امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان انتقام یا انتقام؟مسئله این است|ز.م

#5
منم متعاقبا صدامو بالا بردم:نمیخوام.نگه دار این کوفتیو.
فریاد ترسناک کیارش منو سرجام نشوند:گفتم بتمرگگگگگگگ.
و واقعا تمرگیدم...واقعا چسب شدم روی صندلی...این اولین بار که کیارش اینجوری داد میزد...چقدر ترسناک میشد وقتی عصبانی میشد و چقدر ترسناکتر وقتی داد میزد.
@@@@@@@@@
در خونه رو با شتاب باز کرد و منو پرت کرد داخل:تو حرف تو سرت نمیره؟خوشت میاد با من لج کنی؟مریضی؟
با شکم زمین خورده بودم و دست راستم خیلی درد گرفته بود.همونطور که با دست چپ سعی میکرد یکم دردشو تسکین بدم جوابشو دادم...صدام می لرزید ولی بازم جوابشو دادم.
-مریض تویی تو...چرا حالیت نیست؟من درس خوندم زحمت کشیدم کیا...
با غضب به سمتم حمله ور شد که جیغ خفه ای زدم.بدن له شدمو بین دستای مردونه اش گرفت:نمی فهمی انگار...تو عقل نداری مث اینکه...
روسریمو با خشم از سرم کشید و موهامو تو دستش گرفت:الان حالیت میکنم.
از موهام گرفته بود و منو می کشوند سمت اتاق خواب.پشت هم جیغ میکشیدم.درد موهام وحشتناک بود.اون بی شرف داشت از ریشه موهامو میکند:ولم کنننن...ولم کنننننن.
منو پرت کرد تو اتاق خواب و قبل از اینکه بتونم کمر راست کنم درو اتاق بست و قفل کرد:اینقدر اون تو میمونی تا زبونت کوتاه بشه.
-با همون دست کبودم به لبه تخت بند شدم.با برخورد میله سرد تخت روی کبودی ناله ضعیفی کردم.مانتو تنم بود ولی میدونستم که حسابی کبود شده...دستم زیر بدنم مونده بود و له شده بود...مشخص بود چی به روزش اومده.با بی حالی خودمو به در رسوندم:کیا...بیا این لجبازی مسخره رو تمومش کن...من حالم خوش نیست کیا...
سرم یه لحظه گیج رفت.دستمو به دستگیره در آویز کردم:کیا...
صدایی نمی اومد...جوابی نمیداد...لج کرده بود...این مرد بیست و شش ساله مثل بچه ها لج کرده بود...
نتونستم روی پاهام وایستم و کنار در ولو شدم.یه قطره اشک از گوشه چشمم چکید.این همه تحقیر و توهین و دعوا فقط بخاطر اینکه نذاره من برم سر کار؟آخه چرا؟اونکه قبل ازدواج حرفی از این قضیه نزده بود...همش یک ماه از عروسیمون میگذشت و این شده بود حال و روز من تازه عروس...
ناله کردم:کیا...
سعی کردم بلندتر ناله کنم تا دلش به رحم بیاد و درو باز کنه...حالم اصلا خوش نبود...انگار ضعف کرده بودم...
-کیا...کیارش...
سرم تیر کشید...کف اتاق دراز کشیدم...همه نیرو و توانمو ریختم تو صدام:کیاااا...کیاااا
دیگه جونی نداشتم...برای اخرین بار صداش کردم:کیا..رش..
احساس کردم در داره باز میشه...و بعدشم سیاهی مطلق...
ELDORADO
پاسخ
 سپاس شده توسط ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان انتقام یا انتقام؟مسئله این است|ز.م - Z_m - 18-05-2020، 13:48

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان