10-07-2018، 1:41
“سرجیو لئونه” متولد سوم ژانویه ۱۹۲۹ در رم، فرزند دو هنرمند ایتالیایی بود، پدرش “وینچنزو لئونه”، کارگردان ایتالیایی و مادرش “بیچه والرین”، بازیگر ایتالیایی بود، فضای هنری خانواده لئونه باعث شد تا او در سن هجده (۱۸) سالگی درس حقوق را رها کند و به سمت سینما برود، سینمایی که برای او با کارهای خرُد و ریز شروع شد و در فیلم “دزدان دوچرخه”، شاهکار نئورئالیسمی سینما، او به مقام دستیاری “ویتوریو دسیکا” رسید. لئونه، روزهای سختی را در زندگی گذرانده بود و به راحتی نمیتوانست پا روی علایقش بگذارد، پس هر طور که بود، قصد در ساختن فیلم داشت، فیلمی که خودش آن را کارگردانی کند.
از مجسمه غول پیکر رودز تا وسترنهایی با طعم اسپاگتی
در سال ۱۹۶۱، پس از اینکه یازده سال از حضور لئونه در سینما میگذشت، او نخستین فیلمش را با نام “مجسمه غول پیکر رودز” ساخت، فیلمی که به هیچ وجه موفق نبود. اما سه سال پس از ساخت این فیلم، لئونه احیا کننده و البته به طور بین المللی، آغاز کننده سبکی در سینما شد، که طرفداران بیشماری پیدا کرد، سبکی که هنوز آن را با نام “لئونه” میشناسند و هر بار از آن یاد میشود، ناخود آگاه نام لئونه نیز بر سر زبانها میآید. در سال ۱۹۶۴، لئونه پس از دیدن فیلم “یوجیمبو”، ساخته “آکیرا کوروساوا”، تصمیم به ساخت فیلمی در ژانر وسترن گرفت، ژانری که پس از افول کارگردانان معروفش در آمریکا، کم کم به سمت فراموش شدن میرفت و لئونه قصد داشت در این ژانر حرفهای جدیدی بزند، پیش از لئونه چند کارگردان سعی در احیای وسترن آمریکایی در اروپا را داشتند، اما هیچ کدام موفق نبودند و تنها چند کپی سطح پایین از وسترنهای آمریکایی را ارائه کرده بودند.
لئونه با ساختن فیلم “به خاطر یک مشت دلار”، که برگرفته از یوجیمبوی کوروساوا بود، شروع کننده سبکی از وسترن در سینما شد که آن را با نام “وسترن اسپاگتی” میشناسند، نامی که بر آن نهاده شد تا ارزش پایین آثارش را به رخ اروپاییها بکشاند، زیرا آمریکاییها اعتقاد داشتند، این آثار کپی وسترنهای آمریکایی هستند و ارزشی ندارند، پس نام وسترن اسپاگتی را روی آنها نهادند، که البته با ظهور لئونه در این سبک و البته پیدایش چند کارگردان دیگر پس از او، حرفهای آمریکاییها به کلی اشتباه از آب در آمد و “وسترنهای اسپاگتی” نه تنها با ارزش شدند، بلکه وسترن آمریکایی را نیز پشت سر گذاشتند و طرفداران بیشماری را پیدا کردند.
“به خاطر یک مشت دلار” اولین قسمت از سه گانه لئونه بود، که نام “سه گانه دلار” را بر آن نهادند!
سه گانهای که با فیلم “به خاطر چند دلار بیشتر” ادامه پیدا کرد و با “خوب،بد،جلف/زشت” پایان یافت. دهه ۶۰ میلادی، اوج شکوفایی وسترنهای اسپاگتی بود، جایی که در آن لئونه سه گانه دلارش را تکمیل کرد و در سالهای پایانی این دهه اسپاگتی را با “روزی روزگاری در غرب” به اوج خود رساند. اما سینمای لئونه در ساخت وسترن، ویژگیهایی داشت که آن را از وسترنهای آمریکایی متمایز و از کپی بودن این آثار جلوگیری میکرد. با نگاهی به آثار لئونه در وسترن اسپاگتی، میتوان متوجه شد که او چه دیدگاهی نسبت به آمریکا در برههای خاص از تاریخ داشته و فضای حاکم بر آن جا را به چه شکلی میدیده است.
“سرزمینهای برهوت”، با تنها چند خانه و یک خیابان، که در آنها انسانهایی “کثیف”، “بیرحم” و “بیمنطق” زندگی میکنند، به وفور در اسپاگتیهای لئونه دیده میشوند. خانههایی با دیوارهای سفید، که تناقضی جالب و جذاب را برای بینندگان در برابر سیاهی و کثیفی غرب، به وجود میآورند، طوفانهای سهمگین که گرد و خاک بلند میکنند و خبر از وجود وضعیتی غیرعادی را میدهند و شخصیتهایی که بارها و بارها در موقعیتهایی خاص قرار میگیرند تا عکس العمل نشان دهند، همه این ها در کنار هم کلیت فیلمهای اسپاگتی لئونه را تشکیل میدهند. لئونه در وسترنهای اسپاگتی خود، تمرکز ویژهای روی شخصیتهای فیلمهایش داشته، شخصیتهایی که به خوبی در قالب داستان فیلم جا میگرفتند، و آن چنان باورپذیر و منسجم بودند که برای تمام عمر در سینما ماندگار شوند. در واقع لئونه هم در قصهگویی موفق بود و هم شخصیتهایش را به خوبی شکل میداد و هیچ گاه درگیر این نمیشد که تنها به قصه گویی بپردازد و از واکاوی شخصیتهایش دور بماند. قهرمانهای لئونه، انسانهایی “منزوی”، “دقیق”، “کار بلد” و در عین حال “سخت جان” هستند، که برای برقراری عدالت، آن هم از دیدگاه خود تا پای جانشان میایستند. لئونه گاهی در ابتدا چندین شخصیت را برای بینندهاش معرفی میکند و آنها را به دور از هر قضاوتی، همانطور که هستند نشان میدهد، اما پس از چندی، به خوبی قهرمان را از ضدقهرمان تمیز میدهد، و این شخصیتپردازی آن چنان موفق است که از ذهن بیننده خارج نمیشود.
او لباسهایی خاص، عادتهایی ویژه و حرفهایی کاملا حساب شده را برای هر شخصیت طراحی میکرد، تا شخصیتهایش، چه خوب و چه بد، در عین حالی که در حالت کلی شبیه به یکدیگر هستند، تکراری نباشند. وجود این کاراکترهای جذاب، دوست داشتنی و منفور در کنار یکدیگر، عامل اصلی موفقیت اسپاگتیهای لئونه هستند. فیلمهایی شخصیت محور که داستان نیز تعریف میکنند و این ویژگی میتواند منحصر به فردترین ویژگی این نوع از وسترنها محسوب شود.
دوربین در وسترنهای لئونه کارکرد ویژهای دارد و هم اندازه شخصیتها و سیر روایی قصه، مهم است و به هیچ عنوان تنها برای نمایش تصویر استفاده نمیشود، بلکه اگر “تصاویر باز”، “کلوز آپها” و “موقیعتهای خاص” دوربین را به خوبی نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد که بار زیادی از خوب بودن فیلمهای لئونه به دوش همین دوربین پر کاربرد است. او به موقع از ضد قهرمانش کلوز آپ میدهد تا بتواند منفور بودن او را نمایش دهد و در جایی دیگر قهرمانش را در صحرایی با یک “تصویر واید/عریض” نشان میدهد، تا تنهایی، استقامت و حرکت در مسیر هدفش را به بیننده عرضه نماید. لئونه را میتوان یکی از موفقترین کارگردانان در عرصه تصویر، فیلمهای وسترن دانست، کارگردانی که به خوبی میتوانست از تصاویر برای جذابتر شدن، عمق دادن و هیجان بخشیدن بیشتر به فیلمهایش، استفاده کند.
موسیقی نیز همانند دوربین، در اسپاگتیهای لئونه به اندازه وجود شخصیتها در فیلم “مهم” است و گاهی نیز در این مساله از شخصیتها پیشی میگیرد و به تنهایی در ذهن و جان بیننده رسوخ میکند و این موسیقیها آن چنان دقیق و درست ساخته شدهاند، که با شنیدن آنها توان تک تک صحنههای فیلم را میتوان به یاد آورد. همکاری “سرجیو لئونه” و “انیو موریکونه”، یکی از بهترین اتفاقاتی است که میتوانست در سینما روی دهد، اتفاقی که نتایجی کاملا ماندگار و درتمند را رقم زد.
“انیو موریکونه” برای ساخت موزیک فیلمهای لئونه، به خوبی محیط، قصه و شخصیتها را در نظر میگرفت و در واقع یک آشنایی کامل با همه عناصر فیلم لئونه داشت و پس از بررسی و تحلیل این آشنایی دست، به ساخت موسیقی میزد. موسیقیای که به جرات میتوان گفت، یکی از پرکارترین موسیقی فیلم تاریخ سینما به شمار میرود، پر کار از این بُعد که اگر موسیقی را از اسپاگتیهای لئونه بگیریم، بخش بزرگی از فیلم را از آن حذف کردهایم و قطعا جذابیت فیلمها به شدت کم خواهد شد.
زن ها در وسترنهای لئونه، “موجوداتی در سایه” هستند، موجوداتی که تاثیری از آنها نمیبینیم، در برخی فیلمها اصلا حضور ندارند و در فیلمهایی حضوری کمرنگ و تنها در راستای پرقدرتتر نشان دادن مردان دارند. نمونه بارز یک زن قوی در فیلمهای لئونه را میتوان در نقشی دید که “کلودیو کاردیناله” در فیلم موفق “روزی روزگاری در غرب” بازی میکند، زنی که به تنهایی میخواهد از پس تمام ضدقهرمانان بر بیاید، اما همان شخصیت نیز در جاهایی تنها برای نمایش قدرت مردان بیرحم مورد استفاده قرار میگیرد، در جایی که زن هیچ اعتمادی به مردان ندارد و لئونه از عمد این کار را میکند تا جامعهای را به تصویر بکشد که انسانیت از آن رخت بر بسته و جایی برای امیدواری نیست و تنها بارقههایی از امید در قهرمانها وجود دارد. البته همین قهرمانها نیز، در وقت اجبار و با رخدادهای فراوانی وارد داستان میشوند، قهرمانان اسپاگتیهای لئونه، دور مینشینند و تمام بدیها را نظارهگر میشوند و این موضوع آن قدر کِش پیدا میکند تا بیننده به سطوح آید و اینجا “بزنگاهی” است که قهرمان خودش را نشان میدهد و این نمایش قدرت قهرمان میتواند تنها در سکانس پایانی یک فیلم خلاصه شود، در واقع لئونه در حال بازی با روح و روان بینندهاش است، او قهرمان را از همان ابتدا درگیر نمیکند تا بیننده هر چه بیشتر خواهان حضور این قهرمان در عرصه مبارزه باشد.
شخصیتها، قصهها و نوع نگاه لئونه، ابزاری هستند که اسپاگتیهای او را از سایر وسترن متمایز میکنند.
حال او تمام این ابزار را در کنار یکدیگر به خوبی میچیند و از آنها استفاده میکند، فکرها و دغدغههای او در کاراکترها، قابها و موسیقیهای فیلمش نمود بیرونی پیدا میکند، و نتیجهاش شاهکارهایی در وسترن اسپاگتی میشوند که برای همه ما خاطرهای ماندگار هستند، فیلمهایی که اگر آنها را دیده باشیم، با شیندن موسیقیشان یا با دیدن عکس شخصیتهایش، به ناگاه به داخل فیلم پرت میشویم و تمام لحظات آن را مرور میکنیم و سینما مگر چیزی جز لذت بردن و خاطره ساختن نیست!
اسپاگتی نامی بود که برای بیارزش جلوه دادن این دست فیلمها، نهادینه شد، اما لئونه یکی از کسانی بود که نشان داد کارش را به خوبی بلد است و میتواند جریان این نام را به نفع خود و به نفع طرفدارانش عوض کند. اگر به خاطر “یک مشت دلار” به دنبال “چند دلار بیشتر” برویم، “خوب، بد، زشت” خود را نشان خواهند داد و همه اینها داستانهایی است که نامش را میتوان “روزی روزگاری در غرب” گذاشت و همه اینها “چند ساعت اسپاگتی” را تقدیم شما خواهد کرد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
از مجسمه غول پیکر رودز تا وسترنهایی با طعم اسپاگتی
در سال ۱۹۶۱، پس از اینکه یازده سال از حضور لئونه در سینما میگذشت، او نخستین فیلمش را با نام “مجسمه غول پیکر رودز” ساخت، فیلمی که به هیچ وجه موفق نبود. اما سه سال پس از ساخت این فیلم، لئونه احیا کننده و البته به طور بین المللی، آغاز کننده سبکی در سینما شد، که طرفداران بیشماری پیدا کرد، سبکی که هنوز آن را با نام “لئونه” میشناسند و هر بار از آن یاد میشود، ناخود آگاه نام لئونه نیز بر سر زبانها میآید. در سال ۱۹۶۴، لئونه پس از دیدن فیلم “یوجیمبو”، ساخته “آکیرا کوروساوا”، تصمیم به ساخت فیلمی در ژانر وسترن گرفت، ژانری که پس از افول کارگردانان معروفش در آمریکا، کم کم به سمت فراموش شدن میرفت و لئونه قصد داشت در این ژانر حرفهای جدیدی بزند، پیش از لئونه چند کارگردان سعی در احیای وسترن آمریکایی در اروپا را داشتند، اما هیچ کدام موفق نبودند و تنها چند کپی سطح پایین از وسترنهای آمریکایی را ارائه کرده بودند.
لئونه با ساختن فیلم “به خاطر یک مشت دلار”، که برگرفته از یوجیمبوی کوروساوا بود، شروع کننده سبکی از وسترن در سینما شد که آن را با نام “وسترن اسپاگتی” میشناسند، نامی که بر آن نهاده شد تا ارزش پایین آثارش را به رخ اروپاییها بکشاند، زیرا آمریکاییها اعتقاد داشتند، این آثار کپی وسترنهای آمریکایی هستند و ارزشی ندارند، پس نام وسترن اسپاگتی را روی آنها نهادند، که البته با ظهور لئونه در این سبک و البته پیدایش چند کارگردان دیگر پس از او، حرفهای آمریکاییها به کلی اشتباه از آب در آمد و “وسترنهای اسپاگتی” نه تنها با ارزش شدند، بلکه وسترن آمریکایی را نیز پشت سر گذاشتند و طرفداران بیشماری را پیدا کردند.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
“به خاطر یک مشت دلار” اولین قسمت از سه گانه لئونه بود، که نام “سه گانه دلار” را بر آن نهادند!
سه گانهای که با فیلم “به خاطر چند دلار بیشتر” ادامه پیدا کرد و با “خوب،بد،جلف/زشت” پایان یافت. دهه ۶۰ میلادی، اوج شکوفایی وسترنهای اسپاگتی بود، جایی که در آن لئونه سه گانه دلارش را تکمیل کرد و در سالهای پایانی این دهه اسپاگتی را با “روزی روزگاری در غرب” به اوج خود رساند. اما سینمای لئونه در ساخت وسترن، ویژگیهایی داشت که آن را از وسترنهای آمریکایی متمایز و از کپی بودن این آثار جلوگیری میکرد. با نگاهی به آثار لئونه در وسترن اسپاگتی، میتوان متوجه شد که او چه دیدگاهی نسبت به آمریکا در برههای خاص از تاریخ داشته و فضای حاکم بر آن جا را به چه شکلی میدیده است.
“سرزمینهای برهوت”، با تنها چند خانه و یک خیابان، که در آنها انسانهایی “کثیف”، “بیرحم” و “بیمنطق” زندگی میکنند، به وفور در اسپاگتیهای لئونه دیده میشوند. خانههایی با دیوارهای سفید، که تناقضی جالب و جذاب را برای بینندگان در برابر سیاهی و کثیفی غرب، به وجود میآورند، طوفانهای سهمگین که گرد و خاک بلند میکنند و خبر از وجود وضعیتی غیرعادی را میدهند و شخصیتهایی که بارها و بارها در موقعیتهایی خاص قرار میگیرند تا عکس العمل نشان دهند، همه این ها در کنار هم کلیت فیلمهای اسپاگتی لئونه را تشکیل میدهند. لئونه در وسترنهای اسپاگتی خود، تمرکز ویژهای روی شخصیتهای فیلمهایش داشته، شخصیتهایی که به خوبی در قالب داستان فیلم جا میگرفتند، و آن چنان باورپذیر و منسجم بودند که برای تمام عمر در سینما ماندگار شوند. در واقع لئونه هم در قصهگویی موفق بود و هم شخصیتهایش را به خوبی شکل میداد و هیچ گاه درگیر این نمیشد که تنها به قصه گویی بپردازد و از واکاوی شخصیتهایش دور بماند. قهرمانهای لئونه، انسانهایی “منزوی”، “دقیق”، “کار بلد” و در عین حال “سخت جان” هستند، که برای برقراری عدالت، آن هم از دیدگاه خود تا پای جانشان میایستند. لئونه گاهی در ابتدا چندین شخصیت را برای بینندهاش معرفی میکند و آنها را به دور از هر قضاوتی، همانطور که هستند نشان میدهد، اما پس از چندی، به خوبی قهرمان را از ضدقهرمان تمیز میدهد، و این شخصیتپردازی آن چنان موفق است که از ذهن بیننده خارج نمیشود.
او لباسهایی خاص، عادتهایی ویژه و حرفهایی کاملا حساب شده را برای هر شخصیت طراحی میکرد، تا شخصیتهایش، چه خوب و چه بد، در عین حالی که در حالت کلی شبیه به یکدیگر هستند، تکراری نباشند. وجود این کاراکترهای جذاب، دوست داشتنی و منفور در کنار یکدیگر، عامل اصلی موفقیت اسپاگتیهای لئونه هستند. فیلمهایی شخصیت محور که داستان نیز تعریف میکنند و این ویژگی میتواند منحصر به فردترین ویژگی این نوع از وسترنها محسوب شود.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دوربین در وسترنهای لئونه کارکرد ویژهای دارد و هم اندازه شخصیتها و سیر روایی قصه، مهم است و به هیچ عنوان تنها برای نمایش تصویر استفاده نمیشود، بلکه اگر “تصاویر باز”، “کلوز آپها” و “موقیعتهای خاص” دوربین را به خوبی نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد که بار زیادی از خوب بودن فیلمهای لئونه به دوش همین دوربین پر کاربرد است. او به موقع از ضد قهرمانش کلوز آپ میدهد تا بتواند منفور بودن او را نمایش دهد و در جایی دیگر قهرمانش را در صحرایی با یک “تصویر واید/عریض” نشان میدهد، تا تنهایی، استقامت و حرکت در مسیر هدفش را به بیننده عرضه نماید. لئونه را میتوان یکی از موفقترین کارگردانان در عرصه تصویر، فیلمهای وسترن دانست، کارگردانی که به خوبی میتوانست از تصاویر برای جذابتر شدن، عمق دادن و هیجان بخشیدن بیشتر به فیلمهایش، استفاده کند.
موسیقی نیز همانند دوربین، در اسپاگتیهای لئونه به اندازه وجود شخصیتها در فیلم “مهم” است و گاهی نیز در این مساله از شخصیتها پیشی میگیرد و به تنهایی در ذهن و جان بیننده رسوخ میکند و این موسیقیها آن چنان دقیق و درست ساخته شدهاند، که با شنیدن آنها توان تک تک صحنههای فیلم را میتوان به یاد آورد. همکاری “سرجیو لئونه” و “انیو موریکونه”، یکی از بهترین اتفاقاتی است که میتوانست در سینما روی دهد، اتفاقی که نتایجی کاملا ماندگار و درتمند را رقم زد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
“انیو موریکونه” برای ساخت موزیک فیلمهای لئونه، به خوبی محیط، قصه و شخصیتها را در نظر میگرفت و در واقع یک آشنایی کامل با همه عناصر فیلم لئونه داشت و پس از بررسی و تحلیل این آشنایی دست، به ساخت موسیقی میزد. موسیقیای که به جرات میتوان گفت، یکی از پرکارترین موسیقی فیلم تاریخ سینما به شمار میرود، پر کار از این بُعد که اگر موسیقی را از اسپاگتیهای لئونه بگیریم، بخش بزرگی از فیلم را از آن حذف کردهایم و قطعا جذابیت فیلمها به شدت کم خواهد شد.
زن ها در وسترنهای لئونه، “موجوداتی در سایه” هستند، موجوداتی که تاثیری از آنها نمیبینیم، در برخی فیلمها اصلا حضور ندارند و در فیلمهایی حضوری کمرنگ و تنها در راستای پرقدرتتر نشان دادن مردان دارند. نمونه بارز یک زن قوی در فیلمهای لئونه را میتوان در نقشی دید که “کلودیو کاردیناله” در فیلم موفق “روزی روزگاری در غرب” بازی میکند، زنی که به تنهایی میخواهد از پس تمام ضدقهرمانان بر بیاید، اما همان شخصیت نیز در جاهایی تنها برای نمایش قدرت مردان بیرحم مورد استفاده قرار میگیرد، در جایی که زن هیچ اعتمادی به مردان ندارد و لئونه از عمد این کار را میکند تا جامعهای را به تصویر بکشد که انسانیت از آن رخت بر بسته و جایی برای امیدواری نیست و تنها بارقههایی از امید در قهرمانها وجود دارد. البته همین قهرمانها نیز، در وقت اجبار و با رخدادهای فراوانی وارد داستان میشوند، قهرمانان اسپاگتیهای لئونه، دور مینشینند و تمام بدیها را نظارهگر میشوند و این موضوع آن قدر کِش پیدا میکند تا بیننده به سطوح آید و اینجا “بزنگاهی” است که قهرمان خودش را نشان میدهد و این نمایش قدرت قهرمان میتواند تنها در سکانس پایانی یک فیلم خلاصه شود، در واقع لئونه در حال بازی با روح و روان بینندهاش است، او قهرمان را از همان ابتدا درگیر نمیکند تا بیننده هر چه بیشتر خواهان حضور این قهرمان در عرصه مبارزه باشد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
شخصیتها، قصهها و نوع نگاه لئونه، ابزاری هستند که اسپاگتیهای او را از سایر وسترن متمایز میکنند.
حال او تمام این ابزار را در کنار یکدیگر به خوبی میچیند و از آنها استفاده میکند، فکرها و دغدغههای او در کاراکترها، قابها و موسیقیهای فیلمش نمود بیرونی پیدا میکند، و نتیجهاش شاهکارهایی در وسترن اسپاگتی میشوند که برای همه ما خاطرهای ماندگار هستند، فیلمهایی که اگر آنها را دیده باشیم، با شیندن موسیقیشان یا با دیدن عکس شخصیتهایش، به ناگاه به داخل فیلم پرت میشویم و تمام لحظات آن را مرور میکنیم و سینما مگر چیزی جز لذت بردن و خاطره ساختن نیست!
اسپاگتی نامی بود که برای بیارزش جلوه دادن این دست فیلمها، نهادینه شد، اما لئونه یکی از کسانی بود که نشان داد کارش را به خوبی بلد است و میتواند جریان این نام را به نفع خود و به نفع طرفدارانش عوض کند. اگر به خاطر “یک مشت دلار” به دنبال “چند دلار بیشتر” برویم، “خوب، بد، زشت” خود را نشان خواهند داد و همه اینها داستانهایی است که نامش را میتوان “روزی روزگاری در غرب” گذاشت و همه اینها “چند ساعت اسپاگتی” را تقدیم شما خواهد کرد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
منبع: فیلمجی