گفتگوی آزاد نسخه یلدا 97 (328)

[Mr.Ramin]

درسته همینطوره
داداش و ابجی منم روزا خونرو میذارن رو سرشون!کشتی میگیرنو تو سرو کله هم میزنن
ولی داداشیم وقتاییکه دلش میگیره فقط میخواد من توو اتاقش باشم
داداش داشتن خیلی خوبه!من خیلی بیشتر ازینکه به پدرم تکیه کنم به داداشم تکیه کردم.مث دوتا رفیقیم برا همدیگه

آخ آخ نگو که دلم خواست..چه فانتزی قشنگیه

اره دیگه..خخ ته تغاریم..دوس داشتم آبجی کوچیک بود کنارم..
طبیعیه تو سن پایین تحملش سخته..ولی بزرگتر بشی همین رفتار بچه گانه هم برات جذابه..لوس شدنا..خلاصه کلا جالبه نمیدونم ولی دلم جدا میخواست

منم ته تغاریم D:

ولی انگار مشاور خونم:|
کلا همه ازم تو همه چی نظ ر میخوان#_#
اگه یه چی هم خراب بشه انگار تقصیر منهD:
درکل تو همه کارااسمی از من هسD:

مشاور همه کاره
این که هرچی خراب میشه تقصیر تو میندازن از آپشن های ته تغاری بودنه خخخ همه چی تقصیر توئه مگه خلافش ثابت بشه