14-08-2018، 9:53
⚛ به دختر خانمها میگیم حجاب !
↩ ️میگن خب پسرا نگاه نکنن!!!
⚛ به آقا پسرها میگیم نـــــ? ـــــگاه !
↩ ️میگن خب دخترا اینجوری نگردن!!!?
✴ ️من میگم:
من اگر برخیزم ...?
تو اگر برخیزی ... ?
⬅ ️همه بر میخیزند?
من اگر بنشینم ... ?
تو اگر بنشینی ...?
? چه کسی برخیزد؟؟؟
┘◀ ️تغییر را از خودمان شروع کنیم
بحثمون شد؛
خیلی پرادعا و بیخیال گفت: ببین خانم محترم! ما بیحجابا کاری به کار شما باحجابا نداریم؛ شمام حق ندارید کاری به کار ما داشته باشید...
گفتم: هه!! شماها کاری به کار ما ندارید؟؟
کیا به ما میگن امل؟
کیا به ما میگن متحجر؟
کیا به ما میگن عقبمونده؟
کیا به ما تهمت بیعفتی زیر چادر میزنن؟
کیا با آرایش و عشوه خودشونو جلوی استادای دانشگاه لوس میکنن و بدون اینکه لیاقتشو داشته باشن ۳۰تا ۴۰تا واحد پاس میکنن؟؟
کیا دل شوهرای مردمو نسبت به زناشون سرد میکنن؟؟
کیا سطح توقع جوونا رو تو ملاک زیبایی برای ازدواج بالا بردن و دخترای معمولی رو خونهنشین کردن؟؟
کیا به پسرای بدبخت چشمک میزنن؟
کـــــیا مقصر این وضعیتن...ها؟؟
کی غیر از شما...؟؟
جمله آخرمو با صدای بلند گفتم؛
اما یهو بغض گلومو فشرد
اونم دستشو کشید که از تو دستم دربیاره ولی به هر زوری بود اجازه ندادم.
به سختی گفتم: اینا باعث میشه زندگی خودتم تلخ بشه... نکن... حیفی دختر!
دستشو رها کردم و رفت سر خیابون؛ برای اولین ماشینی که دست بلند کرد جلوی پاش زد رو ترمز و با لبخند و یک نگاه هیز سوارش کرد و ...
اشکام ریخت
نه برای همه ظلمهایی که امثال اون به ما باحجابا کردن!
برای اون بلای بزرگی که اینا دارن سر ایران و ایرانی میارن...
حق دارد زمین که دلش تنگ شود
برای ضرباهنگ پوتینهایتان...
برای نشاط صوت:
کلِ گروهان، کلِ گروهان
یازهرا، یازهرا ...
تو نپرس چرا چادرش سوخت
تو نپرس چرا فقط چادر فاطمه روزی در کوچه های تنگی که نباید!
خاکی شد...
ماندگارترین مادر روزگار...عزیزترین مخلوق خدا روزی به زمین افتاد
وگوشواره اش چه شد...
و الباقی چیزی نمی گویم...
ولی این چادر...
این مقدس ترین چادر...
این بهشتی ترین چادر....
دیدی که یک نو سر می کنی بعد از مدتی بوی مخصوص تو می گیرد؟!
واین خوشبوترین چادر...
روزی خاکی شد و روز دگر سوخت
آری...این چادر نذر من وتو شد...
وحالا من و تو...چادری هستیم
و امانت دار فاطمه...
ماسینه زدیم بی صداباریدند
ازهرچه که دم زدیم آنها دیدند
مامدعیان صف اول بودیم
از آخرمجلس شهدا راچیدند
#پسر_حزب_اللهی ها بخونن انرژی بگیرن...
#خواهرا هم بخونن امید بگیرن...
نمیشه که فقط از خانوما بگیم
همیشه وقتی از #حجاب و#حیا حرف میزنیم از #خانم ها میگیم...
از #چادری ها میگیم...
اما امروز میخوام بگم:
سلامت باشه اون پسری که،
محاسن داره و بهش میگن داعش،عصر حجری،پاچه بزی...
ولی خم به ابرو نمیاره!
سلامت باشه اونی که،
پاتوقش مزار #شهدا س...
سلامت باشه کسی که،
جای #پرورش_اندام و تزریق_بازو...
پرورش #ایمان میکنه و#خودسازی!️
سلامت باشه پسری که،
سرش و خم می کنه تا سنگ فرشای خیابونا رو ببینه...
نه #ناموس مردمو!
سلامت باشه هر چی پسره که،
#بلوز آستین بلند میپوشه و #شلوار_کتان...
نه #لباس_تنگ و #شلوار_جاستین!
سلامت باشه اونی که،
نه #مدونا میشناسه نه #الیزابت_تیلور...
دختر رویاهاشم #سلنا_گومز نیست!
سلامت باشه اون مردی که،
وقتی تو تاکسی میبینه دوتا خانم نشستن،
نمی ره وسطشون بشینه..
سلامت باشه اون پسری که،
بلده مکبر باشه و #نماز اول وقتش حجته..
سلامت باشه هرکی که،
پیشش، روبروش، کنار دستش، تو کلاس، با "امنیت" میشینی و انگار نه انگار کنارش #دختر نشسته...
از خدا پرسیدم...
⁉ ️چرا بے حجابا قشنڱ ترن؟
⁉ ️چرا پسراے دختر باز جذاب ترن؟
⁉ ️چرا آدماے بےاعتقاد با حال ترن؟
⁉ ️چرا اونایے ڪه خیانت میڪنن، دروغ میڱن، غیبت میڪنن، موفق ترند؟
چرا همیشه آدم بدا بهترن؟
#خدا? ڱفت پیش من یا مردم⁉ ️
☝ ️ پیش #خـــــدا خوب باشیم?
قبول دارم که برای تخریب #مذهبی_ها خیلی کار شده ولی
بیاید ببینم خودمون چیکار کردیم که بعضیا بهمون بدبین شدن...
دیروز مسعوده حالش خوب نبود..
خواستم از درِ شوخی وارد شوم،گفتم:
+رفیق گرمابه و گلستان ما را چه شده؟
آه کشید اما گفت:
-چیز خاصی نیست!
پس فهمیدم چیز خاصی هست.با چشم و ابرو رفتن حالیش کردم تا برای من نقش بازی نکند.
+خب تعریف کن..
در برابر چشم هایم،فرار را بی فایده دید.بریده بریده گفت:
-این روزها.. اعصاب و روان بابا..بهم ریخته ولی ذره ای به روی خودش نمیاره..!
کمی مکث کرد و ادامه داد:
-دیشب که نیمی از ماشین در تصادف به باد فنا رفت..گفت فدای سرتون دوباره ثبت نام می کنم..این رو گفت اما..اما نصف شب فشارش افتاد!
از اوضاع ناخوش احوال خانه ی مسعوده اینا بی خبر نبودم،از آهی که نبود با ناله سودا کنند..اما نمی خواستم طوفان غم و غصه او را با خود ببرد، گفتم:
+مرد دیگه!غرور داره..شما نباید غمبرک بزنید!باید بهش انگیزه بدین مسعوده،میفهمی؟
به علامت تایید سر تکان داد و نگاهش دوخته شد به گل های قالی.مهلت ندادم!چانه اش را بالا آوردم،چشمکی حواله اش کردم و گفتم:
+از این ها گذشته،بسلامتی فردا عیده مبعثه!حواست کجاست؟ پاشو دختر،اول از همه برو عکس پروفایلتو عوض کن،بدو ببینم!
مسعوده عاشق پیامبر خاتم بود.با آوردن نام "مبعث" گل از گلش شکفت..زیر لب با خودش تکرار کرد:
_ای به نازم میم نامت با مشدّد بودنش..
میخواست سریع از جایش بلند شود که ناگهان کمرش گرفت.دستش را به کمر تکیه زد و سعی کرد به همان حالت بنشیند.به کمکش شتافتم اما اشاره کرد جلو نیا.بغض کرده بود.مدام آب دهانش را قورت می داد.به یکباره زد زیر سیل گریه!
ترسیدم! نکند خدای نکرده مهره کمرش شکسته که مثل مادر مردها زجه و موره می کند..! وقتی گوش تیز کردم، شنیدم میان هق زدن ها می گوید:یافاطمه زهرا..ای دختر بابا..دختربابا..!
به حال خود رهایش کردم..
آخر بار دیگر بی وفایی روزگار به پدر توأم شده بود با دختری دست به کمر..
آه..مسعوده تکرار فاطمه در فاطمه بود..
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم=)