12-08-2018، 9:43
شخصى از قاهره شترى را اجاره كرد تا به منطقه عبّاسیه برود. او بر شتر سوار شد و صاحب شتر افسار شتر را گرفته و مسافر را میبرد. در مسیر راه، شتربان زیر لب و گاهى هم بلند مسافر را مسخره میكرد و چون او را مردى غریب و تنها و محتاج یافته بود، همگام با حركت شتر به جسارتهاى خود ادامه میداد. در مسیر راه شخصى این صحنه را دید و به مسافر گفت: آیا میدانى و میشنوى كه شتربان چه میگوید؟ گفت: بلى! پرسید: پس چرا از خود عكس العملى نشان نمیدهى؟ گفت: اگر او مرا به عباسیه میرساند و مسیر راه درست است، این حرفها مهم نیست، هرچه میخواهد بگوید.