امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان فوق العاده طنز ناتاشا

#9
پارت13
تا رسیدن به پادگان اروم و ساکت سر جامون نشستیم ...ماشینا از حرکت ایستادن .. از ماشین بیرون اومدم ...تمام وسایلای شخصیمون توسقوط هواپیما از بین رفته بود ... باز خوب بو پولا مونو تو جیب شلوارمونگذاشتیم...سرگرد افغانی جلو اومد و ما رو به سمت خوابگاه برد تا هم وسایلبرامون بیارن هم تختامونو نشونمون بده.....نیوشا _چه فینگلیه ...چشاشو ..قدتخمک خربزه ست ... نگاه ...نگاه..._ نیو بس کن...خیلی زشته این طوری دیگرانومسخره میکنی ....کی میخوای دست از این عادت زشتت برداری؟نیوشا _منو عفو کنخواهر روحانی .. یه لحظه شیطان روح پاکمو تسخیر کرد .._اره جون خودت .. شیطونبدبخت روزی چند ساعت میاد پیشت شاگردی ..نیوشا _اااا خودش بهت گفت ... اگهببینمش .. کلی بش سفارش کردم به کسی نگه من استادشم ..... اخه حوصله شاگرد اضافیندارم ... میدونی که مردم همش دنبال بهترین استادن...باحرص گفتم:_ رو کهنیست سنگ پای قزوینه ...بی هوا زد تو سرمو وفرارکرد و گفت:_ سنگ پا بودنبهتره از چلمنگ بودنه خواهر من .....دنبالش دوییدم تا بگیرمش_یه چلمنگینشونت بدم .. وایسا ... اگه مردی واستا ...نیوشا_مرد کدومه خواهر من .. انگارپاک فراموش کردی مونثی ... مونث....زنی گفتن ..مردی گفتن ..شرمی و حیاییگفتن چقده تو بی حیایی .....اینا رو بلند با اهنگ میخوندو میدویید ...پیچید تو یه راهرو ... دنبالش رفتم ... که یهو محکم خوردم به یه چیز سخت وپهن شدم رو زمین ... کمرم حسابی درد گرفت ..صدای خاتون تو گوشم پیچید_ سردار هاکان چیزیتون نشد؟سردار_نه ژنرالژنرال_ .... بازهم شما ستوان نیوشا ... بازهم یه مسخره بازی دیگه ... مگر اینجا سالن ورزشیست که دارید بیخیال در انمیدویید ؟سرمو بلند کردم...

پارت 14
به خاتون که کنار مرد ورزیده و هیکل داری ایستادهبود با گیجی نگاه کردم ...چهره ای محکم و کمی خشن ... خدای من چه چشمایی داشت .تو عمرم مردی به این جذابی ندیده بودم ... چشمای درشتش رنگ عجیبی بود انگار هرلحظه به رنگی در میومد .. عسلی.. سبز ...نمیدونم هر چی که بود با اون برق برندهنگاهش به ادم اخطار میداد که به من نزدیک نشو ...صورت برنزشو انگار تازه سهتیغه کرده بود ..صاف و براق چشم ادمو نوازش میداد ...لباش که اونقدر برجستهوخوش حالت بود که بی اختیار دلت میخواست ببوسیش ...وای خدای من ... معذرت ... چرا اینطوری شدم .. من که هیچ وقت به چهره هیچ مردی اهمیت نمیدادم .. پس چم شده .؟ژنرال_ چرا جواب نمی دهی؟ بلند شو ... هنوز چند ساعت از تنبیه ای که برات درنظر گرفته بودم نگذشته است ... بلند شو ...نیوشا رو دیدم که به سرعت از پشتژنرال به سمت من میومد ...نیوشا_ژنرال ... من نیوشا هستم . این خواهر دوقلومناتاشاست ...ببخشید شکه شده . اخه تو عمرش سرداربه این خوشتیپی ندیده ...باارنج کوبوندم تو پهلوش ..و سعی کردم از رو زمین بلند شم ...ژنرال _جالب است . اینم مثل تو ادب نظامی رو یاد نگرفته است .. پس مجبورم هر دوتون رو تنبیهکنم.به جای یک هفته ..یک ماه هر روز دستشویی ها رو تمیز میکنید ...نیوشا_نهتو رو خدا ...ژنرال _دو ماهنیوشا_چشم .. هر چی شما بگید ... فقط نکنیدش سهماهژنرال _همین الان خودتونو به قسمت نظافت معرفی کنید .هر دو با هم احترامگذاشتیمو_چشموقتی داشند میرفتند هاکان برگشت و گذرا به من نگاهیانداخت.با همون نگاه قلبم هری ریخت پایین ...چه مرگم شده بود ...تو ایین 25سالی که از خدا عمر گرفته بودم هیچ وقت دست و دلم واسه مردی نلرزیده بود اما حالا

پارت۱۵
نیوشا_هههه هه ووووویییی یییی ..چته ؟مثل گرگی گرسنه که به بره چشممیدوزه نگاش میکنی ...بابا حتما صاحاب داره .. زشته ... خوبیت نداره ناموس مردومودید بزنی ... تو که قبلا واسه من موعظه میکردی خواهر حالا چی شده ..._اا گمشونیوشا .. همش تقصیر تو بود .. اگه مجبورم نکرده بودی دنبالت بدووم نمیخوردم به اینا ...نیوشا_ روتو برم .. مثل اینکه بخاطر جناب عالی تنبیه یه هفته من شد دوماها... یه چیزم طلب کاری .._چیه باز شما دوتا گیر دادین به هم ....سرهنگامینی بود ..._چیزی نیست سرهنگ ...نیوشا_اره واسه تو چیزی نیست ... واسهخاطر خانم به جای یه هفته باید تا دو ماه گلاب به روتون توالت طی بکشم ...سرهنگ _اخه واسه چی؟نیوشا_خانم محکم خودشو مالونده به این سردارتون ...بعدم بدون عذرخواهی زل زد تو چشمای درشتشو بروبرمحو تماشاش شده .با حرفای نیوشا اینقدرعصبانی شدم که یه لحظه حضور سرهنگ و از یاد بردم خیز برداشتم طرف نیو که بگیرمشخودشو پشت سرهنگ قایم کرد ...نیوشا_یا عمر بنی امیه ... غلط کردم ناتا شوخیکردم ..خواستم سرهنگم یکم بخنده ... سرهنگ نذار منو بگیره ..._خیلی بی شعوری ... ادم خواهری مثل تو داشته باشه دشمن میخواد چیکار ...سرهنگ_بس کنید .... باهر دوتونم ... خجالت داره .. ... شما الان نمونه های ممتاز ایرانید .. جلوی اینامیخواید ابروی کشورمونو ببرید ...هنوز یه روز از اومدنمون نگذشته این همهبرنامه درست کردید ...نیوشا از ناتاشا عذر خواهی کن....وای به حال جفتتوناگه ببینم باز دارید کل کل میکنید .. برتون میگردونم ایران....نیوشا_ما که ازخدامونه برگردیم ...با نگاه پر جذبه سرهنگ نیوشا بقیه حرفشو خورد ...نیوشا_چشم ...سرهنگ_ تو که میدونی نیوشا فقط قصد خندوندن تو رو داره ..پس چرا هی بیخودی عصبانی میشی..._اما اون با این حرفاش ابروی منو جلو شما برد ...سرهنگ _ من سالهاست با خانواده شما اشنا هستم ... اونقدر شناخت روتون دارمکه من میدونم چه موقعه نیوشا داره جدی حرف میزنه چه موقع شوخی میکنه ... اینو توباید بهتر بدونی....نگران تنبیه تونم نباشید .. یه هفته کا رتونو انجام بدید . جلوی ژنرالم مسخره بازی در نیارید .. خودم تنبیه تونو لغو میکنم ...نیوشا_خیلیجلتنمنی سرهنگ ...سرهنگ خندشو پشت سرفه ای پنهان کرد و رفت ...نیوشا_ناتاشاجونم_زهر مار ...نیوشا_ناتا خوشگلم .. قربونت برم ...معذرت میخوام ..._خوب گند کاری میکنی بعد توقع داری با یه عذر خواهی ببخشمت ...نیوشا _توگلی میدونم نیوشاتو زود میبخشی ... بگو بخشیدی..بگو .._.....نیوشا_بگو دیگه .. معذرت...تو رو خدا نکنه منو نبخشی و اون دامن خوشگله رو که قول دادی واسمنخری....از حرفش خندم گرفت.._ای روباه مکار پس بگو بخاطر دامن داری خوتوموش میکنی ...نیوشا_اااهان خندیدی ... پس منو بخشیدی دیگه ؟_اره .. نبخشمتچی کار میتونم بکنم... بیا زود بریم خوابگاه که خیلی خستم ... راستی از کدوم طرفبود ..

پارت۱۶
نیوشا_ قربون تو خواهر گلم .. الان از این خانم زیبای افغانی میپرسم ...به سمت سربازی که داشت رد میشد رفت و با لحن خنده داری گفت:_خوابگاهمانکدام بر است ...؟ از این بر است یا ان بر است ؟زن با دست انتهای سالن رو نشونداد ..نیوشا_خواهر میگویند از این بر است .. خیلی تشکر میکنیم ....._ بازداری مسخره بازی در میاری؟نیوشا_نه به جان خودم ..دارم افغانی حرف میزنمدیگه... فقط کافیه یه کم رسمی حرف بزنی وجای... آ ا او .....رو عوضش کنی ..همین ..._بیا بریم ..خیلی خستم..
نیوشا_ای به چشم .. پیش به سوی خوابگاهبه سمت خوابگاه رفتیم .در بزرگ اهنی رو باز کردیم . سالن بزرگ پراز تخت های دوطبقه به چشم میخورد . گروهی از سربازان دختر افغانی در حال گپ زدن ومرتب کردن تخت هاشون بودند. با ورود ما همهمه قطع شد همه با حیرت و تعجب به منونیوشا نگاه میکردند .حقم داشتند . هر وقت ما کنار هم وارد مجلسی میشدیم به خاطرشباهت بی اندازمون دهن همه از حیرت باز میموند ..نیوشا_یا خدا ناتاشا الانمیخورنمون . ببین داره اب از لب و لوچشون میریزه.نکنه ادم خورن ...من میترسم شباینجا بخوابم ..._نیوشا ... باز شروع کردی ...؟؟نیوشا_ ااا گند اخلاق ...خوب یکم بخند . من این مسخره بازیا رو در میارم بلکه لب صاب مردت به خنده وا بشهاما تو هی میزنی تو ذوقم ..._مزه هاتو بزار واسه سرهنگ بریز نه من .. از بس ازاین مسخره بازیا در اوردی دیگه واسم تکراری شده...نیوشا_اااا اینطوریه؟ .. بخدای احد و واحد اگه یه بار دیگه سعی کردم بخندونمت نیوشا نیستم.اینقدر نخندتا دهنت بو گند بگیره ...اینو گفت و به حالت قهر رفت سمت یکی از تختا ...سرم بد جوری درد میکرد .خسته و کوفته رفتم رو تخت کناری نیوشاخوابیدم...چشمامو بستم . به اتفاقایی که از بدو ورودمون افتاده بود فکرکردم. یهو یادم اومد که به مادر قول دادم وقتی رسیدیم بهشون زنگ بزنیم.بیهوابلند شدم که به نیوشا بگم باید با مادر تماس بگیریم که سرم محکم خورد به تختبالایی...نیوشا_اخ جون دلم خنک شد . ای خدا چقدر تو بزرگی . میگن ادم جزایدل شکوندنو تو همین دنیا پس میده ..._ آی سرم ... ای بگم خدا چیکارت کنه نیوشا .. بلند شو بریم یه تلفن پیدا کنیم به مادر زنگ بزنیم .نیوشا_ مگه الکیه . تاازم عذر خواهی نکنی محاله قدم از قدم بردارم...عمرا..._گمشو . من که چیزی بهتنگفتم که حالا بخوام عذر خواهی کنم .نیوشا_هیچی نگفتی .تو قلب شیشه ای منوشکستی خوووووااااههههرررر.اصلا حوصله لودگیاشو نداشتم._معذرت میخوامحالا خوب شد . بلند شو بریم .نیوشا_کجا؟_سر قبر من .نیوشا_باشه منامادم بریم . بزار اول از این خواهر افغان یه چیزی بپرسم._چیبپرسی؟نیوشا_میخواستم ببینم کجا خرما میفروشن_خرما؟ واسه چی؟نیووشا_خوبواسه سر قبر تو دیگه مگه نگفتی میخوایبری...._ننیووووشش ششاااانیوشا_ججج جااا ااااااننن مم ممم خخ خوااهر_به خدا سرم داره منفجر میشه نیوشا خواهش میکنم اذیتم نکن . باشه دختر خوب.بیا بریم به مامان یه زنگ بزنیم .نیوشا _باشه اینو از اول میگفتیخواهرم.اما باید به عرضت برسونم که نمیتونیم با مادر تماس بگیریم چون خطایارتباطی قطع شدن .معلوم نیست تا کی درست میشن._وای . چرا؟ حالا مامان دلش هزارراه میزه.نیوشا_نه دیگه دل مامانمون تا خواست از هزار راه عبور کنه .توسط پدربزرگوارمون متوقف شد ._ااا چرا چرت و پرت میگی ...یعنی چی؟نیوشا_تو الاندچار خنگی مضمن شدی به من چرا گیر میدی .؟دارم میگم سرهنگ با پایگاهمون توایران تماس گرفته... بابا هم خبر رسیدنمونو به مادر داده . نمیخواد نگران باشی.. فهمیدی حالا .؟با این حرفاش کمی اروم شدم دوباره رو تختم خوابیدم . چشماماز درد سر باز نمیشد .کم کم صداهای اطراف برام نا مفهوم شد و دیگه چیزی نفهمیدم
ت‍‌ا کی ب‍‌ای‍‌د خ‍‌ف‌‍ہ خ‍‌ون ب‍‌گیری‍‌م‍ چ‍‌ون دخ‍‌تری‍‌م‍ !؟

#خصته.عز.عادمای.دوست.نما
پاسخ
 سپاس شده توسط لــــــــــⓘلی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان فوق العاده طنز ناتاشا - پایدارتاپای دار - 15-04-2020، 12:04

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان