09-05-2020، 16:23
(آخرین ویرایش در این ارسال: 09-05-2020، 16:29، توسط The moon.
دلیل ویرایش: افزودن تصویر/
)
در این چند هفته گذشته، من بر روی مجموعهای از منابع اولیه که مثل یک داستان طربناکِ افسانهای بود، تمرکز کردم. کتاب بزرگی است، نزدیک به ۱۳۰۰ صفحه رونویسی شده از نامهها، کارتپستالها و تلگرامهایی که بین نویسنده و فیلسوف فرانسوی، آلبر کامو و بازیگر اسپانیایی، ماریا کاسارس در سالهای ۱۹۴۴ تا ۱۹۵۹ رد و بدل شده است.
کتاب برای دست گرفتن و خواندن در مترو سنگین است، برای همین نسخه الکترونیکیاش را بر روی موبایلم دانلود کردم. حافظه گوشیم پر شده از حدود صد اسکرینشات از نامههای فرانسوی بین این دو عاشق. کتاب در فرانسه توسط «گالیمار» منتشر شد و هنوز به انگلیسی ترجمه نشده است.
زمانی که نامههای هر یک از آنها در کنار روایتها بررسی میشوند، رابطه عاشقانه بین کامو و کاسارس اگرچه غمگین اما غنی است. یک دوگانگی عجیبی بین زندگی و هنر وجود دارد. پوچی تنها یقین است و این بارها خیلی تصادفی توسط خودشان تایید شده است.
این دو اولین بار در ۶ ژوئن ۱۹۴۴، روزی که نیروهای متفقین در نرماندی مستقر شدند، با هم آشنا شدند. هر دو درگیر یکی از نمایشنامههای کامو، «سوءتفاهم»، بودند که در پاریس و در سالن تئاتر «دماتورینز» روی صحنه میرفت. در پیش تولید، کامو، کاسارس را به یک مهمانی به میزبانی ژانپل سارتر و سیمون دوبوآر میبرد. (در نامه به زیبایی و اعتماد به نفس بازیگر جوان اشاره شده است). گفته شده است که در آن مهمانی، آنها رابطه عاشقانهشان را آغاز کردند. کاسارس بیست و یک سال داشت و کامو از او نه سال بزرگتر بود. زمانی که همسر کامو، فرنسین فور (ریاضیدان و پیانیست) از الجزایر، بعد از خروج نیروهای آلمانی، به پاریس بازگشت، رابطه آنها هم به سرعت تمام شد.
بعد از آن کامو به سردبیری روزنامه «کامبت» که زیر نظر روزنامه زیر زمینی «رزیدنت» بود در آمد. همسرش دوقلوهای کاترین و ژان را به دنیا آورد و در این بین، کاسارسِ حالا مشهور شده، در نقشهایی که بهیاد ماندنیترینهایش هستند دعوت به کار شد. یکی در نقش زنی بیمار در «فرزندان بهشت» و دیگری در نقش یک عاشق شکست خورده در «خانمهای بویزبوولن». چهار سال بعد از اولین آشناییشان، در ۶ ژوئن ۱۹۴۸ کاسارس و کامو به طور اتفاقی در بلوار سنتژرمن با هم برخورد میکنند. رابطه آنها تا دوازده سال بعد بدون توقف ادامه پیدا میکند.
طی نهصد نامه، آنها هر روز تمام زندگیشان را با سرخوشی برای هم روایت کردند. من میخواستم چند خطی از نامهها را جدا کنم که ببینید آنها چگونه در طول ده سال رابطه عاشقانه با هم همراه شدند. در شروع، کامو، به کاسارس اطمینان میدهد که بعد از او چیزی در احساساتش یا در شهر و در جاهایی که برای بار دوم از آن رد شده بودند، تغییر کرده است. کامو از آزار و اذیت دیرینه پاریس نشینان برایش مینویسد. کاسارس که همیشه به خاطر نقشهایش در سفر بوده، به شوخی به بوی «سمی» سیبزمینی سرخ شده در بلژیک اشاره میکند. در کنار همه مشغولیتها، او وقت پیدا میکند که راجع به روزش بنویسد. از هزاران سیگار و مراقبت از پدر و گربهاش،کتوزوز. بعضی از روزها نامهها کوتاه بودند. با یک سلام و خداحافظی سریع قبل از خوابیدن. روزهای دیگر نامهها طولانیتر، پر از سوالها و بهروزآوریها. کاسارس اغلب اوقات از بچههای کامو میپرسد، بدون انکار وضعیت موجود.
کامو به کاسارس مینویسد: « تو این خانه را دوست خواهی داشت. بوی شبهایش را. عصرها اینجا ساکت است.» همراه یکی از نامهها، کامو یک شاخه از گیاهان کوههای اطراف را برای کاسارس میفرستد: « اینجا رعد و برق و باران است. تمام روز را به بازی با کاترین و ژان گذراندم.»
کامو از این که ازدواجش یک مانع برای اوست آگاه است: « این عشق تاسف بار چیزی نیست که لیاقتش را داشته باشی.» او به کاسارس میگوید: «من تو را یک نیروی حیات میبینم. زندگیای که فکر میکردم در آن گمشده ام.» در جایی دیگر او مینویسد: « تو تنها موجودی هستی که اشکهای مرا سرازیر میکند.» او از کلماتش آگاه است و قبل از آن که نامه ها را بفرستد آنها را بازخوانی میکند: « من از ادامه این لحن خسته هستم و میترسم. فقط برای این است که رنگ روزها و فکرهایم را بگویم که پرحرارت و سنگین است. یک روز برای سکوت، عریانی، اتاقهای پرسایه و رفتن. افکارم رنگ موههای تو هستند. دوشنبه و چند روز بعدش، رنگ چشمانت خواهند بود.» و در آخر: « من اسمت را در شب مینویسم، ماریای عزیز». او از یکشنبههایی میگوید پر از نوشتن. حتی زمانی که حس و حالش را ندارد، کاسارس به نوشتن تشویقش میکند.
کاسارس میگوید: «دوستت دارم. بنویس. بنویس. این روزها سخت و طولانیاند. من به نامههایت نیاز دارم که زندگی کنم. بخواب. دراز بکش.» او نظر کامو را درباره پروژههایش میپرسد و کامو با احترام کامل به کار او پاسخ میدهد.
کامو مینویسد: « نامه تو، زیبای من، مقداری ناراحتکننده بود. چگونه من میتوانم کمک کنم؟ همدمِ با وفای تو آنجاست. تو این را میدانی.» او نامه را این گونه تمام میکند: « یک تاج از بوسهها برای ملکه رویاها.» او اجرای کاسارس را ستایش میکرد: «بله، تو میتوانی خوشحال باشی. تو یک بازیگر بزرگ و فوقالعادهای.»
در مقدمه، دختر کامو، کاترین مینویسد که اشتباهات املایی و زبانی کاسارس در بازنویسی، اصلاح شده است. برای همین شاید بدون آن اشتباهات، شخصیت او گم شده باشد. این کاترین بود که نامه ها را بعد از مرگ مادرش در ۱۹۷۹ از کاسارس خرید و کتاب را به گالیمار برد.
در کتاب تعدادی برگههای مهر خورده به شکل فکس وجود دارند که شامل نقاشیهایی از اینجا و آنجاست. پیامهایی که با تلگرام فرستاده میشدند همه با حروف بزرگ و با تاریخ آن روز بودند. در فکسها روحیه هرکدام از عشاق با دست خطهای نامتعادل دیده میشود. در پایان یک نامه، کامو نقاشیای از خورشید اضافه کرده بود. خیلی دوست داشتم آن را میدیدم. در جلد پشت کتاب مدرکی از شوخطبع بودن کامو آورده شده است. چهار نامه احمقانه که در آنها کامو به جای کاسارس برای اجاره خانهای در تابستان به صاحبخانه نوشته بود. در یکی از آنها: « خانم، دو کلمه: من گرماییام، کثیفم، ولی تنها نیستم. پس ساحل، آب، دوتا اتاق، چوب و برای هیچی. تقریبا برای هیچی.»
با گذشت زمان، در نامهها نگرانی ملموسی دیده میشود که عشق آنها کمرنگ شده و بی اعتنایی یا صمیمیت عادی بین آنها بهوجود آمده است. شاید این مسأله به آگاهی آن دو از خیالهای باطل در عشقِ راه دور بازمیگشت.
کاسارس مینویسد: « من تو را نگه داشتم مثل اولین بار. قلب تو و هر آنچه که هستی را دوست دارم. زمانی که به خودمان فکر میکنم پوچ به نظر میرسد اگر ابدیت را باور نکنیم.» همسر کامو از عشقبازی زجرآورش آگاه بود (چون فقط کاسارس نبود). او از افسردگی رنج میبرد و در سال ۱۹۵۴ اقدام به خودکشی کرد.
در نامهها، میل به یکدیگر با وجود شکسته شدنها پایدار ماند و بر زمانهایی که با هم اسطورهوار گذرانده بودند، متمرکز شد. در خاطرات آنها آن لحظات در مراجعهای مدام و همچنان اسطورهای بود طوری که امروز نمیتوان در هیچ رابطهای پیدا کرد.
چیزی که در طول زمان در نامهها تغییر کرد این بود که کاسارس دیگر از کامو نمیخواهد چیزی بنویسد، در عوض از او میخواهد، ملایمتر باشد: «همانطور که همیشه میخواستی زندگی کن. اگر حال نوشتن نداری ننویس. تو به اندازه کافی میدانی که ما الآن جز به تکرار همدیگر، نمیتوانیم به هم کمک کنیم.» کاسارس از او خواست که برایش یک نامه بنویسد که تنبلی برایش آرامشبخش است . حتی یک کلمه: « من چیزی را که نیاز دارم بدانم خواهم فهمید. من هم همین کار را خواهم کرد.» او همه چیزهایی را که قبلا گفته بود در نامههای بعدی هم تکرار کرد. اینکه او نمیتواند زندگی را بدون آلبر تصور کند ولی باید بتواند. او از غیبت کامو صرف نظر کرد به خاطر اینکه میدانست کامو همیشه برای او حضور خواهد داشت. کاسارس مینویسد: « همین است. با وجود هر چیزی که پیش آید تو تا ابد در تمام زندگی من هستی.»
در آخرین نامه کامو فقط این را مینویسد: « خب. آخرین نامه. فقط بهت بگم که من سهشنبه میرسم… به زودی… عجیب و غریب من.» کامو به کاسارس میگوید، سهشنبه که آنها به هم برسند عشقشان را از اول شروع خواهند کرد.
رابطه اینجا به پایان میرسد.
چند روز بعد از آخرین نامه، در ۴ ژانویه ۱۹۶۰ کامو در تصادف رانندگی میمیرد.
همان طور که داستان زندگی او میگوید، هنگام مرگ یک بلیط در جیب کامو بوده است. کاسارس سی و شش سال دیگر به زندگی ادامه میدهد تا این که او نیز یک روز بعد از تولد ۷۴ سالگیاش در خاک وطنش در فرانسه میمیرد.
ولی طنین زندگی و هنر ادامه پیدا کرد: یک سال بعد از مرگ کامو، کاسارس در نقش شاهزاده در «صورت زن از مرگ» از آخرین بخش از سهگانه «اورفنیک کوکتو» ظاهر شد. در این نمایش، مثلث عشقی بین شاهزاده، شاعر و همسر حاملهاش، ایرودیس، به نمایش در میآید. صحنه این نمایش در پاریسِ رؤیایی پس از جنگ برپا شد. /ترجمه امین بزرگیان
کتاب برای دست گرفتن و خواندن در مترو سنگین است، برای همین نسخه الکترونیکیاش را بر روی موبایلم دانلود کردم. حافظه گوشیم پر شده از حدود صد اسکرینشات از نامههای فرانسوی بین این دو عاشق. کتاب در فرانسه توسط «گالیمار» منتشر شد و هنوز به انگلیسی ترجمه نشده است.
زمانی که نامههای هر یک از آنها در کنار روایتها بررسی میشوند، رابطه عاشقانه بین کامو و کاسارس اگرچه غمگین اما غنی است. یک دوگانگی عجیبی بین زندگی و هنر وجود دارد. پوچی تنها یقین است و این بارها خیلی تصادفی توسط خودشان تایید شده است.
این دو اولین بار در ۶ ژوئن ۱۹۴۴، روزی که نیروهای متفقین در نرماندی مستقر شدند، با هم آشنا شدند. هر دو درگیر یکی از نمایشنامههای کامو، «سوءتفاهم»، بودند که در پاریس و در سالن تئاتر «دماتورینز» روی صحنه میرفت. در پیش تولید، کامو، کاسارس را به یک مهمانی به میزبانی ژانپل سارتر و سیمون دوبوآر میبرد. (در نامه به زیبایی و اعتماد به نفس بازیگر جوان اشاره شده است). گفته شده است که در آن مهمانی، آنها رابطه عاشقانهشان را آغاز کردند. کاسارس بیست و یک سال داشت و کامو از او نه سال بزرگتر بود. زمانی که همسر کامو، فرنسین فور (ریاضیدان و پیانیست) از الجزایر، بعد از خروج نیروهای آلمانی، به پاریس بازگشت، رابطه آنها هم به سرعت تمام شد.
بعد از آن کامو به سردبیری روزنامه «کامبت» که زیر نظر روزنامه زیر زمینی «رزیدنت» بود در آمد. همسرش دوقلوهای کاترین و ژان را به دنیا آورد و در این بین، کاسارسِ حالا مشهور شده، در نقشهایی که بهیاد ماندنیترینهایش هستند دعوت به کار شد. یکی در نقش زنی بیمار در «فرزندان بهشت» و دیگری در نقش یک عاشق شکست خورده در «خانمهای بویزبوولن». چهار سال بعد از اولین آشناییشان، در ۶ ژوئن ۱۹۴۸ کاسارس و کامو به طور اتفاقی در بلوار سنتژرمن با هم برخورد میکنند. رابطه آنها تا دوازده سال بعد بدون توقف ادامه پیدا میکند.
طی نهصد نامه، آنها هر روز تمام زندگیشان را با سرخوشی برای هم روایت کردند. من میخواستم چند خطی از نامهها را جدا کنم که ببینید آنها چگونه در طول ده سال رابطه عاشقانه با هم همراه شدند. در شروع، کامو، به کاسارس اطمینان میدهد که بعد از او چیزی در احساساتش یا در شهر و در جاهایی که برای بار دوم از آن رد شده بودند، تغییر کرده است. کامو از آزار و اذیت دیرینه پاریس نشینان برایش مینویسد. کاسارس که همیشه به خاطر نقشهایش در سفر بوده، به شوخی به بوی «سمی» سیبزمینی سرخ شده در بلژیک اشاره میکند. در کنار همه مشغولیتها، او وقت پیدا میکند که راجع به روزش بنویسد. از هزاران سیگار و مراقبت از پدر و گربهاش،کتوزوز. بعضی از روزها نامهها کوتاه بودند. با یک سلام و خداحافظی سریع قبل از خوابیدن. روزهای دیگر نامهها طولانیتر، پر از سوالها و بهروزآوریها. کاسارس اغلب اوقات از بچههای کامو میپرسد، بدون انکار وضعیت موجود.
کامو به کاسارس مینویسد: « تو این خانه را دوست خواهی داشت. بوی شبهایش را. عصرها اینجا ساکت است.» همراه یکی از نامهها، کامو یک شاخه از گیاهان کوههای اطراف را برای کاسارس میفرستد: « اینجا رعد و برق و باران است. تمام روز را به بازی با کاترین و ژان گذراندم.»
کامو از این که ازدواجش یک مانع برای اوست آگاه است: « این عشق تاسف بار چیزی نیست که لیاقتش را داشته باشی.» او به کاسارس میگوید: «من تو را یک نیروی حیات میبینم. زندگیای که فکر میکردم در آن گمشده ام.» در جایی دیگر او مینویسد: « تو تنها موجودی هستی که اشکهای مرا سرازیر میکند.» او از کلماتش آگاه است و قبل از آن که نامه ها را بفرستد آنها را بازخوانی میکند: « من از ادامه این لحن خسته هستم و میترسم. فقط برای این است که رنگ روزها و فکرهایم را بگویم که پرحرارت و سنگین است. یک روز برای سکوت، عریانی، اتاقهای پرسایه و رفتن. افکارم رنگ موههای تو هستند. دوشنبه و چند روز بعدش، رنگ چشمانت خواهند بود.» و در آخر: « من اسمت را در شب مینویسم، ماریای عزیز». او از یکشنبههایی میگوید پر از نوشتن. حتی زمانی که حس و حالش را ندارد، کاسارس به نوشتن تشویقش میکند.
کاسارس میگوید: «دوستت دارم. بنویس. بنویس. این روزها سخت و طولانیاند. من به نامههایت نیاز دارم که زندگی کنم. بخواب. دراز بکش.» او نظر کامو را درباره پروژههایش میپرسد و کامو با احترام کامل به کار او پاسخ میدهد.
کامو مینویسد: « نامه تو، زیبای من، مقداری ناراحتکننده بود. چگونه من میتوانم کمک کنم؟ همدمِ با وفای تو آنجاست. تو این را میدانی.» او نامه را این گونه تمام میکند: « یک تاج از بوسهها برای ملکه رویاها.» او اجرای کاسارس را ستایش میکرد: «بله، تو میتوانی خوشحال باشی. تو یک بازیگر بزرگ و فوقالعادهای.»
در مقدمه، دختر کامو، کاترین مینویسد که اشتباهات املایی و زبانی کاسارس در بازنویسی، اصلاح شده است. برای همین شاید بدون آن اشتباهات، شخصیت او گم شده باشد. این کاترین بود که نامه ها را بعد از مرگ مادرش در ۱۹۷۹ از کاسارس خرید و کتاب را به گالیمار برد.
در کتاب تعدادی برگههای مهر خورده به شکل فکس وجود دارند که شامل نقاشیهایی از اینجا و آنجاست. پیامهایی که با تلگرام فرستاده میشدند همه با حروف بزرگ و با تاریخ آن روز بودند. در فکسها روحیه هرکدام از عشاق با دست خطهای نامتعادل دیده میشود. در پایان یک نامه، کامو نقاشیای از خورشید اضافه کرده بود. خیلی دوست داشتم آن را میدیدم. در جلد پشت کتاب مدرکی از شوخطبع بودن کامو آورده شده است. چهار نامه احمقانه که در آنها کامو به جای کاسارس برای اجاره خانهای در تابستان به صاحبخانه نوشته بود. در یکی از آنها: « خانم، دو کلمه: من گرماییام، کثیفم، ولی تنها نیستم. پس ساحل، آب، دوتا اتاق، چوب و برای هیچی. تقریبا برای هیچی.»
با گذشت زمان، در نامهها نگرانی ملموسی دیده میشود که عشق آنها کمرنگ شده و بی اعتنایی یا صمیمیت عادی بین آنها بهوجود آمده است. شاید این مسأله به آگاهی آن دو از خیالهای باطل در عشقِ راه دور بازمیگشت.
کاسارس مینویسد: « من تو را نگه داشتم مثل اولین بار. قلب تو و هر آنچه که هستی را دوست دارم. زمانی که به خودمان فکر میکنم پوچ به نظر میرسد اگر ابدیت را باور نکنیم.» همسر کامو از عشقبازی زجرآورش آگاه بود (چون فقط کاسارس نبود). او از افسردگی رنج میبرد و در سال ۱۹۵۴ اقدام به خودکشی کرد.
در نامهها، میل به یکدیگر با وجود شکسته شدنها پایدار ماند و بر زمانهایی که با هم اسطورهوار گذرانده بودند، متمرکز شد. در خاطرات آنها آن لحظات در مراجعهای مدام و همچنان اسطورهای بود طوری که امروز نمیتوان در هیچ رابطهای پیدا کرد.
چیزی که در طول زمان در نامهها تغییر کرد این بود که کاسارس دیگر از کامو نمیخواهد چیزی بنویسد، در عوض از او میخواهد، ملایمتر باشد: «همانطور که همیشه میخواستی زندگی کن. اگر حال نوشتن نداری ننویس. تو به اندازه کافی میدانی که ما الآن جز به تکرار همدیگر، نمیتوانیم به هم کمک کنیم.» کاسارس از او خواست که برایش یک نامه بنویسد که تنبلی برایش آرامشبخش است . حتی یک کلمه: « من چیزی را که نیاز دارم بدانم خواهم فهمید. من هم همین کار را خواهم کرد.» او همه چیزهایی را که قبلا گفته بود در نامههای بعدی هم تکرار کرد. اینکه او نمیتواند زندگی را بدون آلبر تصور کند ولی باید بتواند. او از غیبت کامو صرف نظر کرد به خاطر اینکه میدانست کامو همیشه برای او حضور خواهد داشت. کاسارس مینویسد: « همین است. با وجود هر چیزی که پیش آید تو تا ابد در تمام زندگی من هستی.»
در آخرین نامه کامو فقط این را مینویسد: « خب. آخرین نامه. فقط بهت بگم که من سهشنبه میرسم… به زودی… عجیب و غریب من.» کامو به کاسارس میگوید، سهشنبه که آنها به هم برسند عشقشان را از اول شروع خواهند کرد.
رابطه اینجا به پایان میرسد.
چند روز بعد از آخرین نامه، در ۴ ژانویه ۱۹۶۰ کامو در تصادف رانندگی میمیرد.
همان طور که داستان زندگی او میگوید، هنگام مرگ یک بلیط در جیب کامو بوده است. کاسارس سی و شش سال دیگر به زندگی ادامه میدهد تا این که او نیز یک روز بعد از تولد ۷۴ سالگیاش در خاک وطنش در فرانسه میمیرد.
ولی طنین زندگی و هنر ادامه پیدا کرد: یک سال بعد از مرگ کامو، کاسارس در نقش شاهزاده در «صورت زن از مرگ» از آخرین بخش از سهگانه «اورفنیک کوکتو» ظاهر شد. در این نمایش، مثلث عشقی بین شاهزاده، شاعر و همسر حاملهاش، ایرودیس، به نمایش در میآید. صحنه این نمایش در پاریسِ رؤیایی پس از جنگ برپا شد. /ترجمه امین بزرگیان