امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان ماکانی**گره**

#31
#prt26
با ریما وارد اشپزخونه شدیم.......
ریما: ماهور خیلی بی شعوری!
-چی شده چرا بی شعور شدم من؟!
ریما:من دیشب بهت میگم رهام دوست پسرته میگی نه
-خب اره نیست
ریما: الان چرا داری دروغ میگی؟
-دروغم کجا بود رهام فقط یه همکاره
ریما: عیبی نداره ولی خودم دیدم چجوری نگاهش میکردی!
-توقع داری چشمامو ببندم؟؟؟
ریما: نه اما درست همون لحظه ای که ما اومدیم تو خونه تو عین بز چسبیده بودی بهش و نگاش میکردی!
-چقدر تو کله شقی داشت زخم صورتمو نگاه میکرد
ریما:حالا یا زخمتو میدیده یا داشتین صحنه عاشقانه درست میکردین در هر صورت به من دروغ نگو یه کلمه بگو دوستش داری انقدر بحث نکنیم
همزمان با سکوت ریما ، آرش اومد تو اشپزخونه
ارش:چی شده چرا غذارو نمیارین ما گشنه ایم اصلا چرا انقدر حرف میزنین؟!
-منم نمیدونم این ریماس که داره حرف الکی میزنه
ریما :این تویی که.......
ارش انگشت اشاره شو گذاشته بود توی لب ریما
ارش: عزیزم مهم نیست
خوب شد ارش اومد اگر نه من و ریما همچنان به این بحث ادامه میدادیم ، با ظرف غذا که توی دستم بود به سمت میز رفتم
صندلیو عقب کشیدم و نشستم ظرف غذا رو روی میز گذاشتم: بفرمایید
رهام:ماهور واقعا دستت درد نکنه خیلی خوب درست کردیا!
-لطف داری
ریما: ماهور کلا دست پختش خوبه ولی نمیدونم چرا وقتی خودمون دوتا تنهاییم فقط نیمرو و املت درست میکنه؟
-عه ریما دروغ نگو اگه نه منم میگم تاحالا چقدر غذا سوزوندیا؟!
ارش:باز این دوتا شروع کردن یکم از ما دوتا یاد بگیرین هی دعوا میکنن
ارش اینو گفت و به خودش و رهام اشاره کرد من و ریماهم هردو سکوت کردیم تا اینا بیشتر خودشونو خوب ندونن!
ارش:راستی ماهور صورتت چی شده؟
ریما: گفتم که زمین خورده از هول مامانش
ارش:اها اره گفتی یادم رفت
رهام: باید بودین میدیدین چقدر غرق تلفن و مامانش بود اصلا متوجه زخماش نشده بود
ارش: میگن ادمای عاشق متوجه اتفاقای اطرافشون نمیشن نکنه عاشق شدی؟
جان این چی داره زر زر  میکنه من!عشق! چه حرفا خیلی محکم گفتم: نه بابا عشق کجا بود حواسم به مامانم بود
رهام: نه واقعا حواسش به مامانش بود من بودم دیدمش 
بعد از ناهار.......
ارش: ریمایی ظرفارو شستی بیا تو اتاقت کارت دارم!
ای بابا باز اینا میخوان حرف بزنن من نمیفهمم چقدر حرف هست که اینا بهم میگن؟!
ظرفا رو شستیم و ریما و آرش رفتن تو اتاق
رهام: من دیگه باید برم
- میری ماشینتو بگیری؟
رهام: اره ماشینو میگیرم بعد میام داروخونه
-باشه میبینمت
خداحافظی کرد و رفت
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان ماکانی**گره** - ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ - 05-08-2020، 9:34

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان