امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

♫ رمــــــــــــآن ســـــــرنــوشـــــــت ♫

#11
پارت یازده

سوار ماشین امبولانس شدم . حالم اصلا خوب نبود . اشکام بدون اینکه دست خودم باشه از چشام جاری میشدن . منو تنها نذاریااا !!
رسیدیم بیمارستان بردنش پیش دکتر تا دکتر ببینش . یاد خاطرات خوبمون ک موفتادم گریم شدید تر میشد . گرمی دستی رو شونم احساس میکردم :
-پاشو سهیل ... ایشالا ک خوب میشه
سرمو بالا اوردم . با دیدن پیمان ب اغوشش فرو رفتم :
-اروم باش سهیل .. چرا انقدر سردی تو ؟؟؟
-پیمان من بدون اون دووم نمیارم اگه تنهام بزاره چی؟
-ای چه حرفیه ؟؟ نمیزاره خیالت راحت . حالا عم اروم باش . فکر کنم ی سرمم باید ب تو بزنن .
-همراه خانوم شکیباا ...
پیمان رو از خودم دور کردم و سریع سمت پرستار رفتم .
- منم .. بفرمایید
در همین لحظه ستین رو ب جای دیگ انتقال دادن ..
-اقاقی دکتر تو اتاقشونن .. باهاتون کار دارن
ب سمت اتاق دکترش رفتم ...
-سهیل ... وایسا سهیل
-چیه پیمان؟
- مامان پانته ا ست چی جوابشو بدم ؟
-نمیدونم پیمان بزار برم ببینم دکتر چی میگه .
-من راستشو میگمااا
هر لحظه استرسم بیشتر مید . از ی جایی ب بعد دیگ صدای پیمانو نمیشنیدم . خدایا کمکم کن من بدون اون نمیتونم .
دو در اتاق میخ کوب شدم . بلاخره قلبم رضایت داد .
-بفرمایید؟!
در رو باز کردم و وارد شدم
-سلام .. من همسر خانم شکیبا هستم کارم داشتید .
محکم حرف میزدم ولی درونم شکسته بود .
-خوش اومدید جناب .. بفرمایید
نشستم و سعی کردم اروم باشم .
- خب ... میتونم اسمتو بدونم ؟
ب صورت مهربونش نگاهی کردم . لبخند تلخی زدم :
-رضایی هستم .
-خب .. خوشبختم اقاقی رضایی . منم وکیلی هستم .
سرمو تکون دادم ..
- من برات دو تا خبر خوب و دوتا خبر بد دارم ...
با شنیدن خبر خوب ی ارامشی وارد قلبم شد .
-خبر خوب اول .. اینکه ... همسر شما بارداره ...
برای چند ثانیه نغزم دستور هیچی نداد ... قلبم ایستاد ... زبونم بند اومد ..
- خبر خوب دوم ... دوقلو هم بارداره .. اما ..
وای خدایا ... دوقلو ؟؟؟ لبختدی رو لبم اومد
- اما ....
لبخندم خشک شد ..
-ضربه ای ک ب سرش خورده بسیار شدتش زیاد بوده ، برا همین الان ... ستین تو کماست ...
نه .... چی میگه ... من مطمئنم دروغ میگه ..
- اگرهم تا موقع ب دنیا اومدن بچه ها از کما نیاد بیرون ، هر سه تاشونو از دست میدیم ...
واای این داره چی میگه .. خدایا من دیگ طاقت ندارم .... خدااااا قرار بود اینطوری بشه ؟ لعنت بهت ونداااااا ... لعنت
- خوبی اقای رضایی؟ ابی چیزی بدم خدمتت؟
- با اجازه
-حالت خوب نیست نرو...
از تاقش اومدم بیرون .. اصلا تعادل نداشتم .. از دور مامان و بابا و سامان رو دیدم ... جواب سامانو چی بدم ؟؟
دیگ دارم دیونه میشم .. ب دیوار تکیه میدم و ی دفعه سر میخورم .. با یاد گذشته ها بازم گریم میگیره :
-سهیل؟
-جون دل سهیل؟
-تو بچه دوست داری؟
-اره
-منم خیلی دوست دارم ... دوقلو مخصوصا
-وای نه دوقلو زیاده !
- ن دیگ خوبه ..
-اسماشون چی؟
-اممم دختره میشه ساتین .. پسره رو هنوز فکر نکردم
- خب بزاریم سامین .. خوبه؟
-واای اره ... ساتین وسامین
با تکونی ک میخورم از گذشته ها شوت میشم بیرون ....

سپاس از انگیزه شما Big Grin Heart

بچه ها ولی نمیدونم چرا حس میکنم داره بد میشه Undecided
نظرتون چیه؟حتما حتما بهم بگین Heart
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Karlina
پاسخ
 سپاس شده توسط ρσєѕɪ ، BIG-DARK ، Sirvan10_a ، *Aɴѕel* ، Ɗєя_Mσηɗ ، یلدا 86 ، ♥Nastaran♥ ، MEL_ISA
آگهی
#12
از زبان راوی :
آنکه می آید تا بماند
اصلا دل شکستن بلد نیست
اصلا پایِ رفتن ندارد
خلوت می خواهد با کسی که می داند
می فهمد بودنش را...
آنکه می آید صدایِ پاهایش تو را می رقصاند
پس بلند شو...
لبخندت را رویِ صورتت بنشان
آب و جارو کن راهی را که
قرار است با قدمهایتان عبور کنید
و به خلوتتان برسید
بلند شو و محکم به خودت بگو
هیچکس دلی که قرار است عمری
برایِ - او- یِ قصه عاشقی کند را
نمی تواند بشکند
A-D

راوی :
5 ماه از ان روز میگذرد ...
سهیل هرروز با اشتیاق منتظر دیدن دوقلوهایش و البته عروس زیبایش است ... دل تو دلش نیست ...
برای دوقلوهایش کلی لباس ، عروسک و ماشین خریده بود .. ولی حیف ک نفسش همراه ان نبود ..
ستین هنوز با کوچولوهاش توی کما بود و سطح هوشیاریش بالاتر رفته بود ...
سهیل امیدش را از دست نداده بود ... بیشتر منتظر بود .. خیلی بیشتر ...
از همان شب سهیل ب خانه نرفته بود ... همش پیش عشق هایش بود ... هر شب کنار ستین و بچه هایش میخابید ..
اما وندا ..
وندا هرروز برای دیدار سهیل ب بیمارستان میرفت .. سهیل هم بی اهمیت وارد اتاق ستین میشد ...
وندا هرروز خودش را در لباس عروس میدید و قنداق در بغل ... خیلی جلو رفته بود ...

امیدواریم داستانشان خوب تموم شود ... البته بدون وندا ....
سپاسگذارم از همراهی شما دوستان عزیز 4xv
از فردا شب ، هر شب حوالی ساعت 10 تا 11 ادامشو میزارم . Heart
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Karlina
پاسخ
 سپاس شده توسط Sirvan10_a ، Ɗєя_Mσηɗ ، یلدا 86 ، ♥Nastaran♥ ، *Aɴѕel*
#13
پارت دوازده

** سهیل **
با احساس لرزشی در جیبم از جواب پریدم . از رو تخت بلند شدم و بیرون از اتاق رفتم :
-جانم مامان؟
-سلام پسرم خوبی؟
-ممنون مرسی شما خوبین؟
-ما خوبیم عزیزم ب خوبیت . ستین خوبه؟
-خداروشکر . مث قبله تغییر نکرده
-ایشالا برمیگرده.
-ایشالا
-سهیل ... پدرجونو وندا دارن میان اونجا .
اخم نشست رو صورتم :
-برا چی میان؟
- وا خب میان ملاقاتی
-پدرجون باشه میدونم ستینو دوست داره ولی وندا چی؟
-نمیدونم سهیل .. بحث نکن..
-باشه مامان کاری نداری؟
-ن پسرم .. برو حواست ب دخترمم باشه ها
-چشم ... خدافظ
-خدافظ مادر
ب سمت شیشه اتاق ستین برگشتم . مثل همون موقع ... فقط ... شیکمش خیلی بزرگ شده بود . خونه فسقلیام بود دیگ Smile
از فکری ک کردم لبخند نشست رو صورتم .
-سهیل جاان؟؟!!
-جانم خانوم دکتر
-ی لحظه بیا پیشم .. ی پنج دقیقه دیگه
- چشم
نشستم روی صندلی ها . خداروشکر هر شب اجازه میدادن پیش ستین و بچه هام بخابم . حیف جنسیتشون مشخص نیست
با این وضعیت نمیشد سونوگرافیش کرد . بعضی اوقات دستمو میزاشتم رو خونشون . نامردا بد لگد میزدن .
به ساعتم نگاه کردم .. اوه ی ربع شده ک . سریع رفتم سمت اتاق خانم دکتر امینی . دکتر یرای زایمانش . در زدم :
-بفرمایید
-سلام ..
-به سلام اقای بقایی ... بیا .. بیا بشین خبرای خوشی دارم برات
خوشحال شدم و دهنم اندازه نیم متر باز شد . ( ب اصطلاح خر ذوق Angel )
-چشم .. میشنوم بفرمایید
-الان بچه های ستین 7 ماهشونه ... تشخیص کادر پزشکی اینکه بچه ها 8 ماهگی ب دنیا بیان ... اون ی ماه یا کمترشم تو دستگاهن ... البته نظر خودت و خانوادش هم مهمه .. خب .. چی میگی؟
-نمیدونم ... خب اگه تشخیصتون اینه .... میگم برای بچه هام ک مشکلی پیش نمیاد؟
- ن اقای رضایی .... خیالت راحت راحت ... ستین جان انقدر اینجا معروف شده با دوقلوهاش ... بهشون گفتم بهتریناشو براتون درنظر بگیرن
-باشه ممنون ... پس ینی ی ماه دیگه عملشه ؟
-شاید کمتر از یک ماه ... نظر کادر پزشکی ی ماه دیگس
-باشه ... ممنون
-خاهش میکنم ... میتونین تشریف ببرین
از جام بلند شدم و رفتم بیرون ... سریع زنگ زدم ب مامان :
-جانم ؟
-سلام مامان پانته ا جونم
-الهی قربونت شم
-مامان ... بچه هام ی ماه دیگه ب دنیا میان ( همین لحظه اشک شوق چکید روی گونم )
-وای سهیل جان راست میگی؟ ... مبارک باشه عزیزم
با دیدن پدرجون و وندا حالم حسابی گرفته شد .
-مامان اون دوتا اومدن بعدا بهت زنگ میزنم .. (قطع کردم )
پدرجون اومد بغلم کرد :
-سلام سهیلم ... خوبی عزیزم؟
-ممنون
بوسیدنم : - مبارک باشه بابا
-ممنون
حالا نوبت وندا شد :
-سلام سهیل جونی ..... میگم چی مبارک باشه
مث اینکه خبر نداشت ... منم از لجش گفتم :
-بچه هامو میگن دیگه
- چ .. چـــــــــــی ؟؟؟ ب ..ب ..بچــــــــه هـــــات؟؟؟
-اره ... ( با ی پوزخند )
-عجب نامردی هستی سهیل ... پس من .... گریش گرفت و رفت
هه .. اخجون رفت دنبال علفاش ...
-نباید اینجوری میگفتی سهیل
-پدرجون عصابمو خورد کرد .. بذترین بفهمه ... خسته شدم ...

سپاس ندین از پارت سیزده خبری نیستا گفته باشم نگکی نگفتی !! Big Grin Cool
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Karlina
پاسخ
 سپاس شده توسط BIG-DARK ، Sirvan10_a ، Ɗєя_Mσηɗ ، *Aɴѕel* ، یلدا 86 ، ♥Nastaran♥
#14
دوستان عزیز همراه Smile
شرمندم بابت دیر گذاشتن رمان
این چند روز مشکلات زیادی برام پیش اومده
اگه فردا پیش نیاد فردا میزارم براتون
بازم ممنون .... شرمنده Sad Heart
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Karlina
پاسخ
 سپاس شده توسط Sirvan10_a ، BIG-DARK ، ♥Nastaran♥
#15
پارت سیزده


- من نمیدونم تو چرا این دخترو دوست نداری ... همه پسرای فامیل براش میمیرن .. اونوقت دریغ از ی نگاه تو
-میخاد زندگیمو بهم بریزه .. دوسش اشته باشم؟؟؟ بعدشم من کلا از ادمای لوس متنفرم
-ولی اون ب خاطر تو این کارو میکنه ...
-مگه نمیگین براش سرو دست میشکنن ؟؟؟ بدینش ب همونا .. بعدشم اشتباه میکنه .. بره برا کسی خودشو لوس کنه ک تعرفم دوسش داشته باشن ..
-اون تورو میخاد
-من اونو نمیخام .... نکنه... نکنه توقع دارین من ستینو با دوتا بچه ول کنم بیام شوهر این لوند بشم ؟؟
-نه ... تو میتونی دوتاشو نو داشته باشی
-من وقتی ستین پیشمه ب هیچکس فکر نمیکنم
-ولی اگه عاشقش بشی میشه
-پدرجون بس کنید منو بکشن هم شوهرش نمیشم تمام ..
-اقای محترم اینجااا بیمارستانه .... رعایت کنید.
-بله چشم ... ببخشید
ی دفعه متوجه ی هیاهو شدم ... دیدم دکترا دارن میدوئن ب سمت اتاق ستین .... جون از تنم رفت ... با تموم سرعت میدوئیدم سمت اتاق ...
- کجا ؟؟؟؟ نمیشه ؟؟؟
- خانم اجازه بده ... میخام برم تو
- نه نمیشه ... خونسردیتو حفظ کن ...
-عه خانم ول کن
پرده های اتاقش کشیده شد .... صدای بوق متمدد دستگاه روی مغزم بدجور رژه میرفت ...
تکیه ام از دیوار گرفته شد و افتادم زمین ... دیگه نفهمیدم چیشد ...
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Karlina
پاسخ
 سپاس شده توسط ρσєѕɪ ، BIG-DARK ، Ɗєя_Mσηɗ ، Sirvan10_a ، ♥Nastaran♥ ، *Aɴѕel*
#16
پارت چهاردهـ


چشامو اروم اروم باز کردم . مغزم داست ب یادم میوورد چه اتفاقی برام افتاده ... سریهجع از جام بلند شدم .... ستین رو دیدم ک کنارم دراز کشیده و اون دستگاه های مسخره بهش وصل نیست . ستین اروم چشاشو باز کرد و روسو ب سمت من اورد .. حاله ای از اشکتو چشاش بود ک منو ب مرز جنون رسوند وای بعدش ک باصدای ریز و خوشگلش گفت سهیل .... برای همیشه تهی شدم ...
ـ سهیل؟؟؟
ـ عی جان دل سهیل ... سهیل فدات بشه ستینم ..ت ... تو بهوش اومدی؟؟؟
بدو بدو رفتم سمتش بی صبرانه بغلش کردم و سفت همو چسبیده بودیم و جفتمون چشمامون اشکی بود
ـ چرا تنهام گذاشتی ... تو نمیدونستی بی تو میمیرم؟؟؟
سکوت توی اتاق حکمفرما بود . از بغلش بیرون اومد و کمک کردم بشینه ... خودمم کنارش نشستم
ـ خب مامان کوچولو ...
ریز خندیدو تو بغلم جا گرفت
ـ میدونستی دوقلو ان؟؟؟
ـ س .. سهیل .. د ..د ..دروغ ک نمیگی؟؟؟
ـ ن ب جان سهیل
ـ ای خدااا ... عاشقتووونمممم
ـ موافقی بریم سونو گرافی ؟؟؟
ـ اوهوم ...
ـ پس من برم ب دکتر بگم
ـ سهیل ... ی لحظه
برگشتم و نگاش کردم
ـ ویار دارم
ـ عی جون دلم بگو تا برم برات بخرم
ـ ن خریدنی و خوردنی نیست !!!
ـ پس چیه؟؟؟
ـ عشقی ب اسم سهیل
توی قلبم شکوفه گل کرد . ب چشمای شیطونش نگاه کردمو دوباره رفتم سمتش ....

Heart Big Grin
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Karlina
پاسخ
 سپاس شده توسط Sirvan10_a ، BIG-DARK ، _ƇRAƵƳ_ ، ♥Nastaran♥ ، *Aɴѕel*
آگهی
#17
اسپم ها پاک شدند

دوستان عزیز لطفا از گفتن خوب بود،ادامه بده،ممنون و... خودداری کنین

به جای اون دکمه ی سپاس رو بزنین!

پیشنهاد به نویسنده ی گرامی ستین جان♡

اول تاپیکت بزن پارت جدید روزهای (مثلا زوج ساعت ۲۲ به بعد اپ میشه!) این طوری خواننده ها می دونن کی داستان موردعلاقه شون آپ میشه
پاسخ
 سپاس شده توسط Medusa ، لــــــــــⓘلی ، BIG-DARK ، Sirvan10_a
#18
پارت پـــآنـزدهــم

از اغوشش بیرون اومدم . بوسه ای روی سرش کاشتم و ب سمت دکترش رفتم .
ـ بـه .. سهیل خان ... تبریک میگم
ـ مرسی ممنون
ـ حالش چطوره؟
ـ خوبه ..
ـ سهیل جان اگه موافقی فردا موعد عملش باشه
ـ زود نیست؟
۸ ماه و خورده ایشه دیگ ...
ـ پس میشه الان بریم سونوگرافی ؟؟
ـ اره میشه .. برو طبقه پنجم با خانم وکیلی برین ولی اول ب پرستار همین بخش بگو امادش کنه.
ـ چشم ممنون
رفتم پیش پرستار ستین و ازش درخواست کردم برای سونوگرافی امادش کنه و ببرش اتاقش . منم سریع سوار اسانسور شدم و رفتم پیش دکتر و باهم ب اتاق سونوگرافی رفتیم . دل تو دلم نبود .. یکی تو دلم داشت عروسی میگرفت .. داداش مبارکت باشه هاااااا ولی ب قلب ما دست نزن خواهشن فلبم باطریش ضعیفه ..
ـ خب ستین خانم ... میدونی این شوهرت چقدر دلتنگت بود ؟؟ خوشگذشت بهشت؟؟
ستین با ی لبخند ب من نگاه کرد . انگار میخاست قدر دانی کنه .
ـ خب ... از اینکه دوقلوان شکی نیست ... ولی انگار یکیش پسره ... اون یکی خیلی وول میخوره معلومه از اون شیطونای پدر دربیاره !! خب ستین ... دختر دوست داری؟؟
ـ خانم دکتر منو سهیل از موقع عقدمون ارزومون بود ی دقلوی دختر و پسر داشته باشیم ... حتی اسماشونم انتخاب کردیم ..
ـ ای جاانم ... چیگذاشتید حالا؟؟
ـ ساتین و سامین
ـ به به ! خیلی هم قشنگ ..
ـ خانم دکتر نفهمیدید دختره یا پسر ؟؟ من دارم پس میافتم ...
ـ ی لحظه پس نیفت سهیل خان ... خب .. خب
ستین ـ مشخص شد؟؟؟
ـ بله ... مبارک باشه ... دختره
اشک شوق تو چشمام جم شد .
ـ عه ستین برا چی گریه میکنی؟ مگه نگفتی ارزوتون بوده؟؟
ـ اشک شوقه ..
ـ پاشو .. پاشو .. اون دستمال کنار تختو بردار رو شکمتو پاک کن سهیل توهم بیا اینجا ..
اینو گفت و رفت بیرون از اتاق ..
ـ چشم الان میام .... میخای کمکت کنم ؟
ـ خوشحال نیستی؟
دیگ اشکم چکید : دیونه ای ؟؟ من دارم از خوشحالی میمیرم ..
لبخند زد .. با دستمال رو شکمشو پاک کرد و با کمک من نشست . منم همونطوری بغلش کردم .. توی حال خودمون بودیم ک ی دفعه مامان و بابام و سامان اومدن تو ..
من و ستین چشامون گرد شده بود .. اروم اروم ستینو از بغلم بیرون اوردم و با صدایی ک از قعر چاه میومد سلام کردم ..
سامان بدو بدو رفت پیش خاهرشو باهمدیگه گریه میکردن ... مامان و باباهم اومدن سمت من و بغلم کردن ... همه خوشحال بودیم .. خیـــلــی ..
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Karlina
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥Nastaran♥ ، BIG-DARK ، Sirvan10_a ، *Aɴѕel*
#19
پــآرت شــانـزدهــم

امروز روزی بود ک میتونستم بچه هامو بغل کنم ... واای خدای من .. چقدر خوشحالم .. هر روز با بچه هام بازی کنم ... ببرمشون پارک .. بابا گفتنشونو بشنوم ........ با گذاشتن پلاستیکی روی دستم از رویای شیرینم بیرون اومدم .. زیر لب تشکری کردم و ب سمت اتاق ستین رفتم .. امروز همه بودن ... دیبا و سهیلا اومدن سمتم :
ـ سهیل جان نمیتونی تنش کنی ما بیایم
ـ ن دستتون درد نکنه ..
در اتاق رو باز کردم .. ستین داشت البوم عکسامونو میدید ... خدا میدونست چقد عکس دونفره داشتیم ..
ـ خانم خوشگله بیا اینارو تنت کن ک دیگ باید بری اتاق عمل ..
با لبخند نگام کرد .. البومو بست و گفت
ـ بده خودم تن میکنم ..
ـ نمیتونیاا
ـ میتونم بده
ـ ستین
ـ عه
ـ باشه من همینجا وایمیستم
ـ نههه
ـ پشتمو میکنم خب
ـ باشه
پشتمو کردم . ببینم خودت میتونی تن کنی ستین خانم؟؟
بعد چند ثانیه صدام کرد ..
ـ سهــیل .. برگرد بیا
ـ جوونم؟؟
ـ این لباسو بکش پایین
لباسش گیر کرده بود ..
ـ دیدی نمیتونی
ـ اره .. نتونستم
ـ بفرما .. اینم از لباس
ـ مرسی عشقم ..
ـ میگم نمیترسی از عمل؟
ـ نع .. نمیدونم .. اممم .. اره
دستشو گرفتم ..
ـ زندگی من میترسه اخه؟ نگران نباش بانو .. چیزی نمیشه .. اون روزی میرسه ک کنار همیم و من بهت میگم دیدی الکی میترسیدی خانمم؟
خندید .
ـ الهی قربون خندت برم .. بذا بگم بیان ک ۵ دیقه دیگ ب عمل نمونده..
ـ خدانکنه ..
ـ چشمکی زدم و رفتم سمت در.
ـ ۵ دیقه بیشتر تا عملش نمونده .. برین پیشش اگه میخاین ..
ی دفعه همه رفتن سمت در ...
دارا برگشت ...
ـ سهیل نگران نباش .. همه چی درست میشه .. من مطمئنم .
اومدم ازش بپرسم چی درست میشه ک چشمم افتاد ب تخت ستین ک داشت میرفت اتاق عمل رفتم سمتش لبخند زدم بهش و گفت ـ خداحافظ
و بردنش .
چند ساعت بعد دکتر اومد بیرون و گفت متاسفم ... ما هر سه تاشونو از دست دادیم
قلبم تیر کشید ... انگار جون منم داشت در میومد افتادم زمین

*******

اروم چشامو باز کردم ..
ـ رضا جان .. رضا جان
بابا اومد سمتمون و منو دید و لبخند زد
من با ب یاد اوردن گذشته سریع از جام پریدم
ـ ستین .. ستین کو؟؟
ـ اروم باش سهیل جان
ـ من همین الان باید برم ببینمش ..
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Karlina
پاسخ
 سپاس شده توسط BIG-DARK ، Sirvan10_a ، *Aɴѕel*
#20
متاسفم دوستان فعلا نمیتونم بزارم Sad
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Karlina
پاسخ
 سپاس شده توسط BIG-DARK ، Sirvan10_a


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان