امتیاز موضوع:
  • 10 رأی - میانگین امتیازات: 4.2
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان دختر سر کش(تموم شد)

#5
بلاخره روز عروسی رسید همه جا غلغله بود و همه داشتن حاضر میشدن همه به جز عروس خانوم که مثلا من باشم اصلا از شنیدن خانم خندم میگرفت ساعت دوازده ظهر بود من هنوز تو رختخوابم بودمو داشتم خونسردانه گیم بازی میکردم که امیر عین احل معلق اومد تو :سارا جان مادرت پاشو فرزاد زنگ زده میگه دم ارایشگاهه پس تو کجایی؟
:من که گفتم ارایشگاه نمیرم ...پسره ی احمق ....بهش بگو بیاد دم خونه
:امیر به سمت تختم اومد و کنار تخت وایساد و به گوشی سیار اشاره کرد و با تاسف سر تکون داد
گوشی رو از دستش گرفتم و خونسردانه گفتم :بنال عشقم ؟
:سارا تو خونه ای؟
چنان فریادی کشید که گوشی رو از گوشم دور کردم و انصافا بدنم شروع کرد لرزیدن ولی میدون همیشه دست من بود :نه سر زمینم دارم کشت قطره ای برنج انجام میدم
:خیلی بیشعوری ما ساعت 6 باید تو باغ باشیم ...تو همون گورستونی که هستی بمون تا یه ارایشگر بیارم خونه
:باشه ....راستی کفشایی رو هم که ننه جونت واسم خریده بود گذاشتم جلو در نیای اینجا اتیش به پا کنی
:ادمت میکنم
:از مادر زاییده نشده ....نکبت
و گووشی رو پرت کردم کف اتاق امیر که به دیوار تکیه داده بود روی تخت نشست و گفت :سارا داری شورشو درمیاری
:چیه دلت کتک میخواد :بتو هیج ربطی نداره امیر جون برو با عروسکات بازی کن
امیر با عصبانیت از در خارج شد و درو محکم کوبید بهم :دختره ی مغرور
پتو رو رو ی سرم کشیدم تا دوباره بخوابم ولی فایده نداشت و عصبانی روی تخت نشستم
:امیر یه دست لباس واسم میاری؟
نمیدونم چند دقیقه گذشت تا اینکه فرزاد رسید دم خونه امیر که در اف افو زد عین وحشیا اومد تو و صاف اومد سمت اتاق من داشتم نقاشی میکردم که پشت سرم وایساد نفساش تند و عصبی بود قلمو انداختم روی زمین و صاف تو چشاش زل زدم :چه مرگته ؟
:دلم نمیخواد دست روت بلند کنم خودت پاشو
:تو بیخود میکنی دست رو من بلند ....
چنان کشیده ای به گوشم زد که برق از چشمام پرید دستمو روی جای سیلی گذاشتم و سرش داد زدم :تو حق نداشتی ...
سیلی دوم روی گونه ی سمت چپم فرود اومد اشک تو چشمام جمع شده بود تا حالا فقط از مامانم کتک خورده بودم خواستم یه سیلی بزنم تو صورتش که دستمو رو هوا گرفت و کوبوندم توی دیوار:ببین دختره ی احمق اگه به زدن باشه چنان میزنمت که با ویلچر بری سر سفره عقد پس لجبازی نکن ارایشگر تو پذیرایی منتظره
:دستامو از تو دستاش بیرون کشیدم و دماغو با استینم پاک کردم و به سمت پذیرایی رفتم
فرزاد از خونه بیرون رفت و محکم درو بست
:کار اریشم 2 ساعت تمام طول کشید و من که نمیتونستم اروم بمونم تو این دوساعت انقدر اواز خوندم که سر ارایشگر رفت و اخماشو کرد تو هم :اهنگ درخواستی نمیخوای شما
از تو ایینه خنده عصبی کرد و با طعنه گفت :بدبخت شوهرت
:شوهرم ؟اهان فری رو میگی ؟خودش انتخاب کرده
ارایشگر بد اخلاق سرشو با تاسف تکون داد و گفت :اگه میشه تکون نخور سایه چشات خراب میشه :خانم ارایشگر خوش اخلاق شما اهنگ جدید ساسی مانکنو شنیدی ؟
ارایشگر اعصابش بهم ریخته بود بهم زل زد و من تازه فهمیدم چقدر دور لبها و چشماش چین و چروک هست :شما ماسک خیارو امتحان کردی ؟
ارایشگر ابزار بزک دوزکشو پرت کرد رو میز و گفت :نه خیر اجازه میدید کارمو بکنم
:البته ...ولی ماسک خیارو امتحان کنید داری شبیه ایزما تو زندگی جدید امپراطور میشی اون شتر رو میشناسی من میمیرم براش...فرزاد اخم میکنه شبیه اون میشه
ارایشگ خندشو نتونست مهار کنه و گفت :بمیرم واسه فرزاد خان شما حاضری ...چقدم خوشگل شدی بیا زود تر برو دم در تا فرزاد اتیشت نزده
:شما با فری نسبتی داری ؟اها شما باید مادر مادر شوهرم باشی شعله خانم ؟
اندفعه جدا عصبانی شد و جوابمو نداد منم شنلمو روی سرم انداختم وگفتم :ببخشید ناراحت شدی ولی ماسک خیارو امتحان کنید
و بعد با کفشهای ال استارم دویدم سمت کوچه فرزاد دم در بود و مدام روی فرمون میزد کاملا سرخ عصبانی بود در ماشینو باز کردم و چنان بستم که شیشه ها نزدیک به ریختن بود
دستشو برد که بالا که بزنه تو صورتم اما بعد پشیمون شد و کوبید روی سر خودش
:خدا لعنتم کنه که گول قیافتو خوردم
:الهی امین ..نمیخوام باهات حرف بزنما باهات قهرم ولی تو کارتون زندگی جدید امپراطورو دیدی؟
نفسشو از بینی داد بیرون :نه خیر
:ای جان اخم میکنی شبیه شتره میشی اومد خونمون میذارم کارتونشو ببینی
:ساعت چهاره باید راه بیفتیم
:راه بیفت
فرزاد دکمه ضبط رو زد و سیدی خارجی زبانی شروع شد به نواختن
:گند بزنن به سلیقت :مثلا میخوای بگی فارسیت نمیاد ؟
:دقیقا //تو رو سننه
:اگه انگلیسیت خوبه بگو ببینم این جمله معنیش چی میشه :دیس ایز مای پی ام سی
:ماهوارتونو تازه خریدی؟
:از کجا فهمیدی
:هیچی هیچی .....من انگلیسی بلد نیستم شرمنده
:نچ نچ زشته ....مهندس ....اااا مهندس چرا بنزین تموم شد ؟
:میشه واسه یه دقیقه خفه شی
موذیانه سرمو بردم جلو صورتش :خونه مال منه ...عمرا بتونی منو از خونه بیرون کنی ولی من انقدر حرف میزنم همی امشب دمتو بذاری رو کولت جیگر
ئستشو از روی دنده روی دستم گذاشت و دستمو سفت نگه داشت :ا راس میگی؟
میدونی قدرت زنها به زبوشونه قدرت مردها به یه چیز دیگه مطمن باش خونه مال منه ولی تو هم اشانتیون خونه ای عمرا بذارم بری
:اگه من بردم چی؟
:تو بردی من میذارم میرم ولی من بردم
:به چشماش زل زدم تا حرفشو تموم کنه ؟
:اونوقت تو 13 تا بچه برام میاری ولی چون سیزده نحسه میکنیمش دوازده به نیت دوازده امام
:بیشور احمق
:قبوله
دستمو از زیر دستش کشیدم بیرون و گفتم :چون به خودم شک ندارم قبوله ولی لهیدی عشقم
:خواهیم دید حالا دو ساعت خفه شو
:خندیدم و تا اخر راه حرف زدم طوریکه فرزاد مجبور شد صدای اهنگو پر کنه
:ببین قضنفر میره سینما دستشو میکنه تو دماغش بعد میده بغلیش میگه دست به دست بکنید بچسبونید به دیوار .....هاهاها فکم درد گرفت
:بی ادب بی فرهنگ
:جونم به ادب تو
داشت کمر بند ایمنیشو باز میکرد که چشمش افتاد به کفشای من :کفشاتتتتتتت؟
:چشه مگه ؟یکم جلوش پاره شده مارکش ال استاره ها
:مگه نگفتمکفشایی که خریدمو بپوش
:نوش جونت وقتی منو میزنی توقعشو داشته باش حالا نترس دامنم بلنده پیدا نیست
:تو ابروی منو بردی ...حالیت میکنم بذار بریم خونه
:براش زبون درازی کردم و از ماشین پیاده شدم
همه دم در وایساده بودن یکم دیر شده بود عمو رو که دیدم صاف پریدم تو بغلش فرزاد وایساد کنار مادرم و خواست دلیل دیر شدنو تو ضیح بده که نذاشتم حرف بزنه و با گریه گفتم :فرزاد امروز منو زد عمو جون زده سیاه و کبودم کرده
فرزاد با چشمای گشاد شده نگاهم کرد و بازومو کشید :عزیزم الانم وقت شوخی پشت وانتی نیس بیا بریم تو مهمونا منتظرن
:برو گمشو مرتیکه ی روانی فردا میریم دادگاه ازت دیه امو میگیرم
ممامانم بغلم کرد و مثلا میخواست بگه داره دلداریم میده ولی تو گوشم گفت :سارا بس کن وگرنه همین الان میرم باباتو صدا میزنم
اسم بابا که اومد دهنم قفل شد عمو داشت با فرزاد دعوا میکرد و کم کم صدا ها داشت بالا میرفت و مهمونا رو متوجه دعوا میکرد که دست عمو رو گرفتم و با خجالت گفتم :عمو جون الان که فکر مکنم میبینم داشت شوخی میکرد باهام بیا بریم عزیزم
فرزاد که خون خونش رو میخورد جلو باباش رک و پوست کنده گفت که بعدا به حسابم میرسه و منم دامنمو بالا گرفتم و خواستم برم توی باغ که جیغ زن عمو رفت هوا :این کفشااااااااااا؟
:ال استاره
مامانم فرستاد دنبال دختر خالم ستاره...ستاره دو دقیقه بعد وایساده بود اونجا
:کفشاتو در بیار خاله
ستاره چشاش چهارتا شد:جان؟
من که اصلا حوصله لوس بازیهای ستاره رو نداشتم محکم سرش داد زدم :مگه کری کفشای خشگلتو با ال استارای پاره پوره ی من اجالتا عوض کن قول میدم بیام برات اون بازیرو تا مرحله اخرش ببرم
دختر خالم راهشو کشید و رفت :باشه حتما
:دیدی مامان فامیلات مفت نمیارزن مگه این کفشا چشونه ؟
مامانم داشت گریه میکرد و منو نفرین ممیکرد که ابروشو میبرم یکم ناراحت شدم ولی به روی خودم نیوردم رفتم دنبال ستاره و انقدر در گوشش از هیکل خوشگل گامبالوش و ابروهای پاچه بزی و دماغ گوشکوبیش تعریف کردم که خر کیف شد و کفشاشو با من عوض کرد

بلاخره اون عروسی مسخره تموم شد و هرکس به سمت خونه اش رفت من موندم و فرزاد :بریم شمال
با عصبانیت زل زد بهم :خفه
:فری
:خفه میشی یا ساکتت کنم به نفعته اصلا حرف نزنی
:از دستم ناراحتی
:گند کشیدی به مهمونی رفت میخوای برات عربی برقصم
پوزخندی زدم و گفتم :ببین میخواستی نیای خواستگاریم تازه حالا مونده ضایعت کنم هم خونه رو میگیرم ازت هم نمیذارم ابرو برات بمونه
:شتر درخواب بیند پنبه دانه
:خب نخواب که خواب پنبه دانه نبینی
:منظورم تو بودی
:جلو ایینه هم واینسا
:ادمت میکنم
:زاییده نشده از ننه اش
نفس عمیقی کشیدوگفت:ببینم شبم انقدر زبونت درازه
:اره شبا زبونم بیشتر قد میکشه
معلوم بود که درمونده شده مهمون ها درحال خارج شدن از باغ بودن فرزاد لبخند مصنوعی زد و دستشو ور کمرم انداخت :خدافظ شما لطف کردید
شکیلا بهترین دوستم با دوست پسرش به سمت ما اومدن :به فرزاد خان بلاخره ما شما رو زیارت کردیم
فرزاد که خیلی از شکیلا بدش میومد منو محکمتر به خودش فشرد و گفت :ا زیارت قبول
شکیلا عشوه خرکی اومد و دست دوست پسرش امیرو گرفت :شنیده بودم خیلی بد اخلاقی ولی فکر نمیکردم دیگه انقدر
اومدم حرفی بزنم که فرزاد مانع شد :به هرکس اندازه شخصیتش صحبت میکنن...شما همون نبودی که توی مهمونی امیر شماره منو گرفتی بعدش خواب و خوراک واسم نذاشته بودی؟
امیر چشماش گرد شد و رو به شکیلا اروم گفت :چی تو شمارتو به این داده بودی؟
شکیلا دست امیرو گرفت و در حالیکه سعی میکرد قضیه رو ماسمالی کنه ما رو بی خداحافظی تنها گذاشت
:دختره ی فاسد
:اوه خیلی با دوستم زشت حرف زدی....به هر حال خوش گذشت من که دارم میرم کاری نداری؟
:کدوم قبرستونی تشریف میبرید ؟
:قبرستان بهشت زهرا ....میرم خونه خالم اینا
:بیخود
::هیس چرا داد میزنی
دستمو محکم گرفت و بدون اینکه از بقیه مهمونا خدافظی کنه منو کشون کشون تا دم ماشین برد :بگیر بتمرگ
:نتمرگم چی؟
دستمو گرفت و محکم پرتم کرد تو ماشین و خودشم نشست :زشته بذار با مهمونا خدافظی کنیم
::تو رو خدا خفه شو
دیگه بیشتر از این نمیتونستم کشش بدم و ساکت شدم
نمیدونم چجوری رسیدیم خونه اونشب واقعا گند زده بودم , و اصلا جرات حرف زدن نداشتم بلاخره رسیدیم بدون اینکه حرفی بزنم از ماشین پیاده شدم و به سمت طبقه بالا رفتم میدونستم میخواد چجوری تلافی کنه برای همین زود لباسمو با هر جون کندنی عوض ککردم و روی مبل نشستم میخواستم یه وسیله واسه دفاع ز خود پیدا کنم که درست مقابلم یه گلدون بود نمیخواستم ازش استفاده کنم ولی بهترین راه همین بود گلدونو دم دستم گذاشتم و تلویزیونو روشن کردم داشت یه میز گرد هنری نشون میداد صداشو زیاد کردم و روی مبل لم دادم خیلی طول کشید تا اومد بالا مطمن بودم انقدر عصبانی و خسته اس صاف میره میخوابه در باز شد و من ضربان قلبم هر لحظه تند تر و تند تر شد اومد تو و بهم خیره شد :حال زبونت چطوره عزیزم ؟
حالت مسخره ای به خودم گرفتم و گفتم :به کوری چشم تو عالی
:پس هنوزم درازه
:اره متاسفانه
کراواتشو شل کرد و دکمه پیرهنشو باز کرد:هوا خیلی گرمه مگه نه
پوزخندی زدم و با اعتماد بنفس بهش نگاه کردم :اره ...ولی کولر خاموشه کولرو روشن کن تا خنک شی
چشماشو خمار کرد و اومد نزدیکم میدونستم میخواد لج منو دربیاره و تلافی کنه :ببین فکر کنم تو فیلمای غیر اخلاقی زیاد میبینی ولی اونا همش فیلمه پس بتمرگ سر جات وگرنه همین وسط نفلت میکنم
کنارم روی مبل نشست و خودشو بهم چسبوند :اوه شما پاندای کونگ فو کاری یا بروسلی ....فرقت اینه که تو انقدر ریزه میزه ای که عمرا بتونی از پسم بر بیای
دستمو بردم سمت گلدون که برش دارم که گلدونو زودتر از من برداشت :نه دیگه مردو مردونه بی سلاح
میخواستم با دستام هلش بدم اما نذاشت و دستامو بالای سرم قفل کرد :میدونی چند وقته منتظر این لحظه ام ؟خرابش نکن خوب ساکت باش ...
تمام اب دهنمو جمع کردم و صاف توی صورتش انداختم دستمو ول کرد و دستشو سمت جیبش برد تا دستمالشو از توی جیبش در بیاره که لحظه رو مناسب دیدم و چنان چنگی توی صورتش انداختم که خراش بزرگی روی صورتش پوشوند با خشم بهم نگاه کرد :دختره گاو
:بلند بلند شروع کردم به خندیدن و دویدم سمت اشپزخونه اونم دوید دنبالم :ببین اروم باش نزار بجای یه شب رمانتیک کتک کاری راه بندازیم زشته ...قول میدم بهت خوش بگذره و سخت تنبیهت نکنم
:خفه شو ...از اولم میدونستم چشم بد داری به من ...اما کور خوندی عمرا بذارم دستت بهم برسه عمرا
توی اشپزخونه گیر افتاده بودم داشتم دنبال وسیله ای برای دفاع میگشتم که بهم رسید و منو کنج اتاق محاصره کرد
:خودت با زبون خوش بیا تو بغل عمو
:نه باباب ...اخه سر دلت سنگینی میکنه
نزدیک و نزدیک تر شد اندر دویده بود که نفس نفس میزد روبروم وایساد حرم نفسش صورتمو میسوزود قلبم انقدر تند میزد که ترسیدم جدی جدی سکته کنم دستشو برد لای موهای بلند و پر پشتم و اونو دور دستش پیچوند :اروم بگیر دختره ی چموش
موهامو تقریبا داشت میکشید :ای...نکن دیوونه موهامو کندی
:گفته بودم زبونتو کوتاه میکنم فکر کرده بودی تا اخر مثل تام و جری دنبالت میکنم ؟نه عزیزم این اقا گربه حالا مو رو گیر اورده و میخواد یه لقمه چپش کنه
لباشو به لبام نزدی و نزدیک تر کردااما نمیبوسیدم احتمالا قصدش فقط زجر دادن و تلافی بود سرمو عقب گرفتم و دستمو روی مابینت پشت به حرکت دراوردم دستم به یه حشره کش که بالای کابینت بود خورد نمیدونم معجزه بود با یه حرکت سریع اپری رو توی چشش خالی کردم چنان فریادی زد که صداش کل ساختمونو ورداشت :سارا میکشمت ...ای
:ا تو که هنوز زنده ای مگه این حشره کش روی سوسکا اثر نداره و بلند بلند شروع کردم به خندیدن
:چشمشو گرفته بود و روی زمین ولوش ده بود اونم بی لباس و لخت خندم گرفته بود :اب اب ...باید اب بریزم تو چشمم و گرنه کور میشم
در یخچالو باز کردم و پارچچ اب یخو دراوردم و بیمعطلی روی سرش خالی کردم چنان یخ کرد که نیم متر پرید هوا
:شب بخیر عشق من....
خم شدم و گونشو طولانی بوسیدم و هر هر کنان به اتاقم رفتم و خوابیدم البته قبلش درو قفل کردم

نمیدونم ساعت چند بود کهاز خواب بیدار شدم هنوز تو عالم خواب بودم افتاب ادمو مجبور میکرد بیدار شه با ناچاری بیدار شدم و رفتم سر میز صبحونه عجیب بود میز صبحون اماده شده بود به میز خیره شدم مربا کره عسل چایی شیر ....:نه خوشم اومد خیلی کد بانویی
:اره خب ...چی میل دارید همسرم؟
:کوفت
:اونم خوبه ولی تو منوی ما نیست
:چرا عزیزم هرچی تو درست کنی کوفته...
ظرف حلیمو دست گرفت و داشت به سمتم میومد که ناغافل براش زیر پا گرفتم سکندر خورد و محکم پخش زمین شد اومد داد بزنه ولی انگار جلوی خودشو گرفت با اعتماد بنفس وایاسد و به ظرف حلیمی که روی زمین ریخته بود خیره شد :اشکال نداره هنوز بچه ای
:از قصد نبود شرمنده
"خواهش میکنم
روبروم نشست و ظرف مربا رو جلوم گذاشت:میل کن عزیزم
:اول خانوما
:خب منم میگم میل کن دیگه
:نه منم گفتم اول شما ...کد بانوو به این با سلیقگی حیف نیست اول من شروع کنم
اخماشو تو هم کرد و جوابی نداد :من تو نیومده بودی خوردم
:فضا پر از سکوت بود هیچکدوم حرف نمیدپزدیم و با شک و تردید همدیگرو نکاه میکردیم فرزاد از وره بدر رفت و داد زد :خب کوفت کن دیگه
و مشتشو محکم روی میز زد
شوع کردم به قهقه زدن و بعد به چشماش زل زدم :
چی توشه؟
:هیچی به ارواح خاک ...
:خفه ...مارموذ ...اول خودت بخور
فرزاد از کوره در رفت و با دستش همه ی محتویات روی میزو ریخت روی زمین :خیلی خب عزیزم اعتراف میکنم توش قرص پر بود از قرص کار کن و اسهال اور ...انقدر زیاد بود که میخوردی میترکیدی ...هاهاها
از روبروم پاشد و کنا رصندلیم وایساد و دستشو روی شونم گذاشت :تمیز کردن فرش با خودت عزیز دلم
:بگو دوست دخترت بیاد جمع کنه
:تا وقتی زنم هست چرا دوست دخترم؟دوست دخترم الان ارایشگاهه و منتظره من برم دنبالش
"حتما برو ...دوست دارم باهاشون اشنا شم
:میرم میارمش خونه ...حسودی نکنیا؟
:ترو خدا نیارش من خودمو میکشم
:شکلکی دراورد و از کنارم دور شد فرش پر بود از محتویات حلیم و مربا های مختلف اونم چه فرشی فرش استخونی رنگ و خوشگل دستبافم .....با حرص موهای پرپشتمو از پشت گوشم کنار زدم و صاف رفتم روی مبل و دراز کشیدم سک.ت شدیدا ازارم میداد برای همین ضبطو روشن کردم و شروع کردم روی مبل رقصیدن و بپر بپر
که یهو مبل رفت تو و از وسط شکست و خودم با کله خوردم زمین روی زمین نشستم و بازوهامو گرفتم :ای لعنتی بازوم خراش خورده بود تو خودم گلوله شده بود و اه و ناله میکردم که فرزاد با یه خانوم چهل ساله ی چیز اومد تو خانومه شغلش قشنگ معلوم بود ریملش توی چشمش ریخته بود و هیکل چاف اما قنگی داشت فرزاد خریدهاشو روی ا÷ن گذاشت و کراواتشو شل کرد خانومه اومد تو و با چشمهای بیرون زده به من زل زد :زنته ؟
فرزاد بیخیال روی اپن نشست و خیار نشسته ای از تو پاکت دراورد و گاز زد:اره
زنه با بیحیایی صندلهاشو دراورد و اومد تو و بی اجازه من روی مبل نشست و از قضا صاف روی مبلی نشست که من شکونده بودم و توش فرو رفت باسن چاق و گنده اش اونتو گیر کرده بود کمکش کردم و اوردمش بیرون :فرزاد جون تو که قرار بود جی افتو بیاری نه مادر بزرگتو
زنه بهش برخورد و بد جوری نگاهم کرد :اگه جسودیت میشه چرا میذاری شوهرت زن بیاره خونه
:روی مبل لم داد م و به فرزاد نگاه کردم :مگه فری بهتون نگفته
:نه ...چیو
فرزاد که احساس خطر کرده بود با یه حرکت فرز خودشو از اپن پرت کرد و کنار زنه روی مبل نشست :هیچی عشق من ...زن من یکم دیوونه اس و خب از پس خواسته های من بر نمیاد ..جنون داره
از عصبانیت دستام میلرزید :ا عزیزم اگه خجالت میکشی بذار من بگم
زنه نگاهشو به من دوخت و سیگاری اتش زد :بگو خب
:هیچی شوهر من یکم دوجنسه اس .....
زن چشاش چنان گرد شد که ترسیدم تخم چشاش پرت شه بیرون
فرزاد اومدئ اعتراض کنه که زنه بهش خیره شد :چی؟
:یکمم همجنس گراس اولا اسمش فرناز بوده تازگیا عمل کرده ....میخواستیم ببینم الان اوکی هست یا نه
زن کیفشو ورداشت و محکم کوبید تو صورت فرزاد و ازجاش بلند شد :مرتیکه ... ... ...
انقدر فحشاش زشت بود که من گوشامو گرفتم فرزاد :نه دروغ میگه زن من گفتم دیوونه اس
دستامو از جلوی گوشام کنار گذاشتم و گفتم :فرناز جون اگه راس میگی بهمون ثابت کن
فرزاد از عصبانیت گوشاش سرخ شد
:زنه بهش نگاه کرد و گفت :پولمو بده برم
:فرزاد دست کرد جیبشو هرچی پول تو جیبش بود با غیظ کف دست زن گذاشت
:برو
زن پولو گرفت و محکم تف کرد تو صورت فرزاد
فرزاد هم که از هیکل زن حسابی ترسیده بود اومد و کنار من نشست
تا اون از در بره
پاشو که از در بیرون گذاشت من زدم زیر خنده از اون خنده هایی که حرصشو حسابی در میاورد :زهر مار
:ا بی ادب نشو دیگه فرناز جون قربونت برم
:خفه شو تا نزدم تو صورتت
ساکت شدم و بهش خیره شدم :خب من حالا میتونم طلاق بگیرم میرم ساکمو جمع کنم
فرزاد سرشو کج کرد و متعجب نگاهم کرد :منظور
:گوشیمو بدستش دادم و فیلمیو که نصفه نیمه ازش گرفته بودم بهش نشون دادم :این فیلم ثابت میکنه تو مشکل اخلاقی داری چون جلوی همسرت خانوم اوردی خونه
"میخواست گوشیو ازم بگیره که محکم زدم رو دستش :فردا باید از این خونه بری چون سه دنگش به اسم منه سه دنگش به اسم بابام
:کی اون سه دنگو زد به اسم شما
:بزودی زده میشه بای بای
اومدم برم که دستمو محکم کشید و من توی بغلش افتادم :نمیذارم بری
:ولم کن میخوام برم
:با تو نمیشه جز با زور رفتار کرد
صورتشو نزدیک صورتم اورد و بهم خیره شد :ببین من نمیرم ولم کن خب؟
:نچ نچ نشد هر موقع منو اذیت کنی اذیتت میکنم این یه قانونه
:دیگه اذیت نمیکنم قول مردونه
در جوابم لبهای داغ و وحشیشو وروی لبام چسبوند و اصلا تو جهی به تقلا های من نکرد
....
:خیلی احمقی ...بیشور ...گاو عوضی
:ساکت میشه یا باز بیام سراغت شانس اوردی کار خاصی باهات نکردم زیادی زر زر کنی کارو تموم میکنم بشینی یه دل سیر ونگ بزنی الام از جلو چشمام گم شو
جلوش وایسادم و لگدی روانه ی شکمش کردم و به سرعت باد فرار کردم

از خودم و این زندگی بی مزه و بی هیجان خسته شده بودم اصلا احساس امنیت نمیکردم باید به خاطر این کار فرزاد یه درس حسابی بهش میدادم اونروز هم طبق معمول صبحونه نخورده پای چت بودم و یه دختره رو حسابی سرکار گذاشته بودم که گوشیم زنگ خورد به دختره گفتم منتظر باشه و گوشی رو که صداش از توی یخچال میمومد پیدا کردم یادم اومد که دیشب میخواستم اب بخورم گذاشتمش اون تو ویادم رفت درش بیارم گوشی حسابی یخ زده بود :جونم
:سلام خوبی
:سلام مهنازی....خوبی دختر؟
:اره تو چطوری
:خوب
:با فرزاد میسازی؟
:نه شبا که میاد میرم تو اتاق دروقفل میکنم ...بزودی پرتش میکنم بیرون ....تو با دوست پسر خیانت کارت چیکار کردی؟
:زنگ زدم اصلا اینو برات بگم ...یادته گفتم یه پسر زاغه بود میخواست بهم شماره بده خیلی داغون بود ...روی صورتش جای چاقو بود
:اهان اره......
:بهش گفتم که اگه میخواد باهام باشه باید اونو برام بزنه......هنوز صبج نشده بود که راهی بیمارستان شد
:بگو تو بمیری
:تو بمیری
داشتم به حرفای مهناز فکر میکردم که جرقه ای تو ذهنم زده شد :مهناز این پسره چاقو کشه یعنی اهل خلافه ؟
:نه خیلی غیرتیه ....ینی فقط سر بحث غیرت از این کارا میکنه
:میخواستم بدم فرزادو یه گوش مالی بده
:اخه تو کیش میشی که سرتو غیرتی بشه
:راست میگیا.......ببینم خواهر مادر نداره
:چرا خواهر داره اونم سه تا
:خوبه شمارشو بده
:واسه چی....چیکار میخوای بکنی
:تو بده بهت میگم ............................
پاسخ
 سپاس شده توسط zahra! ، elnaz-s ، maha. ، دختر اتش ، *ویشکا* ، saba13 ، s1368 ، ㄎムÐ Ǥノ尺レ ، RєƖαx gнσѕт ، mamad_googoliii ، gisoo.6 ، kamiyar35629 ، دختر اتشی ، elisa.d ، عاشق جانگ گیون سوک ، kimia kimia1378 ، دلبر شیطون ، zahra HA ، میا ، _leιтo_


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان دختر سر کش(بخون و قضاوت کن) - Mason - 10-04-2013، 16:36

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان