امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان فوق العاده طنز ناتاشا

#12
پارت۱۸
نیوشاهمونطور که به من کمک میکرد از تخت بیام پایین گفت:چشم اصلا شماسردارید هر جور میخواید طرفو بگیرید نخوره زمین ...مهم نیست .گوششو بگیرید .موهاشوبکشید ...گرنشو بچسبید هر جور راحتید فقط منو تنبیه نکنید فعلا تا دو ماه شغل شریفخلا روبی بهمون واگذار شده.دیگه قوه تنبیه بدتر و ندارم ...با اجازه سردار دکتر .مارفتیم.از حرفاشون گیج شده بودم . اطرافمو که نگاه کردم دیدم تو درمونگاه پایگاههستیم.هاکان داشت روپوش سفید و از تنش بیرون میاورد و سریع از اونجا خارج شد .جلو تر از ما با قدمهای محکم به سمت خروجی پایگاه میرفت .بازم گذرا نگاهی به منانداخت و ازدر بیرون رفت . برق چشماش تنمو لرزوند .نیوشا_نبینم دست و دلت واسهیه جوجه فوکلی بلررزه که خودم از تو سینه ات میکشمش بیرونوخام خام میخورمش... تو فقط عشق منی و بس ..."صداشو عین مردا کلفت کرده بودو این چرندیاتومیگفت.._شیر فهم شد ضیفه یا نه ؟_جذبه ات منو کشته ..گمشو اونورببینم.حالاتعریف کن قضیه چی بود ؟ من اینجا چی کار میکردم...نیوشا ریز خندید_خرج داره سر کیستو شل کن تا بگم..._فردامیریم شهر اون دامن خوشگله رو میخرم واست .نیوشا_اا میخوای خرم کنی . عمرابزارن ما بریم شهر این یکساله رو تو همین پایگاه مهمونیم عزیزم .._ چی میخوایازم ؟نیوشا_اون گل سرو یادت هست که خاله فخری بهت داد اونو میخوام ..._واقعا عقده ای هستی نیوشا . تو که موهات اونقدر بلند نیست بشه با اونکلیبسا بستش.نیوشا_تو چی کار داری بده من میزارم موهام اندازه مال تو شه ...دست کردم زیر مقنعه ام و کلیبسی که خیلی دوستش داشتم در اوردم دادم بهنیوشا_بیا کوفتت بشه . زود تعریف کن ببینم چی شده بود.نیوشا ذوق زده انگاردنیا رو بهش دادند اونو ازم گرفتنیوشا_حالا این شد یه چیزی ..جونم برات بگه کهوقتی چشات رفت کله سرت و ولوشدی رو تختت هر چی صدات زدم جوب ندادی . از ترس اینکهتو این کشور غریب بی یارو یاور نشم دست گذاشتم هوار کشیدن."آی خواهرم از دستمرفت..آی یکی به دادم برسه .ووووووخلاصه همه ریختن دور و برم . یکی از همینخواهرای افغان با دیدن وضعیت سریع ژنرال و خبر کرد اونم به سردا که گویا قبلا پزشکیمیخونده خبر میده . چون دکتر پایگاه مریض بوده و اونشب کیشیک هم رفته بوده مرخصی . این شد که شانست زدو این گل پسر خوشتیپ اومد بالا سرت . وای نمیدونی ناتاشا با اونبازوهای عضله ایش چطور دست انداخت زیر بدنتو بلندت کرد ... وای کوفتت بشه کاش منجای تو غش کرده بودم .._اااا بزار سرهنگ و ببینم . حالا دیگه از سرهنگ سیر شدیافتادی دنبال سردار . ؟نیوشا_نه خیرم من سرهنگمو با صد تا مثل سردار جون تو عوضنمیکنم . خوب ادمی دیگه دلش هوس میکنه ..._دلت خیلی بی جا کرده . خوب بقیشو بگو ..نیوشا_هیچی دیگه تو رو در اغوش اسلام گرفت و بردت تو قسمت درمونگاه . پرسیدقبلانم اینطوری میشدی. ؟گفتم نه وادا دکتر سردار ..اولین باره میبینم خواهرماینطور ولو میشه .وای دستای خوش تراششو گذاشت رو پیشونیتو جفت چشاتو معاینه کرد . خلاصه نمیدونم از کجا فهمید مرضت چیه سریع دو سه تا امپول تو هم کرد و اروم برتگردوند تمبون مبارکتو کشید پایین وپشت تپل مپولتو گرفت تو دست و سوزنوتا ته حوالشکرد ._وای خاک تو سرم باسنمو دید ؟نیوشا_خاک تو سرت اره چه جورم تازه کلیهم ماساژش داد .._باچی؟با انگشتای مبارکش که پنبه الکلی رو نگه داشته بود ...

پارت۱۹
از فکر این صحنه سرخی شرم رو گونه هام نشست ...نیوشا_قربونت برم حالاخجالت نکش ... این تحفه ای که من دیدم چشم و دلش از این چیزا سیره حتما روزی چندبار دخترا خودشونو به مریضی میزنن تا این دکتر سردارمون با اون امپولاوپنبه الکلیشدمبشونو نوازش کنه ...نمیدونم چرا از این حرف نیوشا حس بدی بهم دستداد..._خوب بریم دیگه خیلی گشنمه ... هنوز غذا ندادند؟نیوشا_ساعت خواب الانساعت 2 بعد از نصف شبه ها ... غذا که دادند هیچ دیگ و بشقاباشونم شستن خواهر ._پس کو غذامون؟نیوشا_ تو شکم اشبز باشی.._مسخره در نیارنیوشانیوشا_مسخره کدومه خواهر من ..خوب میگم تو که نیودی ..منم خیر سرم تودرمونگاه بالا سر تو نشسته بودم اشپزم دیده ااا چه خوب دو تا نون خور کم سهم ما روبرداشته هاپولی کرده یه وجب ابم روش .. حالا باید سر گشنه زمین بزاریمدیگه.._وای دلم خیلی ضعف میره . چیکار کنیم؟نیوشا_ خوب این بستگی به توداره اینکه بخوای با شرافت بمونی یا نه_گشنگی من چه ربطی به شرافتمداره؟نیوشا_ربط داره عزیزم ..یا باید مثل یه سرباز با شرافت بری تو تختخوابتوکپه مرگتو بزاری یا مثل یه دزد بی شرف بریم تو اشپزخونه و شکمای گرسنمونو سیر کنیم . حالا میخوای با شرافت بمونی یا قید اونو میزنی؟بد جوری دلم ضعف میرفت سردوراهی بدی مونده بودم ..._بریمنیوشا_با شرف یا بی شرف؟_بی شرفهردو زدیم زیر خنده و یواشکی به سمت اشپز خونه پایگاه راه افتادیماز چند تا راهرو گذشتیم ._ببینم حالا واقعا مطمئنی همینسالنه؟نیوشا_اره بابا خودم وقتی داشتم همراه سردار دکتر میاوردمت دیدم از اینجااومدن بیرون.._میگم نیو بیا قیدشو بزنیم . ببین چند تا سربازم دارن نگهبانیمیدن...نیوشا_نه دیگه شرفتتو از دست دادی راه برگشتی تو کار نیست ..._بیا برگردیم شاید بچهها واسمون غذا نگه داشته باشن..نیوشا_اونا واسه ماغذا نگه دارن.. ساده ایا...بدبخت اونا حالا تو دلشون عروسی گرفتن که ما امشب سرگرسنه میزاریم زمین..اونا از خداشونه ما بیفتیم بمیریم از شرمون راحت شن . مخصوصا اون انصاریه ..آی دلم میخواد وقتی خودشو واسه سرهنگ شیرین میکنه گیساشوبگیرم تو دستمو دور تا دور میدون ازادی بگردونم ..._خوب بسه دیگه همین یه کارتمونده یه گیس کشی بیفتی...نیوشا_حالا من یه چیزی فتم تو چرا باور میکنی خواهرمگه دیوونم ..خوب اماده ای ؟ الان یه سنگ میندازم اونطرف تا سربازا رفتن سمتصدا میدوییم پشت بوته کنار در ساختمون .اونجام یه فکری میکنیم ..._نیوشااگه بگیرنموننیوشا_اا تو که این همه ترسو نبودی اصلا یه کاری..اصلا میخوایدوستانه بریم با سربازه صحبت کنیم شاید گذاشت بریم تو دو سه تا لقمه کوفتکنیم؟_اگه نزاشت چی؟نیوشااگه نذاشت هیچی مثل رابین هود عمل میکنیم .میزنیمتو سرش تا چشاش البالو گیلاس بچینه ما هم تو این فرصت میریم غذا می دزدیمو جیممیشیم.اینطوری که بعدا شناسایمون میکنه.نیوشا نگاه چپکی به منانداخت-ببینم نکنه سردار امپول اشتباهی بهت زده خنگ شدی هان؟ خوب ایکیومقنعمونو در میاریم مثل نقاب میبندیم رو صورتمون موهامونم تو صورتمون محاله تو اینتاریکی شب بتونه شناساییمون کنه .._ااا مگه تو نمگی میخوای بری باهاش رف بزنی . با نقاب میخوای بری . اگه با این شکل بری که هنوز طرفش نرفتی تیر بارونت میکنه .. اونجوری بی نقابم بری شناسایت میکنه .نیوشا_راست میگییا پس فقط یه راهمیمونه_چه راهی؟نیوشا_ طرفو میکشیم بعد راحت میریم تو اینجوری نه میخوادنقاب بزنیم نه اون دیگه مار و شناسایی میکنه ...._دیگه چی واسه یه تیکه نون ادمبکشیم ...
ت‍‌ا کی ب‍‌ای‍‌د خ‍‌ف‌‍ہ خ‍‌ون ب‍‌گیری‍‌م‍ چ‍‌ون دخ‍‌تری‍‌م‍ !؟

#خصته.عز.عادمای.دوست.نما
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان فوق العاده طنز ناتاشا - پایدارتاپای دار - 18-04-2020، 23:00

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان