امتیاز موضوع:
  • 10 رأی - میانگین امتیازات: 4.2
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان دختر سر کش(تموم شد)

#8
از پشت در صداش اومد :چی شد پس ...تو که تاج سر مامان و بابات بودی رات ندادن
با حرص دم اسانسو نشستم و گفتم :نخیر هیشکس خونه نبود
":ارواح عمه ات ....امیر همین الان زنگ زد اینجا گفت ببخشمت چون اونا نمیتونن تو رو راه بدن خونه ...هه خوشم میاد ضایع هم میشی باز زبونت درازه
:فرزاد دروباز کن من فردا یه جایی رو. پیدا میکنم میرم
:چرا تشریف نمیبری پیش اون دوست پسر وکیلت ؟الان دستم بنده ...مگه نه مهشید چون؟
:اسم مهشیدو که شنیدم مثل یه سگ هار شدم رفتم پشت در و با مشت محکم به در کوبیدم :عوضی اشغال سه دنگ این خونه مال منه یا درو باز میکنی یا....
:ببین اگه درو بشکنی من عین 6 دونگ رو میزنم به اسم خودت......به جون مهشید
:میشکنمش
:هرکی نشکنه
دورخیز کردم و رفتم عقب و به سمت در دویییییدم و محکم اومدم با تنه برم توی در که درباز شد و من با تمام هیکلم رفتم تو دیوار روبرویی سالن پذیرایی واقعا دردم گرفت احساس کردم استخونم شکسته
:وای چرا اینجوری میکنی باخودت؟نه تو واقعا فکر کردی میتونی درو بشکنی؟خیلی بی مغزی
با دستم شونمو گرفتم و روبروش وایسادم :دلم به حال خودم میسوزه که مجبورم باتو زندگی کنم
:منم اتفاقا دلم به حال تو میسوزه که مجبوری شعور منو با بیشعوری خودت تطبیق بدی....ببین کوچولو
:خودمو روی مبل پرت کردم و شروع کردم به گریه حالم اصلا خوب نبود .....روبروم نشست و سیگاری روشن کرد :سارا تو جدن داری گریه میکنی؟
:من طلاق میخوام مگه نگفتی طلافم میدی؟
:چرا بزودی....ولی قبلش من یه پسر خوشگل میخوام ...اگه قبوله که واسه من یه بچه بدنیا بیار بعد خودتو ارمین جونت برید با هم تا اخر عمر زندگی کنید
:نه قبول نیست ....ببین من دختر درستی نیستم دیدی که بهت خیانت کردم ...
"هه نخندون منو ....من تو رو خوب میشناسم .....عرضه این کارارو نداری اینام زیر سر مهشید بوده میدونی از کجا فهمیدم ؟از پیش زمینه عکسا ...اینا همه عکسای خارجی بودن ....مهشیدواقعا منو خر فرض کرده .......اما راجب تلفنا ....اینا رو نمیتونم ببخشم و یه بلایی سرت میارم که اون سرش ناپیدا .....من میخوام با مهشید ازدواج کنم
دهنم باز موند :چی؟
:هیچی گفتم میخوام مهشیدو بگیرم .....تو بمن خیانت کردی هرچند فقط در حد حرف بوده باشه ولی مهشید اینقدر ازرش داشت که بخاطر من حاضر شد بره این عکسای جعلی رو درست کنه که فقط با من باشه ولی تو چی؟سارا امروز ازت متنفر شدم ..ولی دیگه تموم شد ....روزای خوبو فراموش کن چون من میخوام زجر کشت کنم ...
:من به همه میگم....تو یه روانی بدبختی
:به همه بگو تا من هم همین عکسا و هم این پرینت مکالماتتو بدم دست بابا جونت .....من واقعا عاشقت شده بودم اینو جدی میگم ...ولی تو چیکار کردی ؟اون موقع که من توی این مغازه و اون مغازه داشتم واسه تو عطر ادکلن میخریدم با یه پسر قرار گذاشتی رفتی ددر ازت متنفرم ...تو منو احمق فرض کردی...ولی من ول کنت نیستم ....از این به بعد عین یه کلفت توی خونه کار میکنی ....من هم میرم مهشیدو عقد میکنم و باهاش بخوبی و خوشی زندگی میکنم اگه یه پسر برام بدنیا اوردی خونه رو به نامت میزنم و گورتو گم میکنی وگرنه تا اخر عمر میشی کلفت منو زنم
:خیلی پستی
:پست تویی که با احساسات من ....
حرفشو خورد و سیگارشو روی میز شیشه ای خاموش کرد :الان هم من حوس قرمه سبزی کردم مهم نیست کی حاضر میشه باید درست کنی
بهت زده شده بودم ...یکی باید بهش خبر منو ارمین رو داده باشه وگرنه قضیه اینجوری بهش نمیرسید از جام بلند شدم و گفتم :من هیچ کوفتی واسه تو درست نمیکنم چرا ولم نمیکنی؟
:درست میکنی....
رو پاشنه پا بلند شدم و توی چشمهای قرمزش زل زدم :هیچوقت عزیزم ....من ازت بدم میاد از تو از مهشید از این زندگی جهنمی که تو ساختی
مچ دستمو گرفت و توی چشمام زل زد صورتشو نزدیک و نزدیک تر اورد بین لبهای منو و اون دوسانت فاصله بود :من قرمه سبزی مبخوام
چشمامو بستم و با اون یکی دستم یکم به عقب هلش دادم :خیلی خب....خیلی خب
:خوبه ....از این به بعد همبنه که هست
اب دهنمو قورت دادم و گفتم باشه
روی مبل نشست و یه سیگارو دیگه روشن کرد:منم از این زندگی متنفرم ولی واسه اینکه روی تو رو کم کنم حاضرم زندگی خودمو هم جهنم کنم
اشکام اروم روی گونم میچکید قلبم درد میکرد دلم میخواست فرار کنم ولی اول باید یه جایی واسه موندن پیدا میکردم وبعد برای همیشه میرفتم ....ارمین چیز خوبی بود باید هرجور شده بهش زنگ میزدم ......

دیشب واقعا شب افتضاحی بود با هرجون کندنی بود یه قرمه سیزی شل و وار فته درست کردم و گذاشتم جلوی فرزاد و بعدشم رفتم تو اتاقم و تا تونستم گریه کردم فهمیدم شب فرزاد رفته واحد بغلی خونه مهشید خوابیده دلم میخواست خودمو بکشم حالا که من داشتم عاشقش میشدم سروکله این دختره ی عوضی باید پیدا میشد اولین کاری که میخواستم بکنم فرار بود برای همین میخواستم از ارمین کمک بگیرم از اتاقم بلند شدم و سلانه سلانه رفتم توی پذیرایی همه چی بهم ریخته بود تلفن رو برداشتم و شماره دفتر ارمین رو گرفتم اما تلفن کار نمیکردرد سیم تلفن رو گرفتم چی باورم نمیشد سیم بریده شده بود لعنت به تو لعنت .....هرچی بدنبال موبایلم گشتم نبود که نبود.....فایده نداشت مانتو شلوارمو پوشیدم و خواستم از در برم بیرون که دیدم در قفله فقله اونم نه فقط در اپارتمان در تراس و هر راه فراری که بود غمگین نشستم گوشه ی خونه و خواستم تلویزیونو روشن کنم که نطرم به کاغذ چسبیده به تلویزیون جلب شد با عجله کندمش
:سلام سارا....تولد جدیدت رو بهت تبریک میگم دیگه فکر نکنم حالا حالا ها با بیرون بتونی ارتباط بر قرار کنی ...منو مهشید امروز عقد میکنیم دوست داشتم تو هم تو جشن ما شرکت کنی ولی .....میام خونه زود زود ....ازت متنفرم خدافظ
سرمو روی دستام گذاشتم و اینقدر گریه کردم که همونجا خوابم برد من باید هرجور شده خودمو نجات میدادم هرجور که شده
با صدای باز شدن قفل در از جا پریدم :سلام عزیزم
از لابلای پرده های اشک چشمم به فرزاد افتاد با کت شلوار عروسیمون مهشید هم پشت بندش اومدتو میدونستم میخواستن منو زجر کش کنن ....از جام بلند شدم و روبروی فرزاد وایسادم و با چشمهای پر از اشک به چشماش خیره شدم تو چشماش دل شکستگی رو میدیدم انگار اونم میخواست گریه کنه اما غرورش اجازه نمیداد مهشید سریع اومد و بازوشو چسبید :عزیزم بیا بریم اونور....اینجا وایسادی پیش این که چی بشه
فرزاد:نه ....تا شب وسایلاتو جمع کن بیار اینجا از این به بعد هممون با هم زندگی میکنیم ....مگه نه عزیزم ؟
مثل مسخ شده ها بهش خیره شدم و اروم گفتم :میخوای زجر کشم کنی؟
فرزاد پوزخندی زد و گفت :هرچی باشه از خیانت تو بدتر نیست ....اسم بچمونو باید بزاریم ارمین ....من همیشه دوست داشتم اسم بابای بچم ارمین باشه ...هه من ابله و بگو
مهشید سر تاسفی تکون داد و با نچ نچ به من خیره شد :عزیزم من میرم وسایلامو بیارم اینور
سرمو انداختم پایین درجواب حرفاش چیزی نداشتم بگم وقتی مهشید رفت فرزاد دستشو گذاشت زیر چونم و وادارم کرد که بهش نگاه کنم :میدونی از چی میسوزم؟نه میدونی؟از اینکه توی کارم توی خونواده توی این عمر 30 سالم همه رو روی انگشت چرخوندم و تشنه اوردم و برگردوندم ولی تو ...اینجوری باهام بازی کردی فکر نمیکردم اینقدر عوضی باشی...من به چشمات اعنماد کردم
اشک از گوشه ی چشمام سر خورد و ری لبم چکید
:حالا انتخاب با خودته یا یه بچه واسم بدنیا میاری و منو برای همیشه از دیدن قیافه ی پرگناهت خلاص میکنی یا تا اخر عمرت تو این چار دیواری اسیرمیمونی
دیگه جوش اوردم :نخندون منو جناب اقای فرزاد ....تو یه بچه ی ینامشروع از دوست دخترت داشتی ...این خیانت نیست حالا چون من با دوستم دوتا خوش و بش کردم اشکال داره ؟فکر کردی میذارم به هدفت برسی؟من تنهام اره بدبختم هیشکس پشتم نیست اما خدا رو دارم ....این زندگی مال منه زندگیمو ازت پس میگیرم و خودتو هم با معشوقت تنها میذارم ...پدر پسر من باید یه ادم لایق و پاک باشه ....منم دوست دارم بچه داشته باشم ولی نه از یه عوضی مثل تو که جلوی زنش خانوم میاره خونه .....وایسا و تماشا کن
فکش منقبض شد و رگ گردنش متورم فهمیدم خیلی خودشو کنترل میکنه :که اینطور دوست نداری از من بچه داشته باشی ...حتما اون ادم پاک ارمین خانه ....اوکی ولی انتخاب با خودته یا تو این خونه میپوسی یا همونیکه گفتم
خودمو روی مبل ولو کردم من از اون خونه فرار میکنم ....مهم نیست چی بشه لعنت به من
مهشید که اومد توی خونه یک ساک وسایل هم با خودش اورد تو این یه هفته که با هم زندگی میکردیم همش جلو.ی من قربوهن صدقه هم میرفتن و با همیدگر بگو بخند داشتن داشتم روانی میشدم اونشب منو مهشید نشسته بودیم توی خونه و با فاصله از هم داشتیم تلویزیون میدیدم که مهشید به حرف اومد:میدونی سارا اینکه ادم یه شوهر مثل فرزاد داشته باشه غیر فابل تصوره
:نه نیست
:جرا هست ....تو طعم چیزایی که من میگم رو نچشیدی....ولی اینکه بخوام تو رو تحمل کنم سخته پس کی میمیری ؟
با نفرت بهش نگاه کردم :بعد از تو ....مگه من چیکار بکار شما دارم ؟اگه اینفدر از من بدت میادکمک کن فرار کتم
یکمی فکر کرد و گفت :فکر خیلی خوبیه .....خوشم اومد باشه قبول فقط باید تا فردا صبر کنی
از خوشحالی داشتم بال درمیوردم :خیلی ازت ممنونم
شونهاشو بالا انداختا و گفت خواهش میکنم
روز بعد اومد عصر شد و فرزاد اومد خونه و بعد از اینکه کلی قربون صدفه مهشید رفت و جلوی چشم من ناز و نوازشش کرد رفت تا قبل از اینکه شام حاضر بشه یه چرت بخوابه مهشید به من چشمک زد فرزاد وقتی از کنار من داشت رد میشد که بره تو اتاق خواب به من خیره شد:به به خوشگل من
پوزخندی زدم و دستمو با لجاحت از دستش دراوردم :خوشگلت عمنه
اخمی کرد و گقت :هنوزم زبونت درازه ؟
:اره زبونم درازه تا وقتی بمیرم
از کنارش رد شدم و رفتم تو اتاقم تمام لباسامو جمع کردم مهشید با اون چشمک به من فهمونده بود که وقتشه کلیدو توی اشپزخونه بهم داد و گفت هر موقع فرزادو واسه شام صدا کردم تو با تمام صرعتی که میتونی بدو
لبخندی زدم و گونشو چند بار بوسیدم :نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم
فقط خندید اما لبخندش خوشایند نبود یه مدلی بود ترسناک......
من ساکم دم دستم بود و اما ده بودم تا مهشید فرزاد و صدا کنه و من بدوام بلاخره اون لحظه رسید فرزادو صدا کرد قلبم بدجور میتپید از جام بلند شدم و کلید از روی اپن ورداشتم درو باز کردم داشتم از درخارج میشدم که ناگهان صدای مهشید از پشت در بگوشم رسید:فرررررررزاد پاشو این دختره فرار کرد....بزور کلیدو ازم گرفت و در رفت
چیزی که میشنیدم باورم نمیشد نفسم قطع شد تا میتونستم دویدم اونم از پله ها چون وقتی نبودکه با اساتسور برم اونم وقتی رسیدم =ایین همزمان با من اسانسور رسید پایین و من فرزاد عصبانی رو دیدم با چشمهای پر ازخون فکر میکرد الان تسلیم میشم ولی با اخرین توانم به سمت یک ماشین دویدم و خودمو توی ماشین انداختم و به راننده التماس کردم که بره ........
توی ماشین از راننده درخواست کردم که سرعتشو زیاد کنه و گوشیشو قرض گرفتم "الو ارمین
:سلام عشق من چطوری
:ارمین وقت این حرفا نیست بیا و کمکم کن بیا جلو دم در خونت و منو نجات بده ده دقیقه دیگه میرسم
:چیکار کردی تو گجایی؟
:وقت ندارم توضیح بدم فقط کمکم کن
:خیلی خب ..منتطرتم
ارمین طبق قرارمون دم در وایساده بود از ترس خودمو تو بغلش انداختم و اصلا به اینکه تو کوچه ایم دقت نکردم ....اما با دیدن ماشین فرزاد پشت سرم رنگ از رخم پریدو.....

با ترس دستامودور کمر ارمین حلقه کردم و گفتم :ارمین نذار منو ببره خواهش میکنم
:نمیشه سارا صاف وایسا دستتم بنداز میخوای بهانه بدی دستش؟
:نه نمیخوام بهانه بدم دستش میترسم احمق.....
فرزاد از ماشین پیاده شد فرزاد بزور منو از خودش جدا کرد فرزاد چشماش کاسه ی خون شده بود اومد اروم اروم سمتم :سلام شما باید ارمین باشی درسته
از ترس گفتم :نه ایشون ارمین نیستن اسمشون محمده
فرزاد دستمو گرفت و پرتم کرد اونورو خودش جلوی ارمین وایساد:نه خوشم اومد زنم خوش سلیقس......ولی فکر نکنم از من بالا تر باشی هستی؟
ارمین دست به سینه وایساد جلوی فرزاد و به زمین خیره شد:ببینید اقا فرزاد رفتا ر شما اصلا با خانمتون درست نیست خانم شما هم به من پناه اورده
:تو هم سواستفاده کردی و تا تونستی اونو کشیدی سمت خودتت .....تف بروی هرچی ناموس دزده
ارمین پوزخندی زد و بهش نگاه کرد:میشه شما دم از ناموس دزدی نزنی؟شما جلوی همسرت ورمیداری خانوم میاری خونه حتی اینقدر وقیحی که ورداشتی الان با اون خانوم(اشاره کرد به مهشید)تشریف اوردین اینجا که همسرتو ببری شما یا دوسش داری یا نداری کدومش؟
:به تو چه به تو چه ربطی داره ؟من دوسش نداشتم به هر شیوه ای متوسل نمیشدم که نگهش دارم پرتش میکردم تو خیابون بعدشم به نفعته پاتو از زندگی من کات کنی میدونی چرا؟چون پرینت مخابراتو که بدم دادگاه هم یه بلایی سرتو میارن هم سر این دخترکه از دست هیولایی مث من پناه اورده به تو
ارمین:هیولا که کمه برات ....من نمیدونم جرا شما ها نمیفهمید زناتون به محبت احتیاج دارن نه به مردونگی و عربده کشی؟
فرزاد با دستش محکم کوبید روی شونه ارمین:نصیحت نکن منو ....خوب؟این دختره من به به هرسازش رقصیدم .که دیگه الان به اینجا رسیدم رفتم براش اونور شصت تا مغازه گشتم که ادکلن مورد علاقشو........
وسط حرفش پریدم و گفتم :خوبه حالا........ یه ادکلن خریدیا....بزن به حساب بابا
با چشمهای قرمز بهم خیره شد که باعث شد ساکت شم
مهشید :عزیزم اقا ارمین راست میگن طلاقش بده
ارمین:ببخشید شما؟
با گریه روی زمین نشستم و گفتم:زنشه رفته زن گرفته اورده توی خونه ی من ....
ارمین منو بلند کرد که فرزاد رگ غیرتش به جوش اومد :بزن کنار بابا.....دستت به زن من نخوره
ارمین :اقا فرزاد فقط اجازه بدید من یه دقیقه به خانمتون فقط یه دقیقه حرف بزنم بعد دیگه با خانمتون هیچ ارتباطی نخواهم داشت قول میدم
فرزاد :اگه کارت با یه دقیقه حل میشه باشه ولی امیدوارم دیگه ردی از تو توی زندگیم نباشه چون هم تو رو هم خودشو میکشم الان هم اینکه نکشتمش بخاطر اینه که میدونم نقصیر بیشترشش از من بوده و بس
ارمین اشاره کرد بریم یه جایی وایسیم با هم رفتبم یه جایی گوشی خیلی کوچیک و مدل پایینی داد دستم :سریع بذار تو جیبت فقط یه کلمه پرینتو از زیر سنگم شده پیدا کن و بعد به من زنگ بزن باهاش خوب باش ....الانم بزن تو گوشم و با گریه برو و بعد بگو خیلی نامردی
محکم زدم توی گوشش اما فکر کنم ضربه خیلی محکم بود اما حواسم نبود بجای اینکه بگم خیلی نامردی گفتم :خیلی اشغالی ...عوضی ....توی یه نامزدی که ....ازت متنفرم امیدوارم بری زیر تریلی هیجده چرخ ....اره امیدوارم...
زیر لب گفت:بسه دیگه گندشو در نیار
خندش گرفته بود یدونه دیگه زدم تو گوشش و رفتم به سمت ماشین فرزاد فرزاد که از خوشی دغ کرده بود نیشخندی زد و درو برام باز کرد:دیدی ولت کرد رفت؟
خودمو تو اغوشش انداختم و گفتم منو ببخش ....خواهش میکنم
فرزاد بزور منو از خودش جدا کرد :بیا بریم خونه
:باشه
رفتم و پشت نشستم مهشید حسابی سوخته بود و جز جز میکرد رفت جلو پیش فرزاد نشست زیر لب غر میزد ولی من چشمامو بسیتم و خودمو زدم به اون راه
وقتی رسیدیم خونه فرزاد دست منو گرفت و گفت :بریم ....مهشید جون مشا وسایلاتو بردار برو خونه دیگه ...ممنون از کمکی که کردی مهلت صیغه هم پنجشنبه تموم میشه
:چی میشنیدم ؟دست فرزادو فشار دادم .......چی؟
فرزاد :بعدا واست همه چیو تعریف میکنم عزیزم بیا بریم تو
مهشید غرو لند کنان رفت توی واحد خودش
منو فرزاد با هم رفتیم توی خونه فرزاد روی مبل نشست و اشاره کرد که برم پیشش بشینم
رفتم کنارش نشستم و سرمو گذاشتم روی کتفش :قضیه چیه بود
دستمو گرفت و موهامو بوسید :اولاش از تنهایی زیاد بود ولی الان دوستت دارم اینو جدی میگم .....من بدون اذیتات میمیرم ....برام شدی مثل نفس
با چشمام نگاهش کردم توی چشماش دوروغ نبود :پس چرا مهشیدو ...
وسط حرفم پرید >دلم میخواست حسادتو تحریک کنم که از پیشم نری ولی .....منو تو خیلی بچه بازی دراوردیم سارا........ما نفهیمیدیم زندگی بچه بازی نیست منو تو نفهمیدیم که بزرگ شدیم ....وقتی مهشید ولم کرد و رفت هرکاری کردم نتونستم فراموشش کنم برای همین دنبال یه کسی میگشتم دغ دلی اتونو سرش خالی کنم خوب کی بهتر از تو ..هم خوشکگل بودی هم هیچجوره دلم برات نمیسوخت که اذیتت نکنم .....حتی وقتی با تو بودم هر شب خواب مهشیدو میدیدم اما وقتی مهشید اومد دیکگه دوسش نداشتم ....من تو رو میخوام ...اینو دیر فهمیدم ....خواهش میکنم گذشته منو فراموش کن همونجمور که من گناه تو رو میبخشم
دلم میخواست تو اون صحنه رمانتیکم و عاشقونه محکم بزن تو دهنش تا اهنگ متن قطع بشه ....ولی دوباره رام شدم چون خوابم میمود و حوصله نداشم بزنم تو دهنش ارو.م و با لحن متفکرانه گفتم :ای باباب زندگی
هرموفع میخواستم به یکی بگم خفه شو خوابم میاد ولی روم نمیشد اینطوری میگفتم مثلا وقتی بابام نصفه شبا میخواست نصیحتم کنه .....ببین من خوابم میاد منو میبری بذاری روی تختم ؟
فرزاد :وای ادم دلش میخواد درسته قورتت بده کی بزرگ میشی تو ؟
:تو رو خدا ....خستم
منو رو هوا بلندم کرد و گفت : باشه بریم
منو اروم روی تخت گذاشت و خودشم با فاصله اونور تر خوابید صبح که از خواب بیدارشدم بدبیخت زیر دست و پای من له شده بود چون من هر موقع خیلی خوشحالم زیاد تو خواب غلط میزنم

دو هفته گذشت صبح زود که از خواب بیدار شدم فرزاد کنارم نبود این خیلی خوب بود چون من میتونستم تمام خونه رو بگردم من نمیخواستم این توهینایی که به من شده بی جواب بمونه احساس میکردم دیگه فرزاد رو نمیخوام حتی واسه کلکل و شیطنت به سختی و کرختی از تخت خواب پاشدم و ساعت مچیمو نگاه کردم :اوهوه ساعت 1 ظهره .....به سرعت برق از جا بلند شدم و به جستجوی کمد پرداختم کمد خیلی شلوغ بود ممکن بود اونجا بزار ه فرزاد زیاد اهل کاراگاه بازی نبود که بره چیزی رو هفت سوراخ قایم کنه به حدی خوب گشتم کمدو که چند تا فسیل مورچه پیدا کردم ....داشتم لابلای لباسا و کراواتای فرزاد رو میگشتم که زنگ خونه به صدا در اومد ....دیگه از گشتن به ستوه اومده بودم از جام پاشدم و رفتم سمت در از تو سوراخ نگاه کردم مهشید بود نمیخواستم باهاش دعوا کنم ولی دلم میخواست خرخرشو گاز بگیرم دروباز کردم :سلام .....خوبی عزیزم کاری داشتی؟
با چشمهای قشنگش نگاهم کرد:به به ....دیشب خوش گذشت؟
دستمو لای خرواز موهام کردم و بهم ریختمشون:اره خیلی اینهمه راه اومدی اینو بپرسی؟
:نه خیر اومدم وسایلامو بردارم .....اقاتون دستور دادن این واحدو تحویل بدم وبرم یچای دیگه
با خودم گفتم :جدی؟یعنی داره سر عقل میاد؟
درو بستم رو مهشید و گفتم :بذار خودش باشه بعد بیا
پاشو لای در گذاشت :سارا منو سیاست نکن ....میدونم که تو این کلت چی میگذره بذار بیام تو تا مرد و مردونه با هم حرف بزنیم
دروباز کردم و بهش زل زدم :مردونه ؟تو انسانیت حالیت میشه ؟به من گفتی فرار کن بعد اومدی فرزادو خبر کردی این جوربی بهش میگن مرد مردونه اره؟
درو هل داد و اومد تو :اندفعه فرق میکنه
به دنبالش دویدم واقعا که وقیح تر از این زن ندیده بودم صاف رفت سمت اتاق خواب و روی تخت من دراز کشید :میبنیم که خونه رو ریختی بهم
:خوب اره دم عیده میخوام خونه تکونی کنم
بلند زد زیر خنده:خیلی بد دروغ میگی....خیلی بد ....ببین بذار رک و راست بهت بگم میدونم دنبال چی میگردی....اونیکه دنبالشی دست منه .....نمیدونم این جمله رو شنیدی یا نه که میگن عشق اول عشق اخر...میدونی ینی چی؟ینی هر ادمی عاشق یه نفر زندگیش میشه که اون شخص جفت ابدیش توی اون دنیاس حتی اگه نتونه اونو بدست بیاره ....ممکنه بعد از اون با هزار نفر دیگه باشه ولی اونا یا هوسن یا عادت یا صرفا فقط یه دوست داشتن ...اره عزیزم منم فکر نکنم با این همه خفتی که کشیدی دیگه غرورت اجازه بده با فرزاد بمونی تو سه دنگ اون خونه رو داری همین بسه برات طلافتو بگیر و با ارمین جونت واسه همیشه اونجا زندگی کن من کمکت میکنم مدارکی که ازتو داره رو از بین ببری توی مخابرات یه اشنا دارم ...این کپی مکالماتم فرزاد داده دست من که دست تو نیفته بگیرش.....
پریدم واز دستش کشیدم خودش بود :اگه کپی باشه چی؟
:ته خوشگله کپی نیست این همونه .....من احمق نیستم که خودم جلوی هدف خودمو بگیرم فرزاد مال من ارمین و خونه مال تو ....مطمن باش دوست نداره وگرنه یکبار هرچند شده بزور سعی میکرد بهت نزدیک بشه کدوم مردی هست که همچین چیزی داشته باشه ولی بهش کاری نداشته باشه؟عاقل باش...عاقل
دیدم داره راست میگه حرفاش بدلم نشست من باید پولدار میشدم گور پدر فرزاد و همه ی ادماش ...باید اول ابرویی رو که فرزاد ازم برد ازش میبردم و بعد هم ولش میکردم ......ازش متننفر بودم مهشید رفت و منو با همه ی اون افکار تنها گذاشت شماره ارمین رو گرفتم"سلام عشق من
:سلام ارمین ... ...چیزی که میخواستی پیدا شد
:واقعا پس کم کم خودتو اماده کن
:کارم تموم نشده ....تو یه طلاقنامه تنظیم کن از همین حالا برام بعدشم ببین تمام مهریمو میخوام
:امام مهریه نمیشه ....میدونی که تا وقتی...
:باشه باشه فهمیدم اگه میشد خوب بود
:میشه خوب گوش کن ببین چی میگم تو باید با مهشید همکاری خوبی رو شروع کنی باید فرزادو له کنی بعدش بکشی کنار
:چجوری؟
:از مهشید بخواه فرزادو هرجوری میتونه اغفال کنه و بعدش فیلم بگیره .....اون یه تاجر و مهندس مشهوره ابروش خیلی مهمه براش بعد نه تنها مهریتو بلکه تمام اموالشو میده که ابروش نره
:مرسس ...مرسی ...هوهو عاشقتم ...ببین من برم بیرون دارم میمیرم سرم داره میترکه شب با مهشید حرف میزنم
:خبرارو زود به زود برسون
:اوکی بای بای
از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم رفتم بیرون و تا تونستم غذا خوردم و لباس انتخاب کردم و پرو کردم و لباسای خوشگل خریدم باشه خدا به من عشق ندادی ولی من پولو میخوام ثروت میخوام تا انتفاممو از اون خونواده ی بیفکرم که تا به امروز یه زنگ نزد حال منو بپرسه از فرزاد که دوماه منو توی خونه زندونی کرد از مهشیدکه جلوی چشمای من باشوهرم بود بگیرم .....وقتی رسیدم خونه شب شده بود تازه کار دستم اومده بود که باید چیکار کنم ساعت ده شب بود خودمو مرتب کردم و رفتم داخل خونه فرزاد داشت شام میخورد
کنارش روی صندلی میز نهار خوری نشستم سلام عزیزم .....
فرزاد با دستمال دور دهنشو پاک کرد :سلام این وقت اومدن خونس؟
:ببخشید رقتم بیرون دیر شد
:مگه نگقتم ققط باخودم میریم بیرون ؟
کرواتشو کشیدم سمت خودم :با خودتم میریم بیرون جیگر
چشماش گرد شد :حالت خوبه ؟نکنه دوباره چیزی خوردی؟
:نخیرم هوشیار هوشیارم .....بده ادم قربون صدقه شوهر خوشگلش بره ؟
:نه ....اتفاقا خیلیم عالیه ....به شرطی که مرد عمل باشه
:خب اسه اسه .....یه چند وقتی باید صبر کنی
سرشو اورد جلو معلوم بود حالش کم کم داره داغون میشه :چند وقت مثلا ؟
کراواتشو ول کردم و رفتم توی اتاق :یه یه هفته ....انصافا زیاد نیست ....
اومد توی اتاق:خیلی نامردی....نمیفهمی چقدر کارت بده ...هیچوقت دیگه عشوه نیا جلوی من چون تو مردا رو نمیشناسی
لپشو کشیبدم و گونشو طولانی بوسیدم :بروی چشم عزیزم من یه حموم برم ....فقط یه هفته صبرکنی حله
بدبخت معلوم بود حالش خیلی بد شده دیگه نوبت من بود سریعرفتم توی حموم و به مهشید زنگ زدم :برداشت
:مهشیبد جون نوبت توا بسازش ...
:الان؟
دوشو باز کردم و اونور تر وایسادم
"مهشید هیچجوره نزار از دستت در بره .....من یه فیلم واقعی لازم دارم تا هم تو به هدفت برسی هم من
مهشید :اون با من ....شک نکن درو رو قفل میکنم اصلا نتونه بیاد بیرون
حوله رو دور خودم پیچیدم و از حموم اومدم بیرون بدبخت نشسته بود روی تخت و حسابی با خودش کلنچار میرفت معلوم بود خیلی کلافس:با عشوه رفتم جلوش :عزیزم یه لطفی میکنی بری وسایل مهشیدو ببری خونش ....؟امروز اومده بود اینجا الان خونه جدیدشه ادرسو نوشتم گذاشتم رو دراور
فرزاد اومد جلو و دستمو گرفت :سارا ......
:نه فرزطاد حرفشم نزن ....کلی کار دارم ....زود باش پسر برو
"سارا...اخه
دستمو ازاد کردم و رفتم تو حموم و درم قفل کردم وقتی مطمن شدم رفته بیرون .....ازحموم اومدم بیرون و به مهشید زنگ زدم
:مهشید تو راه ده دقیقه دیگه میرسه یادت نره چی گفتما
:باشه باشه ...منو تو شیطونو درس میدیم
اروم رفتم تویاتاقم و دروقفل کردم و تا تونستم زار زدم چجوری تونستم شوهرمو فرزادو که عشقش تو قلبم جوونه زده بود تقدیم یه زن دیگه بکنم
گوشیم زیر متکام ویبره زد :ارمین بود اس ام اس:سلام عشق من چی شد؟
درحالیکه اشکام روی گونم سر میخورد اس ام اس دادم :تموم شد ....اون برگه لعنتی رو تنظیم کن
و فقط خدا میدونه ثانیه به ثانیه اون شب رو چجوری گذروندم و اندازه دریا گریه کردم

صبح که از خواب بیدار شدم فرزاد نبود احتمالا رفته بود سرکار یه هفته وقت داشتم کارو تموم کنم ....سریع گوشیمو برداشتم و به مهشید زنگ زدم مهشید با صدای خواب الود جواب داد:بله؟؟
:سلام مهشیدخوبی؟
:سلام چطوری....ببخشیددیر برداشتم واقعا خسته بودم
پوزخندی زدمو گفتم :اره میدونم ....فیلمو کی میاری؟
:تا شب باید صبر کنی
:تا شب؟چرا تا شب؟
:اخه ....حالا میمیری تا شب صبر کنی؟
:نه فقط زودتر........دیشب پا داد؟
:پا داد؟با سر قبول کرد....خیلی هم مشتاق بود اصلا لازم نبود اجبارش کنم
اشک از روی گونم سر خورد ....خیلی خب مرسی ....مرسی که کمکم کردی من میخوام امروز هرجور شده برم پیش مامانم ....احتمالا از سفر برگشته
:کارخوبی میکنی
با گریه مانتو شلوارمو پوشیدم و به اژانس زنگ زدم .......ده دقیقه بعد اژانس دم خونه بود
زنگ در خونه رو که زدم مامان برداشت :بله
:سلام مامان سارام
:بیا تو
رفتم توی خونه هیچکسی خونه نبود مامان دستکش دستش بود و داشت ظرفا رو میشت رفتم و ازپشت بغلش کردم و سرمو تو گودی شونش گذاشتم خندید:چی شده دختر ..؟تو بلاخره یکبار به ما ابراز علاقه کردی....رفتی خونه شوهر قدر خونه بابا رو دونستی نه ؟
اشکم رو سریع پاک کردم تا روی لباس مامان نچکه و بعد دوباره دستمو دور کمرش حلفه کردم :بدتر مامان ....بدتر...شکستم
مامان برگشت و نگاهم کرد:سارا حالت خوبه؟
دستمو شل کردم و ازش جدا شدم خیلی سعی میکردم گریه نکنم رفتم و روی کاناپه نشستم:اره مامان خیلی خوبم ...زندگی عالیه ...شوهرم خیلی دوسم داره و همش محبت میکنه
مامانم کنارم نشست:سارا تو چشمای من نگاه کن ....چیزی شده
به چشماش نگاه کردم تو چشماش درد بود انگار اونم تو زندگی با بابام خیلی رنج کشیده بود البته بابام مامانمو خیلی دوست داشت وهمیشه بدون خجالت همه جا بهش میگفت و همه جوره محبت میکرد ولی زور هم زیاد میگفت ....یوقتایی هم دست بزن داشت
اشکام جاری شدن خودمو توی بغلش انداختم :مامان میخوام جداشم
:جدا شی چرا؟
:چون دیگه طاقت زن بارگی شوهرمو ندارم .....خسته شدم مامان ....خسته شدم ....کمرم خم شده ...
مامانم سرمو تو اغوشش فشاز داد:چی میگی دختر فرزاد اصلا اینکاره نبود
:نه نبود ....تا وفتی مهشید برگشت
مامان سر تاسف تکون داد و گفت :فکر کنم بابات موافقت نکنه
از کوره در رفتم خودمو از بغلش کشیدم بیرون عین شیر نعره میزدم :غلط میکنه ....وقتی دخترو تو 17 سالگی شوهر داد هر چی گفت گفتم چشم منو فروختید شما ......مطمن باشید برنمیگردم اینجا ....حتی اگه مجبور شم تن فروشی کنم نونش برام حلال تره تا اینکه نون این خونه رو بخورم .....حالم از همتون بهم میخوره از همتون ....
از خونه خارج شدم و اصلا به التماس های مامان گوش ندادم اینقدر عصانی بودم که چند بار داشتم یمرفتم زیر ماشین چشمام سیاهی میرفت تو این اوضاع و احوال بود که یه ماشین هی برام بوق زد صدامو تا تونستم بردم بالا :گمشو مرتیکه عوضی اشغال ...بذارید بدرد خودم بمیرم
ارمین از ماشین پیاده شد و نگام کرد :سارا منم ....حالت خوبه ؟
:نه اصلا حالم خوب نیست منو ببر فرزاد
از اینکه اشتباهی اسم فرزادو گفتم حالم از خودم بهم خورد همه جا همه وقت اسم اون رو لبام بود ارمین منو سوار ماشین کرد
و دستامو گرفت:سارا خیلی یخ کردی داری میمیری حالت خوبه ؟
:نه ارمین ......میخوام بمیرم ....کحا داری میرری
:دارم میرم خونه خودم....تو اصلا حالت خوب نیست
:نه اصلا اینکارو نکن منو ببر یه جایی یه چیزی بخورم هوس پیتزا کردم
:بابا تو دیگه کی هستی دم مرگ هم دست از لوده بازی بر نمیداری؟
:جدی گفتم دلم پیتزا میخواد
دو تا پیتزا سفارش دادم و تا تونستم غذا خوردم چند وقت بود اینجوری غذا نخورده بودم ارمین با علاقه نگام میکرد :خیلی دوست دارم سارا....عاشقتم
بی توجه به حرفاش تکه دیگری پیتزا تو دهنم گذاشتم :مرسی....
دستمو گرفت و چند بار بوسید
هیچ احساسی نداشتم به قول مهشید عشق اول عشق اخر....من بدبخت عشق اولم فرزاد بود و دیگه کسی نمیتونست دریچه قلبمو باز کنه چون اصلا احساسی پیدا نمیکردم هیچ احساسی
:ارمین من باید برم خونه ....اون برگه رو تنظیم کن بعد باهام قرار بذار از این زندگی سگی خسته شدم
:باشه
:راستی تو امروز اونورا چیکار میکردی اونم درست خیابون بالایی خونه مامان من؟
:اتفاقی رد میشدم
:اهان....مرسی که کمکم کردی من باید برم
کیفمو برداشتم جون پیدا کرده بودم با اولین تااکسی رفتم سمت خونه .....فرزاد خونه بود عجیب بود با دیدن من با شک گفت :به به خانوم کجا تشریف داشتید؟
با بیحوصلگی خودمو روی مبل انداختم و شالمو هم دراوردم و پرت کردم وسط اتاق:خونه مامانم شک داری میتونی زنگ بزنی بپرسی
:خئنه مامانتم پیتزا خوردی؟
:اره از کجا فهمیدی؟
:از سسی که گوشه دهنت خشک شده و بوش ...
با پشت دست دهنمو پاک کردم ....و خواستم برم بخوابم که راهمو سد کرد :چی شده باز از دستم ناراحتی؟
با دست پسش زدم و گفتم :هیچی ....فقط خوابم میاد همین
:همین ؟
منو تو اغوش گرفت و موهامو نوازش کرد:سارا چرا با من دردل نمیکنی خالی شی
بوی عطرش کلافم کرد خیلی تلخ بود ....خیلی تلخ
با هم روی مبل نشستیم دلم میخواست خودمو جا بدم تو بغلش و بخوابم مثل جوجه ها ....ولی نمیدونم چی شد که خوابم برد بدون هیچ حرفی
صبح یه بسته بدستم رسید از خونه مهشید بود فیلمو واسم فرستاده بود نمیخواستم فیلمو نگاه کنم .....ینی نمیتونستم
اس ام اس دادم مهشید و تشکر کردم بعد هم وسایلامو جمع کردم که برم یه جایی احتمالا میرفتم پیش میترا دوستم .....دیگه همه چیز تموم شده بود و تمام خاطرات من از اینهمه زندگی فقط یه اغوش گرم بود و بس.....
به ارمین زنگ زدم و ازش خواستم تقاضای طلاقو بفرسه واسش و من هم درست یک هفته بود که از هیچی خبر نداشتم ....
پاسخ
 سپاس شده توسط *ویشکا* ، Şilēຖt Ş¢rēค๓ ، zahra160 ، s1368 ، ㄎムÐ Ǥノ尺レ ، sasan1 ، gisoo.6 ، kamiyar35629 ، elisa.d ، عاشق جانگ گیون سوک ، aCrimoniouSs ، دلبر شیطون ، RєƖαx gнσѕт ، zahra HA ، میا ، _leιтo_


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان دختر سر کش(بخون و قضاوت کن) - Mason - 24-07-2013، 9:42

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان