امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان زیبایღღعروس استادღღ

#2
پارت5

دلم نمی خواست برم یه عمر توی دانشگاه برای خودم عزت خریده بودم
حاال بابام یکی از همون داد های خوشگلشو سرم بزنه کل حیثیتم به باد
.میره
چنان میگم یه عمر انگار دارم برای ارشد می خونم... خوبه هنوز سال
اولم . دلو به دریا زدم و بلند شدم که در اتاق باز شد و استاد تهرانی در
حالی که یه دست لباس دستش بود به سمتم اومد . لباسا رو به دستم
داد،چشمکی حواله م کرد و از اتاق بیرون رفت . مات و مبهوت این
.چشمکش بودم . خدایا کوه غرور بیرون دانشگاه عجب شخصیتی داشت
رفتم دستشویی و دست و صورتم و شستم.لباس هایی که استاد برام
. گذاشته بود و پوشیدم . و رفتم پایین
خودش حاضر و آماده پشت میز نشسته بود و صبحانه می خورد. با دیدن
من اشاره ای به صندلی کنارش کرد و گفت
-. بیا بشین_
سری تکون دادم و نشستم برام چای ریخت که پرسیدم
-شما تو خونه ی به این بزرگی تنها زندگی می کنید؟یعنی پدر مادرتون ؟_
وسط حرفم پرید
-. آره تنهام_
این حرفش یعنی خفه شو بقیش به تو مربوط نیست . مظلومانه نشستم و
صبحانه مو خوردم... خیلی زود کنار کشیدم و گفتم
-. ممنون استاد_
. سری تکون داد برعکس چند دقیقه قبل سرد و خشک شده بود
بدون اینکه میز و جمع کنه سوئیچش رو از روی میز برداشت و کتش رو
. تنش کرد همیشه توی دانشگاه تیپ رسمی میزد
دنبالش رفتم سوار ماشین شدیم ..توی کل راه سکوت کرده بود تا اینکه
نزدیک دانشگاه گفت
-ببینم اسمت چی بود؟_
خنده م گرفت ولی خودمو کنترل کردم و گفتم
-.من مجد هستم،هانا مجد_
ابرویی باال انداخت و آهانی گفت . ماشینو پارک کرد ،پیاده شدیم... زود
تر از من وارد دانشگاه شد منم خواستم به سمت کالسم برم که یکی
بازومو محکم کشید... برگشتم که همون لحظه سیلی محکمی حواله ی
صورتم شد و پخش زمین شدم
پارت6
ناباور سرمو بلند کردم و به بابام خیره شدم. همه ی بچه های دانشگاه
. وایستادن و به من نگاه کردن
: بابام با عصبانیت داد کشید
-حاال کارت به جایی رسیده که منو قال می ذاری؟_
بازومو کشید
-. می کشمت دختره ی خیره سر_
.دستشو بلند کرد که دوباره بزنه اما یکی دستشو توی هوا گرفت
برگشتم و قیافه ی جدی و اخموعه استاد تهرانی رو دیدم.طوری نگاه می
.کرد که ادم ازش می ترسید
دست بابامو باشدت پایین انداخت و گفت
- .بریم اتاق من صحبت کنیم_
بابام با عصبانیت داد زد
-.چه حرفی اقای محترم ؟ اومدم دخترمو ببرم شوهرش منتظره_
با ترس نگاهی به استاد انداختم.با فکی قفل شده گفت
-اگه نیاین مجبورم حراست خبر کنم اون وقت هر کاری بکنین نمی
.تونین دخترتونو ببینید
بابام باز خواست حرف بزنه که تهرانی با تحکم گفت
-...از این طرف_
طوری این جمله شو گفت که بابامم نتونست حرف بزنه با هم وارد
. ساختمون شدن و منم با سری پایین افتاده دنبالشون رفتم
طبقه ی باال استاد در یه اتاقو باز کرد بابام چشم غره ای به سمتم رفت و
وارد شد خواستم منم برم که تهرانی نذاشت و گفت
- .همین جا وایستا_
ناچارا سر تکون دادم در اتاقو بستن .....با استرس راه می رفتم مطمئنم
تهرانی هیچ کاری نمی تونست بکنه. من بابامو می شناختم . منو به طاهر
فروخته بود خودمم کشتم اما حرف حرف خودش بود . استادم بابای منو
. نمی شناخت دو تا اخم بهش می کرد و خسته میشد
نشستم روی صندلی نمی دونم چقدر طول کشید که باالخره در باز شد و
بابام لبخند به لب اومد بیرون . دستشو به سمت استاد دراز کرد اما اون
فقط با اخم به بابام نگاه کرد . بابامم به روی خودش نیاورد و به من گفت
- .من دیگه میرم دخترم،مبادا اقای تهرانی عزیز و اذیت کنی
ناباور نگاهش کردم که دستی به سرم کشید و جلوی چشمای بهت زده م
رفت . به استاد نگاه کردم که با نفرت گفت
- . مرتیکه ی لجن_
:بلند شد و پرسیدم
-چیشد؟چرا بابام رفت چطور راضیش کردین؟_
استاد تهرانی نگاه خیره ای بهم انداخت و گفت
-.دوبرابر پولی که طاهر داده بود و بهش دادم_
:با لبخند محوی ادامه داد
-به عبارت دیگه تو رو از بابات خریدم خانم کوچولو_
رمان زیبایღღعروس استادღღ
پاسخ
 سپاس شده توسط Ava.2020 ، Black-queen ، parisa 1375 ، Волшебник


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان زیبایღღعروس استادღღ - •SAYDA• - 15-12-2018، 14:03

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان