10-02-2019، 15:07
علی جانم...
همسرم...
زمانه رفتن فرا رسیده است...
مظلومه زمانه ام...
به خدا قسم دیدم پدرم را که گفت:
فاطمه جانم
زهرا ی من
امشب به من میپیوندی
علی جانم...
وقت خداحافظی است...
اشک نریز مردِ من...
من برایت اشک میریزم چرا که پس از این زمان تو غریبی
تنهایی
سال ها سکوت میشکند کوهی را که در وجودت است...
نازنین همسرم...
به شوق دیدارت پَر میکشم...
مواظب حسنم باش...
مبادا تنها بماند...
با او باش که بعد از تو غریب میشود...
مواظب حسینم باش...
مبادا تشنه بماند...
زینبم را به تو میسپارم...
او را در آغوش بگیر که پس از ما و حسین کسی آغوشش را به رویش باز نمیکند...
علی جانم...
سلام من را به فرزندانم برسان...
علی...
.
.
.
.
زهرایم...
زهرای خانه ام...
بانوی وجودم...
به کجا شتابانی... تنهامگذار این مَرد شکسته را در این ساحل غم...
در آغوش پیامبر آرام گرفتی؟؟؟
علی به فدای چهره ی چون ماهت...
فرشته ی دنیایم...
همسره معصومم...
به خدا تا دنیا دنیاست و علی شوی فاطمه اشک میریزم از فراقت...
فاطمه جانم...
شکست ستون وجودم از رفتنت...
با من سخن بگو زهرا...
بگو که کسی پاسخ سلامم نمیدهد...
فاطمه ملکه ی کاخ علی بود...
کجا رفتی بانویم...
علی به فدای پهلوی خونینت...
آرامی زهرایم؟؟
طاهره ی پاک دامنم؟؟؟
در آغوش رسول الله از این قوم بگو... بگو که کمر علی را شکستند و پروانه ی وجودش را گرفتند...
فاطمه...
فاطمه جانم...
بنت رسول خدا...
فاطمه ی من...
فاطمه ی علی...
-_-