29-12-2018، 19:50
حجاب همان چادری بود که پشت در خانه سوخت ولی از سر فاطمه نیفتد
در روزگاری که زن را به تن میشناسند
غیرت را بددلی
با حجاب را امل
تو همچنان فرشته بمان
بانوی سرزمین من
حجاب یعنی برای خود ارزش قائلم
بی نیازم از هر نگاهی بجز نگاه خدا
چادرت از کوهای مدینه و شام گذشته
و حالا بر سر توست
امانت دار خوبی باش
زهرای زمانه ما
چادر من تاج بندگی من است
و چه کسی را دیدی با تاج سرش پایین باشد
سر من بالاست
چون خدارا بالاسرم دارم
آنانکه برای زلف های پریشان دخترکان شعر ها سرودند
به گمانم
تاکنون
رقص چادرت در باد را ندیدند
خواهرم سیاهی چادر تو از سرخی خون من کوبنده تر است
شهید محمد علی فرزانه
چادرم افتخارمه
زمانی که چادرم خاکی میشود مادرم غر میزند
اما من یاد چادر خاکی مادرم زهرا میفتم
من یک چادری ام
اگر پوشش من در گرمای تابستان
از نظر تو دیوانگی است
مطمئن باش.....
پوشش تو نیز در سرمای زمستان
با هیچ عقلی جور در نمی آید
چقدر سخت است پوشیدن چادر
برای همان هایی که
برایشان آسان است
پوشیدن آن کفش های پاشنه بلند
به این فکر کن
چند چفیه خونی شد
تا چادری خاکی نشود....
تعریف من از عشق همان بود که گفتم
دربند کسی باش
که دربند حسین است
اگر حجابم یک قدم ظهورت را نزدیک کند
هیچ طعن و توهینی نمیتواند شادمانی را از من بگیرد
یا رقیه بنت الحسین
برویم سیلی زدی دیگر بس است
بی حیا از چادرم پا را بکش
در روزگاری که زن را به تن میشناسند
غیرت را بددلی
با حجاب را امل
تو همچنان فرشته بمان
بانوی سرزمین من
حجاب یعنی برای خود ارزش قائلم
بی نیازم از هر نگاهی بجز نگاه خدا
چادرت از کوهای مدینه و شام گذشته
و حالا بر سر توست
امانت دار خوبی باش
زهرای زمانه ما
چادر من تاج بندگی من است
و چه کسی را دیدی با تاج سرش پایین باشد
سر من بالاست
چون خدارا بالاسرم دارم
آنانکه برای زلف های پریشان دخترکان شعر ها سرودند
به گمانم
تاکنون
رقص چادرت در باد را ندیدند
خواهرم سیاهی چادر تو از سرخی خون من کوبنده تر است
شهید محمد علی فرزانه
چادرم افتخارمه
زمانی که چادرم خاکی میشود مادرم غر میزند
اما من یاد چادر خاکی مادرم زهرا میفتم
من یک چادری ام
اگر پوشش من در گرمای تابستان
از نظر تو دیوانگی است
مطمئن باش.....
پوشش تو نیز در سرمای زمستان
با هیچ عقلی جور در نمی آید
چقدر سخت است پوشیدن چادر
برای همان هایی که
برایشان آسان است
پوشیدن آن کفش های پاشنه بلند
به این فکر کن
چند چفیه خونی شد
تا چادری خاکی نشود....
تعریف من از عشق همان بود که گفتم
دربند کسی باش
که دربند حسین است
اگر حجابم یک قدم ظهورت را نزدیک کند
هیچ طعن و توهینی نمیتواند شادمانی را از من بگیرد
یا رقیه بنت الحسین
برویم سیلی زدی دیگر بس است
بی حیا از چادرم پا را بکش