امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مذهبیون

#73
مذهبیون

آرام در کوچه های خلوت میان خانه های کاه گلی قدم برمیدارم
جَو عجیبیست با اینکه صبح است حال و هوای شهر شبیه غروب های جمعه است!
دلم می گیرد،این کوچه ها روح ندارد انگار مرده اند!
نزدیک کوچه ای میرسم،نسیم می وزد،مردی در انتهای کوچه کنار خانه ای نشسته و شال سبزش را روی سرش انداخته
به سمتش می روم آرام میگویم:آقا!
شال سبزش را روی دوشش می اندازد و سرش را بلند می کند،چقدر این چهره آشناست!
معصومیتش،جذبه اش و غم همیشگی!
می گویم:چیزی شده؟
نگاهش را به در نصفه و نیمه ی خانه می اندازد.
آرام با بغض میگوید:حال مادرم خوب نیست!
نگاهم را به در می دوزم و دستم را روی قلبم میگذارم!
قلبم درد گرفته،نمی دانم این دَر چه دَردى دارد!
بی اختیار دستم را به سمت در می برم،مُرَدَدَم برای لمس در،میترسم با ضربه ی دست ظریف دخترانه ام در از هم بپاشد!
نگاهی به مرد غمگین می اندازم و آرام تقه ای به در می زنم.
چند لحظه بعد صدای زنی می پیچید:کیستی؟
می مانم چه بگویم!
دوباره تکرار می کند کیستی؟
مرد بلند می شود و رو به خانه می گوید:اسماء،دختر مهدیست!
می لرزم با این حرفش!
دخترِ مهدی!
مگر نه اینکه تو پدر همه ی مایی مهربان؟!
میخواهم چیزی بگویم که نمیتوانم،صدایی از گلویم خارج نمی شود که بگویم شرمنده نکن بابا!
من و مُحبانت چه کردیم که حالا بگویی دخترم!
چانه ام می لرزد اما اشک نمی ریزم.
در آرام باز می شود،زنی قد خمیده رو به رویم ایستاده!
چادرش را تا روی صورتش کشیده،آرام با صدایی بی حال میگوید:خوش آمدی!
صدایش شبیه اسماء نيست،او مادر است!
اشکانم جاری میشود و روی زمین مینشینم.
دست لرزانش را به سمت صورتم می آورد،دستش را آرام میگیرم.
میدانم حالت خوب نیست مادر!
میدانم نمازهایت را نشسته میخوانی!
دستش را میبوسم و روی صورتم میگذارم.
پس حال و هوای کوچه ها بد است چون حال تو خوب نیست!
صدای اسماء می پیچید:بانوی من چرا شما؟!
آرام میگوید:شیعه ی علیست،دخترِ مهدى!
سرم را بلند میکنم که چشمم به پسری کوچک میخورد،محکم گوشه ی چادر مادر را گرفته و با نگرانی من را نگاه می کند!
غم نگاهش می گوید کودک پیر شده ی غم مادر است!
طاقت نمی آورم بلند میشوم میخواهم چیزی بگویم که می بینم آقا گریان از کوچه خارج می شود،نگاهی به خانه می اندازم،مادر نیست!
مردی گوشه ی حیاط نشسته،سرش را روی زانویش گذاشته!
چهار طفل که جلوی دهانشان را گرفته اند و بی صدا اشک می ریزند!
دردِ قلبم بیشتر می شود،آب دهانم را قورت می دهم میخواهم وارد خانه شوم که در خانه بسته می شود!
سریع به سمت آقا می دوم،آرام قدم بر می دارد ولی هر چی سرعت می گیرم به او نمی رسم!
وارد کوچه ای شلوغ می شویم،هوا تاریک است!
مگر صبح نبود؟!
کنار خانه ای جمعیتی جمع شده و زاری میکند.
پسرکی با گریه می گوید:خدایا پدر را نبر!
آقا می ایستد و دستی به سر پسرک می کشد!
قدش کمی خم شده،دوباره راه می افتد و من پشت سرش!
این کوچه خلوت است مثل کوچه ی اول!
آقا نگاهی به خانه می اندازد و اشک هایش شدت می گیرد!
نگاهش را به تشت پر از خون کنار در دوخته!
باد عبایش را به بازی گرفته.
چشمانم را می بندم و از کنار خانه عبور میکنم!
تماشا ندارد دیدن خانه ی کسی که در خانه هم دشمن داشته!
چشمانم را که باز می کنم بیابانی را مقابلم می بینم.
آقا دستش را روی کمرش می گذارد و می نشیند!
رو به من میگوید:خدا برای پدر و مادرت حفظت کند!
متعجب و مسرور از این حرف آقا میگویم:دعایم کردی پدر؟
لبخند غمگینی میزند:منکه همیشه دعایتان میکنم!
صدای بلند تبل و فریاد و برخورد چیزهایی به هم باعث میشود گوش هایم را بگیرم اما آرام این زمزمه مدام در دشت می پیچد:هَل مِن ناصراً یَنصُرنى!
به رو به رویم خیره میشوم.
جمعیتی خندان روی هم جمع شده!
نیزه ها و شمشیر ها در نقطه ای پایین می آید،عده ای هم سنگ پرت می کنند برایشان مهم نیست ابزار جنگی به خودشان هم برخورد میکند هدف آن وسط است!
مگر وسط جمعیت چیست؟!
با ترس با جماعتی که از گرگ وحشی ترند نگاه می کنم.
ظاهرشان هم شبیه انسان نیست!
نگاهم را به طرف دیگر می چرخانم.
پیرمردی با ترس به لشکر چشم دوخته!
به سمت اسب سفید رنگی می دود میخواهد سوار اسب شود که با صورت می خورد زمین!
حال آقا بد شده و شانه های از شدت گریه می لرزد حالش انقدر بد است که فراموش میکنم بدنم رعشه گرفته و دیگر طاقت ندارم!
و صدای غمگین پیرمرد می پیچید:عزیزِ دلم!
تمام غم دنیا در این کلمه است،عزیزِ دلم!
و هفت مرتبه با فریاد:بُنىَ!
چشمانم را می بندم،نمیخواهم ببینم حسین کنار علی اکبر جان می دهد،نمیخواهم ببینم لشکر برای عزای جوانش می رقصد!
نمیخواهم ببینم زنان هم به علی اکبرش رحم نکردند،نمیخواهم ببینم چطور همه رفتند،نمیخواهم شرمندگی عباس را ببینم،من طاقت دیدن بی سر بودن طفل شش ماهه را ندارم!
با گریه میگویم:آقا بریم!
من با دیدن کمی از اتفاقات در حال مرگم او هر روز می بیند!
********
دستم را روی دیوار می گذارم و می ایستم!
نگاهی به کوچه های سامرا می اندازم دیگر قلبی برایم نمانده و نمی دانم چرا جان نمی دهم!
آقا آرام راه می رود،آرام آرام!
بی جان پشت سرش قدم بر می دارم.
صدای بوق ماشین ها و موزیک های مختلف به گوش می رسد!
اینجا تهران پایتخت ایران،کشور پرچمدار امام زمان!
شهر شلوغ است،آقا وسط عابرها می ایستد و بلند میگوید:هَل مِن ناصراً يَنصُرنى؟!
آیا کسی نیست مرا یاری کند؟!
ماشین هایی که صدای موزیک سوسن خانم و ساسی و شاهین نجفی ازشان به گوش می رسد با سرعت از کنارش عبور میکنند!
هیچکس او را نمی بیند هیچکس صدایش را نمی شنود!
لبم را به دندان میگیرم،مصیبت تو سنگین تر از تمام مصیبت هایی بود که دیدم!
دوباره فریاد می زند:هَل مِن ناصراً يَنصُرنى شیعیانِ من؟
چه مظلوم میگوید این لفظ شیعیانِ من را!
اینجا کسی نیست تو را یاری کند لطفا نپرس!
دختر و پسر جوانی به سمتش می آیند،دخترک موهای بلند بلوندش را رها کرده و در آینه جیبی اش خودش را نگاه می کند مشغول تجدید رژ قرمز رنگش است پسر با لحن بدی میگوید:الان میریم خونه رژ برات نمی ذارم!
چشمانم را می بندم،من جای همه ی این ها شرمنده ام!
چشمانم را باز می کنم پسر در حالی که با دختر بلند قهقهه می زنند،شانه اش با آقا برخورد می کند،طعنه ای می زند و بی توجه رد می شود!
آقا شالش را روی سرش می اندازد طوری که چشمانش را بگیرد!
آرام از این جمعه ی شهر هم می گذرد.....
درد میکشی آقا
درد داریم ما
هر دردی به جز
درد نبودنت آقا
پاسخ
 سپاس شده توسط sama00


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
مذهبیون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 12-07-2018، 9:31
RE: ♡مَذْهــَبيتونّ♡ - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 03-01-2019، 13:21
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 02-02-2019، 15:43
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 07-02-2019، 10:48
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 08-02-2019، 11:48
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 10-02-2019، 15:07
RE: مذهبیتون - نرگس 11 - 10-02-2019، 20:34
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 09-04-2019، 14:52
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 19-04-2019، 11:23
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 19-04-2019، 16:51
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 20-04-2019، 16:15
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 02-05-2019، 11:25
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 04-05-2019، 17:54
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 05-05-2019، 17:43
RE: مذهبیتون - م‍حمّد - 31-05-2019، 15:32
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 30-10-2019، 11:12
RE: مذهبیتون - red_Queen - 30-10-2019، 18:26
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 23-11-2019، 15:49
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 02-12-2019، 14:57
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 05-12-2019، 18:03
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 09-12-2019، 21:37
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 11-12-2019، 13:21
RE: مذهبیتون - MeiChiLu - 14-12-2019، 20:24
RE: مذهبیتون - م‍حمّد - 14-12-2019، 22:09
RE: مذهبیتون - MeiChiLu - 15-12-2019، 19:31
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 15-12-2019، 20:04
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 16-12-2019، 15:13
RE: مذهبیتون - م‍حمّد - 19-12-2019، 15:50
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 01-01-2020، 15:47
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 15-01-2020، 17:46
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 28-01-2020، 14:40
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 18-03-2020، 19:56
RE: مذهبیتون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 03-04-2020، 10:42
RE: مذهبیتون - جانSina - 03-04-2020، 13:01
RE: مذهبیون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 07-04-2020، 12:18
RE: مذهبیون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 08-04-2020، 11:00
RE: مذهبیون - م‍حمّد - 18-04-2020، 14:49
RE: مذهبیون - م‍حمّد - 01-05-2020، 10:08
RE: مذهبیون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 07-05-2020، 20:23
RE: مذهبیون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 10-05-2020، 22:07
RE: مذهبیون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 12-05-2020، 20:20
RE: مذهبیون - م‍حمّد - 23-05-2020، 20:37
RE: مذهبیون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 23-05-2020، 22:51
RE: مذهبیون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 26-05-2020، 21:00
RE: مذهبیون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 13-06-2020، 4:19
RE: مذهبیون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 14-07-2020، 13:18
RE: مذهبیون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 27-07-2020، 22:19
RE: مذهبیون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 28-07-2020، 16:25
RE: مذهبیون - جاویدم - 29-07-2020، 23:35
RE: مذهبیون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 19-08-2020، 12:09
RE: مذهبیون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 20-08-2020، 20:29
RE: مذهبیون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 29-08-2020، 9:16
RE: مذهبیون - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 02-09-2020، 10:44
RE: مذهبیون - _ƇRAƵƳ_ - 30-05-2021، 18:52
RE: مذهبیون - shahid - 10-09-2021، 23:51
RE: مذهبیون - shahid - 11-09-2021، 0:40
حجــــــــاب - نرگس 11 - 29-12-2018، 16:09

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  تناقض در رفتاروگفتار، برخی، مذهبیون

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان