم ولی گربه بعد از مدتی آنجا را ترك و متوجه شدیم دلیلش طلوع
خورشید بوده که از بالاي سر ما نورافشانی اش در حال شروع شدن بود.
ما نفس راحتی کشیدیم و تصمیم گرفتیم در خانه منتظر پدرم بمانیم.
پدرم خسته از سرکار برگشت و با شنیدن حرفهاي ما عصبانی شد و گفت:
چرا خفه نمی شید؟چرا فکر کردید این حرفاتون بامزه است؟برید! برید ببینم!
امشب پدر در خانه بود و امیدوار بودم او نیز به این حقیقت پی ببرد.
فردا صبح پدرم بلافاصله اسباب خانه را سوار یک کامیون کرد تا از آن جا برویم.
پدرم آشفته بود و موهایش در هم ریخته بود و گاهی جواب ما را نیز نمی داد.او سریعا کارش را
عوض کرد و تا مدتی از راز این آشفتگی اش چیزي نمی گفت تا این که یک روز رازش را برملا
کرد و گفت:
اون روز که از دست شما عصبانی بودم رفتم بخوابم و وقتی آخراي شب شد متوجه یک گربه
شدم که چشماش تغییر رنگ می داد و به رنگ هاي مختلفی در میومد و بعد از مدتی رفت.
فکر کردم این یک جور خطاي دیده ولی ناگهان متوجه یک موجود سبزرنگ و سم دار شدم که
می خندید و حرف هاي ناجوري هم بهم زد و یک اشعه قرمز رنگ برام فرستاد و یه هو دماي
بدنم بالا رفت.
من ترسیدم و یک لیوان آب خوردم ولی یه هو افتادم روي زمین و سوزشی عجیب همه ي بدنم
رو فرا گرفت و هر چی آب می خورد بخار می شد!
تا چند ساعت همینجوري می سوختم ولی از حال نمی رفتم و بدنم سالم مونده بود و فقط
شکنجه محض بود! اون موجود سم دار هم یک بهم لگد می زد و گربه هه هم روي لبه ي پنجره
نشسته بود و با صداي بلند می خندید.
میو میو نمی کرد بلکه می خندید و صداش تو وجودم نفوذ می کرد و همه جام از ترس می
لرزید!
صبح که شد دیگه متوجه شدم که حماقت کردم و شما راست می گفتید و بلافاصله اسباب و
وسایل رو جمع کردم که برویم.
البته ماجراي آن خانه همین جا تمام نشد. ما که هیچ فرصت نکرده بودیم با همسایه هامون حرف
بزنیم رفتیم و باهاشون حرف زدیم و اونا بیشترشون یک چیز می گفتند.
اونا می گفتند:
راستش یه زوج جوان چند سال پیش اینجا زندگی می کردند.اونا اینجا مستاجر بودند.زنه عاشق
گربه بوده و هی جن احضار می کرده و آخر سر یکی از جن ها رو راضی می کنه که بهش یک
گربه بده! جن هم بهش یک گربه می ده که رنگ چشماش هی عوض می شد! مرده هم کفري
میشه و با این که خیلی زنش رو دوست داشت ولی فکر می کرد اون یک شیطانه و یک روز اونو
به تخت بست و یک لوله پلاستیکی دندان پزشکی در دهانش گذاشت تا آب دهانش را ببرد و
تشنه شود. وقتی زن تشنه شد مرد هم اینقدر آب جوش تو دهانش ریخت تا مرد. و همینطور که
می مرد هی با لگد کتکش می زد!
خب! پلیس هم وارد ماجرا شد و مرد رو دستگیر کرد و به دلیل این که دیوونه شده بود به
تیمارستان منتقل کرد ولی جنازه زنه پیدا نشد!
از اون موقع روح زنه هی تو خونه حضور داره و هی جن رو به جون اهالی خونه می اندازه که
اذیتشون کنه! اون جن رو وادار می کنه که اونا رو کتک بزنه ....گرما بده....بسوزونه و گربه اش
رو آزاد می گذاره تا میو میو کنه و اعصاب اهالی خونه رو خورد کنه!
پدرم پرسید:
اون موقع زنه طلا و النگو و اینجور چیزا داشت؟
مردم هم تایید کردند که بله! داشت!
پدرم بلافاصله یک فلزیاب خرید و همه ي کف خانه و دیوار ها را چک کرد و آخر در گوشه اي
از زیرزمین که ترك برداشته بود فلزیاب اخطار داد و پدرم و چند تن از اهالی محل با بیل و
کلنگ آنجا را کندند و جنازه اي آش و لاش و سوخته پیدا شد.
اهالی محل جنازه را با احترام دفن کردند.
پدرم بعد از چند ماه به ما گفت:
کسایی که تازه اونجا مستاجر شدند مشکلی ندارند! بیچاره اون زن! این همه مدت روحش اونجا
در عذاب بوده!
مادرم گفت:
دیدید بچه ها؟اینم نتیجه این که با عالم غیب سرکار داشته باشید! هیچ وقت مزاحم روح و جن
نشوید و بگذارید همه چی عادي بمونه!
پدرم گفت:
آره! همه چی عادیه! گربه هه هم رفته! ولی شب ها تو قبرستونی که اون زنه دفن شده اوضاع
زیاد عادي نیست!
همین دیروز گورکن قسم می خورد که یک گربه با رنگ چشم متغیر روي قبر زنه دیده!

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


و در قسمت شرقی روستای هفت دغنان که به محض ورود متوجه میشید که تنفس مقداری سخت میشه و هوا سنگین میشه حالا چرا این اتفاق روی میدهد؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در قسمت بیرونی این روستا خونه ای متروکه وجود داره که میگن هر کس 1 شب رو تا صبح توش بتونه طاقت بیاره ارواح اون شخص رو ثروتمند میکنن. مردم اونجا جرات نزدیک شدن به این محل رو ندارند.
اولین بار سال1365یعنی24 سال پیش 4 پسر دانشجو سعی میکنن شهامتشون رو محک بزنن ویک شب اونجا بمونن 2نفر همون سر شب فرار میکنن واما 2نفر دیگه 1نفر دیوانه شد ودیگری سکته و در جا میمیره البته 2نفری که فرار کردن هم حال خوشی ندارن با این مرگ و با این داستان تلخ در اون خونه پلمپ شد
ولی این پایان نیست
4سال بعد این بار 3 دختر دانشجو که سعی داشتن به بقیه ثابت کنن از هیچ چیز نمی ترسن تصمیم گرفتن از پشت خونه و مخفیانه وارد خونه بشن که این بار حادثه ای وحشتناک در انتظار بود 2روز بعد دختری رو در300 متری اون خونه تو جنگل پیدا میکنن که داخل درخت پنهان شده بود و از ترس میلرزید اونهم بعد از 2روز اون دختر با انگشت خونرو نشون میداد پلمب شکسته شد و در کمال تاثر جسد 2 دختر بیچاره پیدا شد و علت مرگ هر دو سکته انی ومرگ انی بود چشمانه هر 2 باز و به یک نقطه خیره شده بودودختر سوم که زنده مونده بود 4 روز بعد خودکشی کرد تا این غصه تلخ پایان تلخ تری داشته باشه بعد از این ماجرا اطراف اون خونه تخلیه وتوسط پلیس اونهم از راه دور بشدت کنترل میشه و هیچ کس حق نزدیک شدن به این خونه رو نداره.
این داستان کاملا واقعی است بهتون پیشنهاد میکنم برید این روستای زیبارو ببینید ولی نزدیک این خونه نشید اما برای کسانی که به ارواح اعتقاد ندارن پیشنهاد میکنم این روستارو از نزدیک ببینن نظرشون حتما عوض میشه.

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1

*از کی با این موجودات در ارتباطی :
**تقریبا از سه ماه پیش
*آیا دوران کودکی جن ها را دیده بودی یا از چیزی می ترسیدی ؟
**من در کودکی نه جن دیدم و نه از چیزی می ترسیدم ، من حتی در تاریکی برای گربه قبلی ام غذا می بردم حتی از تاریکی هم نمی ترسیدم .
*نظر پدر و مادرت در مورد جن ها چیست ؟
**من پدر ندارم و مادرم هم از آنها نمی ترسد ، بلکه از آنها بدش می آید و مدام به آنها نفرین می کند که در آن موقع آنها من را اذیت می کنند .
*گربه را از کجا پیدا کردی و چند سال آن را داری ؟
**یک گربه ماده 3 سال پیش آمد در بالکن خونه ما و گربه ام را به دنیا آورد . جالب این جا بود که گربه ها همیشه 5 الی 6 بچه به دنیا می آورند ، ولی این گربه مادر همین یک گربه را به دنیا آورد . و بعد از دو روز دیگه مادر بچه گربه ام نیامد .
*چه جوری به این گربه انس گرفتی ؟
**چون مادر گربه نیامد من به مراقبت از او پرداختم . او تا حدی به من انس گرفته بود که بعضی مواقع احساس می کردم به من می گوید ، مامان! تمام رفتارهایش مانند یک انسان بود . گربه ام حتی من را می بوسید .
*گربه نر بود یا ماده ؟
**من اسمش را نیلو گذاشته بودم ولی بعد از مردنش دامپزشکی که برده بودیم ، جنسیت او را نر اعلام کرد .
از کی جن ها رو زیاد می بینی ؟
آن شب خوابم نمی برد ، ساعت نزدیک 4:30 صبح بود به خاطر همین با گربه ام رفتم دم در خانه مان و نیلو (گربه ام) رفت تو کوچه که یکدفعه دیدم با یک گربه سیاه که پدر نیلو (گربه ام) بود و بارها دیده بودمش ، داشت دعوا می کرد . اول به خیالم یک دعوای ساده بود ، ولی گربه سیاه در تاریکی کوچه تبدیل به یک آدم سیاهپوش شد که عینک دودی زده بود و موهایش عین پلاستیک می ماند و وقتی داشت می آمد طرف خانه ما ، من در را بستم و او غیب شد از این ماجرا به بعد و بعد از مردن گربه ام آنها را زیاد می دیدم .
*چگونه آنهارا می بینی ؟
**آنها با من کاری نداشتن ولی هر زمان مادرم با من یا بدون من میرفت پیش جن گیر و دعا نویس آنها مرا کتک می زدند ( با اشاره به در آشپزخانه ) می گوید : حتی یک دفعه از همین در تا انتهای آشپزخانه پای من را گرفتند و کشیدند .
*گربه ات چه طوری مرد ؟
**یک روز وقتی من و مادرم از بیرون آمدیم خانه دیدیم که نیلو وسط حیاط افتاده ، طوری که انگار سرش زیر پای یک نفر له شده بود وقتی او را به دامپزشکی پیش دکتر خیرخواه بردیم او هم نتوانست چگونگی مرگش را تشخیص دهد و فقط گفت خفگی است .
*از کجا فهمیدی کسانی که با آنها در ارتباطی جن هستند ؟ آیا قبلا جن دیده بودی ؟
**نه من جن ندیده بودم از آنجاییکه آنها غیب می شدند و شکل واقعی خود را در خواب به من نشان می دادند . آنها در بیداری به شکل انسانهایی عجیب با پوششی عجیب خودشان را به من نشان می دادند ولی در خوابم به شکل واقعی می آمدند ، آنها دارای شاخهای خاکستری – چشمان قرمز و پوستی کلفت و براق هستند و در سر و بازویشان خارهایی دارند .
*درس هم می خوانی ؟
**نه من در دوران ابتدایی چون خونریزی بینی داشتم به حدی که بی هوش می شدم مدیر مدرسه گفت : که دیگر نمی تواند من را در مدرسه قبول کند ، سال دوم ابتدایی ترک تحصیل کردم ، اما دوباره در سال 79 شروع به درس خواندن کردم . شبانه می خواندم و غیر حضوری واحدهایم را پاس می کردم .
طوری که در طول 3 سال ، ده بار معدل قبولی در کارنامه ام بود . ده سال را در سه سال خواندم .
*با وجود جن ها چه طور درس می خواندی ؟
**با وجود آنها من آن قدر انرژی داشتم که با نمرات عالی قبول می شدم .
*آیا تو تخیلی هستی؟
**تخیلی نبودم ونیستم .
*به ارتباط با جن ها علاقه نشان می دادی یعنی قبل از این جریان دوست داشتی با آنها ارتباط برقرار کنی ؟
**من اصلا به آنها فکر نمی کردم حتی مطالعه هم در این زمینه نداشتم .
*قبل از دیدن جن ها چیز غیر عادی در خانه تان رخ نداده بود ؟
**تنها اتفاق غیر عادی و جالب این بود که بعضی چیزهایی که در جایشان بود از جای دیگری سر در می آوردند ، یک بار دسته کلیدم را روی میز در اتاقم گذاشته بودم آن قدر دنبالش گشتم تا وسط کتابهایم پیدا کردم .
*رابطه تو با آنها چه طور بود ؟
**دوست داشتم پیش من بمانند ، من خیلی به آنها عادت کردم وقتی آنها نیستند من هیچ انرژی ندارم .
*دوست داشتی مثل جن ها باشی ؟
**آنها به من می گفتند : سیستم عصبی تو مشکل داره و زیاد عمر نمی کنی ، اگر تا یک مدت با ما باشی جزئی از ما می شوی آنها می گفتند ما تو را قوی و بعد ضعیف کردیم تا بفهمی هیچ انسانی به کمک تو نمی آید ، آنها از انسانها متنفرند .
*الان چه احساسی نسبت به آنها داری ؟
**دوست دارم دوباره بیایند آخه چند وقتی است که آنها را زیاد نمی بینم . می خواهم دوباره انرژی بگیرم .
*با این انرژی که به تو می دادند چه کار می کردی ؟
**من می توانستم در تاریکی مطلق در آینه به چشمهایم خیرع شوم و رنگ آنها را از قهوه ای تیره به کهربائی برسانم و اینکه شبها در آیینه کسانی را که فردا صبح با آن برخورد داشتم می دیدم . دو برابر یک مرد قدرت داشتم ، جسور وشجاع بودم .
*تو نماز هم می خوانی ؟
**قبل از دوستی با آنها می خواندم ، ولی بعد از دوستی با آنها نمیخوانم چون آنها دوست ندارند.
*وقتی با آنها دوست شدید و رابطه پیدا کردید در مورد خود چه فکر میکردید ؟
**فکر میکردم از آدمهای دیگه جدا هستم و از همه آدمها بزرگترم جن ها به من می گفتند، چشمانت را ببند و من این کار را میکردم و با خودم می گفتم، یک جن بکش – یک جم شرور ویا خوب بکش بعد وقت چشمانم را باز میکردم یکی از اونها را به صورت تصویری مبهم روی کاغذ می کشیدم .
*چند سال هست در این خانه زندگی می کنی ؟
**از موقعی که به دنیا آمدم 19 سال .
*پدرت چندساله فوت شده ؟
**او فروردین ماه 1377 فوت شده است .
*جن هایی که با آنها ارتباط داری چند نفرنند ؟
**اول 4 نفر بودند اما الان بیشترند .
*از کدومشون بیشتر خوشت میاد ؟
**از بچه یکی از جن ها
مادر زینب می گوید :
یک روز داشتم چای می خوردم که دیدم یک زنی دارد از حیاط به طرف در اتاق می اید . رفتم در را بستم چون احساس می کردم برای اذیت کردن زینب می اید وقتی که در را بستم برای این که تلافی کند هر چی آشغال بود ، دیدم از بالا به داخل چایی من می ریزد .
زینب به من گفت : من یک دختر باردار سیاه می بینم که تو خانه خواهرم از این اتاق به آن اتاق می رود .
و حالا خود زینب در ادامه گفته های مادرش می گوید :
جالب اینجاست که وقتی مامانم با آنها لج می کند و به روی زمین آب جوش می ریزد ، کف پای من می سوزد و حالت تشنج به من دست می دهد .


داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱ ، Dead Silence ، †cυяɪøυs† ، ❤nila❤ ، _Lσѕт_ ، ѕтяong ، مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב ، [χσℓσνєѕтєя] ، βάરãɲ
#4
داستان ترسناک کوتاه جاده مرگ :

در پنانگ مالزی،جاده ای معروف و در عین حال انگشت نما و بد نام موسوم به جاده ی «تمپه» وجود دارد. سالها سال قبل آن جاده ساخته شد تا دسترسی به دریاچه پشت سد میسر گردد. در کیلومتر ۷/۱ جاده،تپه ای وجود دارد که به دو حومه متصل می شود.راه ورودی دریاچه پشت سد، در جایی در میان جاده ای کم عرض و باریک و پیچ در پیچ قرار دارد.

حوادث و اتفاقاتاسرارامیز و مرموز بی شماری در آن جاده رخ داده اند.اکثر اوقات، قربانیان به همراه وسیله نقلیه خود به داخل دره عمیقی پرتاب شده اندو عده اندکی از مهلکه جان سالم به در برده و فرار کرده اند.
بسیاری از اهالی پنانگ، مثل خودم از رانندگی شب هنگام در آن جاده خودداری می کنیم،چون به شدت می ترسیم و به همه توصیه می کنیم که شب هنگام در آن جاده ترددنکنند.
یک مرتبه دختر معصوم و بی گناهی توسط یک پلیس کشته شد. اگرچه علت مرگ دخترک هرگز معلوم نشد و به صورت یک راز سر به مهر باقی ماند ولی به نظر می رسد که دخترک گناهی نداشت و آن پلیس مقصر شناخته شد ولی عجیب آن که روح دخترک هم که پلیس را عامل مرگش می دانست،هرگز دست از سر هیچ پلیسی بر نداشت!در نتیجه اکثر پلیس ها جرأت ندارند شب هنگام در آن جاده رانندگی کنند،چون بسیاری از آنها جان سالم از آنجا به در نبرده اند.ظاهراً روح انتفام جوی دخترک هر مرتبه حادثه مرگباری را برای پلیسها ایجاد می کند

طبق اظهارات بومیان آن منطقه، سال ها قبل یک تصادف دلخراش و مرگبار در آن جاده رخ داده است .در آن تصادف خانم جوانی در دم کشته می شود.ظاهراً روح آن خانم نیمه های شب به طور ناگهانی مقابل رانندگان بداقبال نمایان می شود. از آن جایی که جاده باریک و پیچ در پیچ است و یک سمت آن مملو از صخره و سمت دیگر یک دره عمیق قرار دارد، تمام رانندگانی که سعی کرده اند به نحوی فرار کنند،کنترل ماشین را از دست داده اند وبه قعر دره سقوط کرده اند.ظاهر روح مثل یک انسان عادی است و عده اندکی جزییات چهره او رابه یاد دارند ولی اکثر افراد می دانند که او موهای بلندی دارد و همیشه ردای سفید می پوشد.

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1

چند سال فبل،حادثه وحشتناکی در ارتباط با این روح برای دو مرد جوان رخ داد. آن دو که آدریان و لئو نام داتند،حدودساعت یک نیمه شب به خانه بر می گشتند. در آن ساعت از شب،هیچ وسیله نقلیه ای در حاده به چشم نمی خورد. آدریان رانندگی می کرد و لئو کنارش نشسته بود. آدریان با سرعت مجاز می راند و پیچ های تند را به آرامی پشت سر می گذاشت. از آنجایی که هر دو به شدت خسته بودند، حرفی بینشان رد و بدل نمی شد. زمانی که به راه ورودی دریاچه پشت سد رسیدند، ناگهان آدریان متوجه شد خانمی سفید پوش وسط جاده راه می رود. پشت آن خانم به آنها بود و در نتیجه فقط موهای بلندش به چشم می خورد. آدریان از سرعت ماشین کاست تا بتواند چهره آن خانم را ببیند.از لئو خواست که نگاهی به آن جانم بیندازد و وقتی متوجه شد که لئو هم می تواند آن زن را ببیند، خیالش تا حدی راحت شد.آدریان نمی توانست باور کند که روح دیده است و در عین حال از این که خانمی تنها در آن ساعت از شب در آن جاده قدم بزند هم تعجب کرده بود. حتی در روز روشن هم هیچ کس جرأت نداشت پیاده به انجا برود، چون جاده کم عرض و به شدت خطرناک بود؛ علاوه بر آن، یک زن تنها در آن ناحیه کوهستانی چه می کرد.

آدریان از گوشه چشم نگاهی به لئو انداخت.لئو وحشت زده و بیمناک به نظر می رسید. وقتی به زن نزدیک تر شدند، آدریان ترمز کرد. زن به آرامی رو به آنها کرد و آنها در کمال حیرت و ناباوری متوجه شدند که او چهره ای بسیار کریه دارد وقطرات خون را روی آن دیدند. آدریان حتم پیدا کرد که او یک انسان نیست. در نتیجه به سرعت پایش را روی پدال گاز فشارداد و تصمیم گرفت زن را زیر گرفته و فرار کند، ولی نمی دانستندبعد از زیر گرفتن آن زن چه بلایی سرشان می آید. چند ثانیه بعد لئو با تردید به پشت سر نگاه کرد تا ببیند که آیا زن هنوز آنجاست یا نه و با وحشت فراوان سر آن زن را دید که روی صندلی عقب قرار داشت . لئو آن چنان ترسیده بود که نمی دانست چه کند ویا چه بگوید. آدریان هم از آینه نکاهی به عقب انداخت و متوجه شد که زن بدون سر در تعقیب آنهاست …..
بعد از آن حادثه، آدریان و لئو تا مدت ها شوکه بودند و قدرت تکلمشان ضعیف شده بود. بعد از مدت زیادی ، جریان را برای نزدیکان خود تعریف کردند و تصمیمی گرفتند که هرگز به آن جاده نزدیک نشوند.

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ⓩⓐⓗⓡⓐ ، Dead Silence ، †cυяɪøυs† ، ❤nila❤ ، _Lσѕт_ ، ѕтяong ، *maria*
#5
داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


مطالبی وحشتناک در باره دیپ وب (Deep web)
۱۵ تا از بدترین اتفاقاتی که در deep web میوفتد:
۱۵.آدم خواری:
در deep web میتونید سایت هایی پیدا کنید که گوشت انسان خرید و فروش میشه..در این سایت ها همچنان ویدیوهایی هست از کسانی که در حال خوردنه گوشت انسانند!علاوه بر این میتونید یه آدم رو پیدا بکنید با هم قرار بذارید که هم دیگه رو بخورید..ینی مثلا دست های همو میبورید و میخورید!(اگه فکر میکنید کسی حاضر به این کار نمیشه داستان barbie.avi رو که قبلا گذاشتم بخونید).
۱۴.جعبه ی سیاه:
هیچ چیز وحشتناک تر از شنیدن آخرین حرفای یه آدم قبل از مرگش نیست.در deep web سایتی وجود داره که صدای ضبط شده آدم ها در هواپیما(بیشتر در کابین خلبانی) در هنگام سقوط که توسط جعبه ی سیاه ضبط شده رو میذاره.مکالمات بسیار دلخراش هستند.دسترسی به جعبه ی سیاه غیر ممکنه.پس نتیجه میگیریم هر کسی در deep web میتونه فعالیت داشته باشه..چه یه سیاستمدار و یا همسایه ی بالاییتون!
۱۳.نوزاد:
زن هایی وجود دارند که از نوزاده تازه متولد شدشون که غرق در خون هستن عکس میگیرن و آپلود میکنن.بعضیهاشون دارای معلولیت های وحشتناک و در حال مرگ هستند..با آهنگ غمگینی که پس زمینه ی این عکس ها پخش میشه دلتون خون میشه!!
۱۲.ابزار شکنجه:
ابزار شکنجه ی قرون وسطی رو دیدید؟ برای مثال وسیله ای به اسم گلابی هست که شکل گلابی رو داره..با اهرمی باز میشه..مثله گلبرگ های یه گل..و از جنس فلز هستش..این رو داخل آلت تناسلیه زن و یا مقعد زن یا مرد میکردند و با باز کردنش تمام دل و روده ی قربانی رو بیرون میریختند!فروش این ابزار در deep web چیزه عادی ای به نظر میرسه..ولی چیزی که وحشتناک هست اینه که آدم رباها یک نفر رو میدزدند و با این ابزار یک ویدیوی آموزشی برای استفاده از اون ها درست میکنند!
۱۱.چرم طبیعی:
اگر فکر میکنید که چرم روباه و تمساح گرونترینه چرم هاست کاملا در اشتباه هستید.سایت هایی هستند که در اون میتونید لباس هایی از پوست واقعیه انسان با قیمت های هنگفتی خریداری کنید.از کمربند و کت بگیرید تا کیف و کفش!
۱۰:احضار روح:
روش هایی که قرن ها پیش برای احضار روح استفاده میشد آموزش داده میشه.(چون روح وجود نداره احمقانس راجبش توضیح بدم.)
۹:خرید و فروش اسلحه:
تا حالا اینترنتی خرید کردید؟با چند تا کلیک ساده و واریز پول کار تمومه.خرید و فروش اسلحه در deep web به همین سادگیه!انواع اسلحه ها رو میتونید خریداری کنید!!
۸.اعدام:
در دهه ی ۵۰ میلادی در تگزاس اعدام ها توسط صندلیه الکتریکی انجام میشد و آخرین حرف های مجرمین ضبط میشد.سایتی هست که میتونید با پرداخت پول این صداهای ضبط شده رو بخرید...در صدای مجرمان وحشت به گوش میرسید و حرف هاشون بسیار دلخراش بود.
۷.جعل اسناد:
شما میتونید سفارش بدید که شناسنامه،پاسپورت و یا سندی رو براتون جعل کنند.کارشون به قدری تمیز هست که دردسری براتون ایجاد نمیشه! ینی میتونید یه سند سفارش بدید فرداش نصف برجای تهران به نامتون میشه!!.
۶.مواد مخدر:
خالصترین نوع های مواد مخدر رو بی شک در deep web پیدا میکنید..از مرغوبترین ماریجوانا تا با کیفیت ترین هروئین!جلبه که اینها رو در یک پکیج توسط یه فرد قابل اعتماد دم خونتون میفرستند!
۵.سایتی وجود داره که به شما این امکان رو میده که یک هکر استخدام کنید.و هر کاری که بگید براتون انجام بده..از Hک کردنه اکانت فیس بوک تا سایت های بزرگ دولت.حتی میتونید سیستم های قوه ی قضاییه رو Hک کنید و حکم اعدام یک نفر رو صادر یا باطل کنید.حالا میخواد هر کی باشه!
۴.فانتزی های سکسی:
بدترین فانتزی هایی که یک نفر راجع به سکس میتونه داشته باشه رو به صورت ویدیو در deep web میشه پیدا کرد.حتی یک سایتی هست که برنامه ی زنده اجرا میکنه و مجریه اون چند نفر رو میاره که به یه دختری تجاوز کنند و اون فانتزی هارو روش انجام بدند..بدتر از همه اینکه اون دختر خواهره خوده مجریه!
۳.جارو برقی:
دیدی وقتی یه نفرو میکشی بعد اعصابت خورد میشه که حالا جسد و چیکار کنم خونارو چجور پاک کنم؟!!در deep web میتونید آدم هایی که به "جارو برقی" معروفند رو استخدام کنید.میان جسد رو میبرند..خون و تمام ردها رو پاک میکنند به طوری که پلیس هرگز نمیفهمه که در اونجا قتلی صورت گرفته!( دارید به breaking bad فکر میکنید مگه نه؟!).
۲.جنگ جهانی دوم:
لیست تقریبا تمام کسانی که در جنگ جهانیه دوم کشته شدند رو در deep web میتونید پیدا کنید..به همراه اطلاعات زیادی از هر شخص...حتی کسانی که مفقود الاثر شده بودند هم نام و اطلاعاتشون پیدا میشه و هیچکس نمیدونه که اینها رو از کجا میارن!.
۱.پورنوگرافیه کودک:
بی شک بدترین چیز ممکن در deep web پورنوگرافیه کودک هست..سایت هایی که از کودکانه دزدیده شده فیلم میگرند و بهشون تجاوز میکنند


داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


مراسم جن گیری
|~وقتی یک نفر را می‌بینیم که خودش را کثیف و سیاه کرده و وسط دایره آتش خوابیده است قطعا تنها چیزی که یه ذهنمان نمی‌رسد شرکت در مراسم مذهبی یا معنوی است. اما این صحنه های عجیب بخشی از سنت ۲۰ ساله جن گیری است که توسط برادر هرمس مرموز رهبری می‌شود، او ادعا می‌کند این آئین ارواح شیطانی را از آدمها دور می‌کند. فردی که قرار است جن گیری شود در پارچه سفید پوشانده شده و درون دایره ای که با علامت های زرد و قرمز نشانه گذاری شده دراز می‌کشد. رهبر معنوی ۵۰ ساله که اسم واقعی‌اش [Hermes Cifuentes] است به بدن شرکت کننده ها از فرق سر تا نوک پا چرک و کثافت می‌مالد و آنها را مجبور می‌کند در طول مراسم درون چاله عمیق و کثیفی بمانند. گفتن اینکه آیا روش های مرموز برادر هرمس نتیجه می‌دهد سخت است، ‌اما این رهبر معنوی ظاهرا باتوجه به درخواست های زیادی که از او می‌شود کار درست را انجام می‌دهد. شرکت کننده ها درحالیکه بین شعله های آتش دراز می‌کشند، در طول مراسم باید صبر و حوصله زیادی داشته باشند حدود ۱۰ نفر از مردم هر هفته
به [La Cumbr، Valle del Cauca] در کلمبیا می‌آیند که با برادر هرمس مشورت کرده و آیین شفا دادن و جن گیری را اجرا کنند. تعداد زیادی از آنها چشم هایشان را نیز با نوار سیاه می‌بندند و بین نوارهای سبز و سفید می‌ایستند تا برادر هرمس کار جادویی خودش را انجام دهد.


داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


-| جن ها معمولا تو شکل مار ظاهر میشن وقتي تو جنگل یا تو خونه هاي متروکه ي تاریک ماري رو میبیند میتونه هشداري براي وجود جن ها باشه و بدون این که بهشون دست بزنید باید ازاونجا زود برید


داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


دیدن جن ✓
دیدن جن و صحبت کردن با آن فلسفه ای عمیق دارد که در کتاب های مختلف دینی به آن اشاره شده است که در ادامه بیشتر میخوانید.
همانطور که از اسم جن روشن است، موجودی پوشیده است که احوالش برای ما خیلی روشن نیست. و همین پوشیدگی باعث شده است که مطالب راست و دروغ و خرافات بسیار با یکدیگر، مخلوط شوند. البته از ابهاماتی که در این زمینه هست، نباید نگران شد. چون این ابهامات در مقابل روحیه کنجکاوی ماست و واقعا نیازی به دانستن آنها نداریم.
در این رابطه باید از اصول مسلم و روشن بهره گرفت. و در جزئیات همیشه این اصول را مد نظر داشت. مثل اینکه اصل جن وجود دارد و جنیان نیز مخلوقاتی مانند ما هستند که برای آزمایش الهی و عبودیت خلق شده اند.
«وَ مَا خَلَقْتُ الجْنَّ وَ الْانسَ إِلَّا لِیَعْبُدُون؛[ذاریات/56] من جنّ و انس را نیافریدم جز برای اینکه عبادتم کنند (و از این راه تکامل یابند و به من نزدیک شوند)!»
و یا اینکه هیچ چیز خارج از اجازه خداوند انجام نمی شود. و خارج از سلطنت خدا کسی نمی تواند به انسان آسیب برساند.
«وَ مَا هُم بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ؛[بقره/112] ولی هیچ گاه نمی ‏توانند بدون اجازه خداوند، به انسانی زیان برسانند.»
اما درباره جزئیات و مساله ازدواج باید گفت:ظاهرا اصلازدواج با جن ممکن است. درباره ازدواج جن با انسان علما مطالبی بیان کرده اند که برگرفته از روایات و مطالب دینی است.
به عنوان مثال آیت الله بهجت در کتاب استفتائات خود، در جلد چهار صفحه 14 در پاسخ به سوال اینکه آیا ازدواج دختر با جن جایز است، می فرمایند:چون معرضیت زیادی برای فتنه و منازعه دارد و خوف خطر دارد، خلاف احتیاط است و بر تقدیر جواز، احوط متعه است یا این که طوری باشد که شرط کنند وکالت را که اختیار طلاق است با دختر باشد.

این مطلب در بحث ازدواج فرزندان حضرت آدم (ع) نیز زیاد دیده می شود. به عنوان نمونه امام صادق (ع) می‏فرمایند:خداوند حوریه‏ای بهشتی را به ازدواج یکی از پسران آدم درآورده و فرزند دیگرش به ازدواج زنی از اهل جن درآمد.[1]
همچنین در این مورد مطالبی در بحار الانوار دیده می شود، نظیر این مطلب که:شیخ عماد الدین یکی از موانع ازدواج را اختلاف جنس دانسته و میگوید جائز نیست آدمی زن جنیه بگیرد چون خدا فرموده «و خدا ساخت براتان از خودتان همسرانی تا آرام شما باشند و میان شما دوستی نهاد و رحمت»[2]
درباره اصل امکان دیدن و رابطه انسان با جن نیز می توان گفت، چنین چیزی کاملا ممکن است.
«وَ یَوْمَ یحَشرُهُمْ جَمِیعًا یَامَعْشرَ الجْنّ‏ِ قَدِ اسْتَکْثرَتُم مِّنَ الْانسِ وَ قَالَ أَوْلِیَاؤُهُم مِّنَ الْانسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنَا؛[انعام/128] و روزی که همگان را گرد آورد و گوید:ای گروه جنیان، شما بسیاری از آدمیان را پیرو خویش ساختید. یارانشان از میان آدمیان گویند:ای پروردگار ما، ما از یکدیگر بهره‏مند می‏شدیم و به پایان زمانی که برای زیستن ما قرار داده بودی رسیدیم.»


داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱ ، Dead Silence ، †cυяɪøυs† ، ❤nila❤ ، _Lσѕт_ ، ѕтяong ، KᏙ¥றᏙƝ
#6
عروسک تسخیر شده-اوکیکو

عروسک اوکیکو که اسمش رو از اولین صاحبش گرفته تقریبا بزرگه (40 سانت) ، کیمونو پوشیده (لباس سنتی ژاپنی ها) و موهاش هم مثل موی انسان رشد می کنندعروسک اوکیکو الان در مقبره ی ماننجی قرار دارد.برای بار اول که عروسک در این مقبره دیده شد موهای کوتاه شده داشت اما مدتی بعد مشاهده شد که موهای عروسک بلندتر شده و تا 25 سانت هم رسید.

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1

داستان مربوط به زمانی میشه که یک پسر نوجوان به نام ایکیچی سوزوکی عروسک را برای خواهر 2 ساله اش ، اوکیکو ، خرید.اوکیکو عاشق عروسکش بود.اما متاسفانه دخترک پس از مدتی مُرد.پدر و مادر اوکیکو عروسک رو به عنوان یادگاری از دخترشون که خیلی دوستش داشت نگه داشتند اما متوجه شدند که موهای عروسک رشد می کنه و به این نتیجه رسیدند که روح دخترشون عروسک رو تسخیر کرده و بعد از اینکه این موضوع رو متوجه شدند عروسک را به مقبره بردند.جایی که هنوز عروسک انجا باقی مانده است.به گفته کاهن معبد موهای عروسک ها در آن زمان ها کوتاه در نظر گرفته میشد ولی موهای این عروسک بلند است و مرتب بلندتر میشود و تا زانوهایش میرسد.آن ها مجبورند موهای عروسک را کوتاه کنند..امروزه این عروسک در یک جعبه چوبی در معبد نگه داری میشود و سوژه ای برای ساخت فیلم های ترسناک شده است.

تسخیر شدگان معروف جهان


۱. آنابل

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1

اگر شما هم جزو علاقه‌مندان دنیای فیلم‌های ترسناک هستید، پس قطعا فیلم «احضار» یا همان (The Conjuring)، محصول سال ۲۰۱۳ هالیوود را دیده‌اید. محور اصلی داستان که بر مبنای واقعیت ساخته شده است، حول خانواده‌ای می‌چرخد که در خانه‌ی زنی جادوگر به نام «بتشیبا» زندگی می‌کنند و هر روزشان، با تجربه‌ی حوادثی ترسناک و ماورالطبیعه می‌گذرد. در این داستان عروسکی به نام «آنابل» هم حضور دارد که درون ویترینی شیشه‌ای نگهداری می‌شود، چرا که جزو اشیای تسخیرشده و غیرقابل کنترل است. آنابل دست مایه ساخت فیلمی به همین نام بود که چند سال قبل اکران شد.

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1

اگر چه عروسک فیلم آنابل، با ظاهر ترسناکش اصلا مناسبتی برای دنیای شاد و رنگارنگ کودکان نداشت، اما آنابل اصلی قیافه‌ی بانمک‌تری دارد. البته این چیزی از ماهیت ترسناک این عروسک نمی‌کاهد. آیا آماده‌اید با آنابل واقعی روبرو شوید؟

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1

در سال ۱۹۷۰ زنی از یک فروشگاه، عروسکی پارچه‌ای با مدل قدیمی خرید تا به عنوان کادوی روز تولد، به دخترش که دانشجوی کالج بود، هدیه کند. دختر این عروسک را بسیار دوست داشته و آن را در آپارتمانی که با دوستانش در آن ساکن بود، نگهداری می‌کرد. اما به زودی اوضاع تغییر کرد.

دختر جوان و هم اتاقی‌اش متوجه شدند که حوادث عجیبی رخ می‌دهد که در روی دادن تمامی آن‌ها، رد پای این عروسک هم مشاهده می‌شود. عروسک ناگهان گم شده و سر از اتاق دیگر در می‌آورد، درحالی که حتی کسی آن را لمس نکرده بود. به علاوه گهگاه تکه‌های کوچکی از کاغذ پیدا می‌کردند که گویی کودکی روی آن‌ها نقاشی کشیده بود، کاغذهایی که متعلق به دخترها نبود. آن‌ها حتی یک روز عروسک را در حالی یافتند که روی پاهای پارچه‌ای خود ایستاده بود، امری که به نظر امکان‌پذیر نمی‌رسید. اینجا بود که دخترها دیگر حقیقتا وحشت‌زده شده و با یک مدیوم تماس گرفتند.

مدیوم به آن‌ها گفت که شاید این عروسک توسط روح دختری که به تازگی در آپارتمان آن‌ها فوت کرده، تسخیر شده باشد. در حین کار این مدیوم دریافت که آنابل این دختران را دوست داشته و می‌خواهد همیشه با آن‌ها بماند. دختران سرانجام این خواسته‌ی آنابل را پذیرفتند. اما اوضاع کم کم تغییر کرده و رو به وخامت گذاشت، به ویژه که یک شب یکی از دوستان آن‌ها توسط عروسک مورد حمله قرار گرفته و زخمی شد، به طوری که خراش‌های متعددی روی قفسه‌ی سینه او مشاهده می‌شد. اینجا بود که دیگر کاسه‌ی صبر دخترها لبریز شده و با دو محقق عالم ارواح، «اِد و لورن وارن» (Ed & Lorraine Warren) تماس گرفتند.

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1

اِد و لورن وارن

این زوج با تحقیقات خود دریافتند که این عروسک هیچ‌گاه توسط روح یک کودک خردسال تسخیر نشده است، بلکه برعکس، توسط یک روح شیطانی اشغال شده که با گفتن دروغ در مورد هویت خود، سعی در نزدیکی هر چه بیش‌تر به دخترها را داشته است. آن‌ها نتیجه گرفتند که او در نهایت می‌خواسته یک یا هر دو دختر را تسخیر کند. دختران وحشت‌زده، آنابل را به وارن‌ها دادند تا آن را در یک قفسه‌ی شیشه‌ای در موزه‌ی شخصی خود در «کانکتیکات» نگهداری کنند. محفظه شیشه‌ای که روی آن نوشته شده: «اخطار، آن را باز نکنید».

موزه‌ی شخصی وارن‌ها، موزه‌ای منحصر به‌فرد بوده و در نوع خود بی‌رقیب است. «Occult Museum» برای دهه‌ها شماری از اشیای شوم و منحوس تاریخی را در دل خود پنهان کرده است. لورن وارن که خود یک کاتولیک معتقد است، به همراه همسرش اد این موزه را بنیان نهادند.

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1

تا به امروز آنابل هنوز هم در این ویترین شیشه‌ای نشسته و خدا می‌داند که چه نقشه‌هایی در سر دارد!
پاسخ
 سپاس شده توسط ⓩⓐⓗⓡⓐ ، Dead Silence ، †cυяɪøυs† ، ❤nila❤ ، _Lσѕт_ ، ѕтяong
آگهی
#7
داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


با دوستم نشسته بودیم وقرارشد
فیلم ترسناکی که خریده بودیمو نگاکنیم
فیلمو گذاشتیم
داستانش در مورد دختری بود که
شبا صداهایی میشنید
مثل صدای تق تق یخچال
صدای تلویزیون
و صدای افتادن ظرف
به دوستم نگا کردم و
همزمان زدیم زیرخنده
بعد نشون داد
که وقتی این صداهارو میشنید
یه نفر کنار اون وسایل بود
یه موجود ترسناک
بادوستم کلی غر زدیم که اخه این چه فیلمیه
ماتاحالا صدبار این صداهارو شنیدیم
و هیچوقتم هیچکسی رو ندیدیم
فیلم که تموم شدبابی حوصلگی پاشدم یرم اتاقم که دوستم گفت تلویزیونو نگاکنم
یه جمله بود که نوشته بود
تمام اتفاق های این فیلم واقعی بوده
وبراساس زندگی نامه ی خانم جوان ومجردی ساخته شده است!
یهوصدای یخچال اومد
باخنده برگشتم سمت دوستم
اما اون پیشم نبود!

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1

« در ۲۸ اکتبر سال 1958 دوقلوهاي ژاکلین و جانا در تصادفي ناگهاني و‌مرگبار در انگلستان جان خود را از دست دادند.
چند سال بعد مادر این دو دوقلو صاحب دو دوقلوی دیگه به اسم جنیفر و گیلان شدن با گذشت زمان و بزرگ شدن دوقلوها هر دو دختر اطلاعتي میدادن که مربوط به دو دوقلوي بزرگتر بود.همچنین عروسک هایي رو میخاستن که هرگز ندیده بودند و متعلق به خاهراي بزرگ بودن.بعضیا ادعا میکنن که دوقلوهاي مرده دوباره به دنیا اومدن!➿»


داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


➰ عروسکی که در سمت چپ عکس میبینید توسط دختری در حیاط پشتی خانه در زیر خاک پیدا شد. او عروسک را تمیز کرد و برای خودش نگه داشت، دختر به پدر و مادرش گفت که عروسک با او حرف میزند و به دستور میدهد کارهایی که بقول خودش شرورانه بودند انجام دهد. پدر و مادر به او گفتند این فقط تخیلات توست! روز بعد آنها دخترشان را همانطور که در عکس بالا میبینید پیدا کردند، با سر عروسک بجای سر دخترشان! پدر و مادر برای فرار تلاش کردند ولی کودک عروسکی جلوی آنها را گرفت با بستن در بدون اینکه آنرا لمس کند. عروسک پدر و مادر را تکه تکه کردن گردنشان با گاز گرفتن کشت...
➰ روز بعد جنازه زن و شوهر پیدا شد ولی جنازه دخترشان هرگز.. نکات زیادی در این مورد مشکوک وجود دارد. یکی اینکه چه کسی عکسها را گرفته است؟ نکته دیگر اینکه پدر و مادر که هر دو کشته شده اند، پس ماجرا توسط چه کسی نقل شده است؟

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


ارواح به دلیل نداشتن جسم فیزیکی قابل مشاهده نیستند،چون به صورت امواج هستند و مطئنن امواج هم با چشم انسان قابل مشاهده نیست.بنابراین به جز افراد خاص قادر به احساس ارواح نیست،از علائم حضور ارواح برای فرد مدیومی که در حال ارتباط است این است که فرد دچار نوعی هیپنوتیزم میشود که جز فکر کردن به روح قادر به فکر درباره مطلب دیگری نیست‌.درصورتی که امواج تکامل ارواح در محیطی زیاد گردد معمولا بوی متفاوتی با هر چیزی که تا حالا بو کردید در فضا پخش میشود،همچنین به علت ارتعاش امواج نسیم آرامی شروع به وزیدن میکند که اگر داخل اتاق با پنجره بسته باشید تکان خوردن پرده را حس میکنید.از دیگر نشانه های حضور ارواح پیدا کردن ناگهانی اشیائی که به آن نیاز داریم.
یا نجات معجزه آسای فرد،یا حل شدن سوال لاینحلی که در ذهن فرد است،گاهی اوقات ارواح با زربه زدن به شیشه یا چوب اعلام حضور میکنند.
که اگه راضی به حضور آنها نیستید کافی است بگویید این کار موجب خشم و ناراحتی خدا میشود و آنها دست از مزاحمت فرد بر میدارند.

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1

به دنبال جلب توجه هستند
ارواح همیشه به دنبال جلب توجه مردم هستند. آن ها دوست دارند دیده یا شنیده شوند. به همین خاطر، اگر در اطراف خود بوی عطری حس کردید، دود یا مه دیدید که هیچ توضیحی براش وجود نداشته باشه مطمئنن جن در اطراف شما هست همچنین در هنگام شب که صدای کوبیدن پا می اید و حتی صدا هایی که از وسایل خانه می اید رو هم ارواح ایجاد میکنند.



- 〰مال دایر ، جادوگر افسانه‌ای
مال دایر زن جوونی بود که توی قرن هفدهم توی مریلند زندگی میکرد ؛مهارتِ مال توی گیاهان طبی بود اما مردم شک داشتن که اون جادوگر باشه چون کارای مشکوکی انجام میداد.
بهرحال شک مردم طول نکشید تا تصمیم گرفتن خونشو آتیش بزنن و از بین ببرنش.
اونا توی یه شب زمستونی به خونه مال حمله کردن و مال از اونجا سمت جنگل فرار کرد.
چند روز کسی ازش خبری نداشت تا اینکه جسدشو روی یه تخته‌سنگ پیدا کردن ؛ زانوهاش خم شده بود و یه دستش رو به بالا بود.
همین باعث شد مردم حدس بزنن که داره اونارو نفرین میکنه.
حدس مردم با اتفاقاتی که براشون افتاد به اطمینان تبدیل شد. اون شهر مدت زیادی توی سرما و کولاک و بیماری سر کرد و مردم میگفتن روح مال بصورت حیوانات ظاهر میشه و اونارو آزار میده.
پاسخ
 سپاس شده توسط ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱ ، Dead Silence ، †cυяɪøυs† ، ❤nila❤ ، _Lσѕт_ ، ѕтяong
#8
نقاشی تسخیر شده که باعث غش ، ضعف و بیماری می‌شود!

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1

در سال ۲۰۰۰، سایت معروف e-Bay، اثر هنری را برای فروش ارائه داد که در شمار آثار جنجالی و ماورائی جهان قرار دارد. این نقاشی اثر هنرمندی آمریکایی به نام «بیل استون‌هم» (Bill Stoneham) و عنوان آن «دستانی که مانع او هستند» (The Hand Resist Him)، بود. این اثر هنری اینک به عنوان یکی از معروف‌ترین آثار هنری تسخیرشده‌ی جهان شناخته می‌شود.

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1

محتوای اصلی کار، پسر کوچکی است که همراه با یک عروسک ترسناک مقابل دری شیشه‌ای ایستاده است. این اثر که در سال ۱۹۷۲ به تصویر کشیده شده، در ابتدا توسط بازیگر هالیوودی «جان مارلی» (John Marley)، خریداری شد. این نقاشی درست قبل از آنکه در e-Bay برای فروش گذاشته شود، توسط زوجی کالیفرنیایی خریداری شد، این زوج بعدها ادعا کردند که شخصیت‌های حاضر در این نقاشی شب هنگام از بوم خارج شده و در گوشه و کنار خانه گردش می‌کردند.

حتی گفته شده که پسر بچه‌ی حاضر در این نقاشی به اتاقی که تابلو در آن آویزان بوده وارد شده است و همه‌ی کسانی که در آنجا حضور داشتند، احساس بیماری و ضعف کردند. بزرگ‌ترها ادعا کردند که گاهی اوقات دستانی را حس کردند که آن‌ها را لمس می‌کرده و گروهی مدعی بودند جریانی از هوای گرم را احساس کردند، گویی که در مقابل فری روشن ایستاده باشند.

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1
حتی کسانی هم که به صورت آنلاین به این تصویر نگاه کرده‌اند، گفته‌اند که با نگاه کردن به این تابلو حسی ناخوشایند مملو از ترس و آشفتگی را تجربه نموده‌اند. حتی یکی از آن‌ها ادعا کرده که چاپگر جدید آن‌ها که همیشه به خوبی کار می‌کند، هنگام پرینت گرفتن از تصویر این تابلو از کار می‌افتد و هیچگاه از این تابلو پرینت نمی‌گیرد.

این تابلو در نهایت توسط یک گالری هنری در «گرنت رپیدز» (Grant Rapids) خریداری شد. وقتی صاحب گالری با نقاش این اثر صحبت کرد، او عمیقا از این که اثر هنری او تا این حد در زمینه‌ی مسائل ماورالطبیعه در مرکز توجه قرار گرفته، شگفت‌زده شد. هر چند او گفت دو نفر از کسانی که این تابلو را در حالت اورجینال تماشا کردند، ظرف یک سال از دنیا رفته‌اند.
پاسخ
 سپاس شده توسط ⓩⓐⓗⓡⓐ ، ❤nila❤ ، _Lσѕт_ ، †cυяɪøυs† ، ѕтяong ، *maria*
#9
افسانه شهری: نوزاد آبی
برای آنکه این افسانه را به مرحله اجرا در آوریم، باید به درون حمام روید، در را ببندید، و چراغ ها را خاموش کنید. برای آغاز یک افسانه ترسناک، این فاکتورها کافی است. البتّه این بستگی به اندازه حمام شما و کوچک بودن آن و اینکه شما تا چه حدّ از مکان های بسته می ترسید. گام بعدی این است که وانمود کنید، در حال تکان دادن یک عروسک هستید، در حالیکه سیزده بار عبارت نوزاد آبی را زیر لب زمزمه می کنید. با این کار، یک نوزاد ظاهر شده و شما را خراش می دهد. هنگامی که این اتفاق افتاد، شما باید عروسک را انداخته و فرار کنید. زیرا اگر این کار را انجام ندهید، زنی ظاهر خواهد شد و چنان فریادی خواهد زد که بر اثرش، تمام شیشه ها می شکنند. "نوزاد را به من بده!" اگر نوزاد را به او پس ندهید، به دست او کشته خواهید شد. حال، آیا جرات تکان دادن یک عروسک را دارید؟

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


افسانه شهری: ماری خون آلود
گفته می شود که دو نوع از این افسانه شهری وجود دارد. مطمئنم هر یک از این دو، به اندازه کافی قدرت ترساندن شما را دارد. خوب است شب هنگام و زمانی که تنها در خانه نشسته اید، آن را امتحان کرده و میزان ترس درونی خود را بسنجید.
این داستان نیز به مانند قبلی، از پایه مشابهی برخوردار است. داستان دختری است که مرده به خاکش می سپارند، امّا در واقع زنده است. او تلاش می کند تا خود را از درون تابوت بیرون کشیده و فرار کند، امّا نمی تواند. هنگامی که پدر و مادر او حس می کنند که ممکن است دخترشان را زنده به خاک سپرده باشند، قبر را حفر کرده و جای خراش های ناخن های دختر را بر جای جای تابوت دیدند. خراش هایی که نشان از تلاش دختر برای رهایی داشت.
اولین روشی که می توانید ماری را ظاهر کرده و با او ملاقات کنید:
هنگامی که سیزدهم یک ماه در روز جمعه افتاد، تمام چراغ ها را در خانه خود خاموش کنید. به سمت حمام بروید، آب را باز کرده، و وان را بشویید. سپس، پنج بار به آینه و پنج بار به "ماری خون آلود" نگاه کنید. او ممکن است تنها در آینه ظاهر شود و سعی کنید چراغ ها را سریعا روشن نمایید، زیرا شاید ماری از پشت به شما نزدیک شده و با چاقو زخمی تان نماید.
در روش دوم می توانید از ماری التماس کنید که به دیدارتان بیاید:
باید به تنهایی و در تاریکی جلوی آینه بایستید. هنگامی که سه بار عبارت "ماری خون آلود" را زیر لب زمزمه کردید، در محلی که قرار دارید بچرخید. پس از این که سه بار این کار را انجام دادید، ماری خون آلود در پشت شما و در آینه ظاهر خواهد شد و شما را تا حدّ مرگ خواهد ترساند.
من فکر می کنم بیش از یک روش برای دیدن ماری خون آلود وجود دارد.


داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


افسانه شهری: مرد آب نباتی
هنگامی که خواستید با مرد آبنباتی ملاقاتی را کنید، بسیار مراقب باشید. زیرا اگر کسی بتواند این کار را انجام دهد، مرد آبنباتی می تواند هر کاری را انجام دهد.
هنگامی که در حمام هستید، حتما تمامی چراغ را خاموش کنید. به درون آینه نگاه کنید و نام "مرد آبنباتی" را پنج بار صدا بزنید. سپس، یک جفت، چشم های قرمز درخشان خواهید دید که از پشت نظاره گر شما هستند. به محض آنکه آن چشم های هراسناک را دیدید، چراغ ها را روشن کرده و به روشن ترین نقطه اتاق بروید. زیرا اگر این کار را نکنید، او از درون آینه بیرون آمده و شما را خواهد کشت.


داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


افسانه شهری: بانوی سپیدپوش
آیا به تازگی یکی از کسانی را که دوست داشته اید، از دست داده اید؟ بانوی سپیدپوش به شما روشی را نشان می دهد تا بتوانید آنها را ببینید.
به تنهایی داخل حمام شده و چراغ ها را خاموش کنید. پنج بار بچرخید و عبارت بانوی سپیدپوش را تکرار کنید. به سمت مخالف چرخیده و پنج بار نام کسی را که از دست داده اید و آرزوی دیدنش را دارید، تکرار کنید. پس از اینکه نام آنها را صدا زدید، در آینه آنها را خواهید دید.
روش بدی نیست تا با دوران قدیم ارتباط برقرار کنیم؟
حال که با روش های مناسب برای دیدن این افراد آشنا شدید. یک بار امتحان کنید. ببینید تا چه حدّ ممکن است ترس وجودتان را فرا بگیرد.

داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


یک داستان ترسناک و واقعی


«اریک» ده سال در شیفت شب آلکاتراز کار کرد. از نظر او بدترین قسمت کار، رفتن به اتاق اعدام با صندلی الکتریکی بود. یک شب او روی صندلی شوک نشست و عکس یادگاری گرفت تا به دوستانش نشان دهد. وقتی فیلم را ظاهر کرد در عکس تصویر صورتی را دید که از پشت صندلی خیره به او نگاه می‌کند. او هنوز هم نمی‌داند آن صورت چه بود. اریک می‌گوید گاهی اوقات واقعا احساس وحشت می‌کردم. نگهبان‌های دیگر داستان‌هایی درباره اتفاقات آن جا تعریف می‌کردند ولی من سعی می‌کردم توجهی به حرف آنها نکنم اما گاهی اوقات احساس ترس اجتناب‌ناپذیر بود.

«مری مک کلر» دوازده سال است که در این جزیره کار می‌کند. او از انزوای آن جا لذت می‌برد و می‌گوید «این‌جا یک محل فانتزی استاندارد برای من است.» با این حال او هم اتفاقات عجیبی را تجربه کرده است. وی می‌گوید«بارها برایم اتفاق افتاده که احساس می‌کردم کسی مرا نیشگون می‌گیرد. من توضیحی برای آنها ندارم به همین خاطر هیچ‌وقت در موردشان با کسی حرف نزدم.»

«جان بنر» در دهه پنجاه، چهار سال از عمر خود را در این زندان گذراند این سارق بانک که هم اکنون در آریزونا زندگی می‌کند درباره زوزه‌های باد می‌گوید «شب‌ها وقتی با چشمان باز دراز می‌کشیدم به زوزه باد گوش می‌دادم. زوزه‌ای وحشت‌انگیز بود و انسان احساس می‌کرد ارواح هم با باد هم‌نفس شده‌اند. سعی می‌کردم عقلم را از دست ندهم هنوز هم هر وقت به آلکاتراز فکر می‌کنم به یاد بی‌رحمی‌هایش می‌افتم.» هر روز هزاران توریست از جاهای مختلف به آلکاتراز می‌آیند و از سلول‌های مختلف آن که هر یک نام زندانی خود را بر سر در خود دارند دیدن می‌کنند. وقتی خورشید غروب می‌کند دیگر کسی از آلکاتراز نمی‌رود بلکه همه از آن فرار می‌کنند. جانسون، نگهبان شب، نیز پس از گذراندن شبی در میان زوزه‌های ارواح کشته‌شدگان آلکاتراز، صبح روز بعد می‌گریزد تا چند ساعتی احساس امنیت نماید


داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


داستان واقعی از یک دختر
طبق گزارش دریافتی از اسیای دوردر یکی از پارکهای کوچک در کشور تایلند دخترک عجیبی چند وقتی مردم ان منطقه را سر در گم کرده است. در اکثر عکسهایی که در این پارک گرفته میشود این دختر وجود دارد در صورتی که این دختر را تابه حال کسی از نزدیک ندیده است این موضوع برای همه عادی شده بود تا این که خبرنگاری طی تحقیق از مردم فهمید این دختر حدود چند سال پیش فوت شده است.
مردم وحشت کرده و از پارک دوری کردند.مسئولین پارک از روزنامه مذکور شکایت کرده و آن ها ناچار به عذرخواهی شدند و مردم دوباره به پارک روان شدند که دوباره عکاسی عکس این دختر در را در عکسی ثبت کرد.
عکاس بیچاره را جریمه و به زندان انداختند ولی او قسم می خورد عکس واقعی است.
دوباره مدتی گذشت و بعد از مدتی دوربین کنترل ترافیک عکس این دختر را در بین مردم ثبت کرد.
مامور مذکور از کار بی کار و جریمه شد.
از آن پس کسی آن دختر را ندید و اگر هم دید به روی خودش نیاورد


داستان ها و عکس های ترسناک ✞SCarY✞(بروز رسانی) 1


مدرسه ی ارواح
تعدااد زیادی از دانش آموزان یک مدرسه هندی که مدرسه شان در حیاط یک گورستان واقع شده از کابوس های شبانه رنج می برند، در نتیجه از مسوولان مدرسه خواستند محل مدرسه را تغییر دهند.
رقیب انصاری 6 ساله می گوید؛ «من از وقتی که مرده ها را به خواب می بینم که تهدیدم می کنند به موقع به مدرسه بیایم، دیگر به مدرسه نمی روم.»
در این هفته صدها کودک دبستانی به همراه والدین شان به نشانه اعتراض در مقابل دفتر مدیریت مدارس منطقه جمع شدند و خواستار آن شدند که محل مدرسه تغییر کند.
حدود 200 کودک در این مدرسه به صورت شیفتی درس می خوانند. این مدرسه به دلیل عدم در اختیار داشتن زمین کافی برای راه اندازی مدرسه و همکاری نکردن مقامات در روستای کوهاری در این محل واقع شد.
برخی از این والدین گفته اند خواب و سلامت فرزندان شان به دلیل کابوس هایی که در مورد ارواح می بینند مختل شده است.
یکی از والدین می گوید؛ «آنها تمام روز با هم درس می خوانند، بازی می کنند و ناهارشان را در حالی می خورند که روی سطح سیمانی قبرها نشسته اند. اما حالا ارواح می خواهند فرزندان ما را تسخیر کنند و این امر باعث بیماری کودکان شده است.
ما راهی جز فرستادن فرزندان مان به این مدرسه نداریم زیرا نزدیک ترین مدرسه جز این دست کم 4 ساعت تا روستا فاصله دارد.»
در این قبرستان بیش از 100 مقبره وجود دارد که تعدادی از آنها نیز تازه هستند و ظرف چند ماه گذشته کنده و پر شده اند.
مقامات استان پرجمعیت بیهار گفته اند درصددند محلی تازه برای مدرسه بیایند.
یکی از اعضای شورای اداره روستا در این مورد گفت؛ «شاید درگذشتگان نیز از شلوغی حیاط گورستان ناراضی باشند و دیگر هنگام آن رسیده که فکری برای این موضوع بکنیم.
پاسخ
 سپاس شده توسط ѕтяong ، _ƇRAƵƳ_
#10
تند تند نذار عقب موندم :|
پاسخ
 سپاس شده توسط ⓩⓐⓗⓡⓐ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  داستان کوتاه عاشقانه
Lightbulb دنیای تاریک من | my dark world [ عجیب و ترسناک ]
  خفن ترین فیلم ترسناک هایی که دیدید و پیشنهاد میدید ؟؟؟؟؟
  بار کج هیچ گاه به مقصد نمی رسد: داستان الاغ سخت کوش و بز حسود
  داستان اموزنده به خدایت نگو چرا
  اگه یه زمانی یه جن خیلی ترسناک دیدی چیکار میکنی. خاطراتتون اگه جن یا روح دیدید هم بگی
  داستان عشق مرا بغل کن
Book داستان ترسناک
  داستان وحشتناک(یکمی)
  داستان خنده دار و طنزی

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان