امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان دنیاتم دنیامی یه رمان قشنگ عاشقانه.طنز.کلکلی

#11
عالی ادامشم بزار 31 Telegh_01 -_-
پاسخ
 سپاس شده توسط єη∂ℓєѕѕღ ، _leιтo_
آگهی
#12
(30-09-2020، 12:22)i_crazygirl نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
عالی ادامشم بزار 31  Telegh_01 -_-

باشه مرسی Telegh_01
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/17100514030732
پاسخ
 سپاس شده توسط Emmɑ
#13
(30-09-2020، 12:24)9723380006 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
(30-09-2020، 12:22)i_crazygirl نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
عالی ادامشم بزار 31  Telegh_01 -_-

باشه مرسی Telegh_01

نوش Rolleyes 44
پاسخ
 سپاس شده توسط єη∂ℓєѕѕღ ، _leιтo_
#14
(30-09-2020، 12:25)i_crazygirl نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
(30-09-2020، 12:24)9723380006 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
(30-09-2020، 12:22)i_crazygirl نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
عالی ادامشم بزار 31  Telegh_01 -_-

باشه مرسی Telegh_01

نوش Rolleyes 44

Angel Heart Heart Heart
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/17100514030732
پاسخ
#15
ادامه اىن پس کو
زان روزهاى خوب ، گویی هزار سال گذشته...
پاسخ
 سپاس شده توسط єη∂ℓєѕѕღ
#16
موقو یتزا خوردن خیلی دقت میکردم ل*ب*م سوسی نشه و مسخره امیرسام
نشم از بالای چرخ و فلک همه چی کوچیک شده بود
_خیلی باحاله ها هرش بیایم اینجا شام بخوریم
امیرسام خندید
امیرسام : ررو
داشتم با لذت اطرافو نگاه میکردم که با امیرسام چشم تو چشم شدم چشاش
برق قشنگی داشت
یه لبخند ملیح زدم که یهو چرخ و فلک یه تکون وحشتناک خورد که رت
شدمو مستقیم افتادم تو ب*غ*ل امیرسام عین منگا نگاش میکردم
امیرسام:فکر کنم چرخ و فلک خراب شد
یهو به خودم اومدم خودمو جمو جور کردم
_من اگه شانس داشتم اسمم شمسی خانوم بود دیگه غلط کنم اینجا شام
بخورم
امیرسام:تو اول از این جا بیا بیرون بد فکر دفعه بدی باش که کجا میخوای شام
بخوری
_اینم حرفیست ، آقا من حوصلم سر رفت یتزامم تموم شد
امیرسام:من چیکار کنم
_بیا بازی کنیم
امیرسام:کودک درونت شدید فعاله
چشامو چو کردم واسش
_بیا بازی هرکی لک بزنه سوخته
امیرسام:این بازیارو از کجا یاد میگیری خدایی
با ذوق گفتم
_از باب اسفنجی اتریک و باب اسفنجی بازی میکنن انقد خوووبه
یهو قهقه امیرسام بلند شد
در حالی که میخندید گفت : باشه
یه لحظه یه فکری زد به سرم ،چرا که نه ؟
چشمامو مظلوم کردم و بهش خیره شدم
امیرسام:باز چی میخوای که قیافتو عینه گربه شرک کردی؟
بی شعور خودتی اصن حالا که من گربه شرکم تو خوده شرکی ولی چون کارم
گیر بود چیزی نگفتم و جاش تو دلم حسابی بهش چیز گفتم
_برای بازنده یه چیزی بگیم که مجازاتش باشه
امیرسام:حال و حوصله این مسخره بازیا رو ندارم دریا
_اااا لطفا باحال میشه دیگه ، قبول؟؟؟
یه نگاه بهم کرد و گفت : خیله خوب حالا چی تو سرته
با لبخندی که نشون از خر ذوقی زیادم بود
گفتم :
_بازنده باید هرکاری برنده میخوادو انجام بده یا حتی یه سوالم بپرسه
لبخ ندی زد ، من که م یدونم منظورش از این لبخ نده چی بود من که
میدونم
خیله خوب حالا ، فهمیدیم میدونی ...!
امیرسام : هر چند که میدونم بازنده ای ولی باشه
_اوهوک بشین تا ببازم ، سه ... دو .....یک
شروع کردیم اول هیپی نبود خیلی ریلکس داشتم نگاهش میکردم یکم دیگه
که گذشت حس کردم چشمام داره میسوزه اه
حالا خو به هزار بارم قبلا بازی کردماااااا اوففف خدا حالا دقیقا باید جلو
امیرسام ضایو شم ؟؟
رو ل*ب*ا*ش یه لبخ ند حرص دراری بود که ا گه الان جاش بود ج فت
چ شا شو در می اوردم چند لحظه بعد حس کردم چ شای امیر سام داره ابکی
میشه
ایول داره کم میاره بعد که کم اورد ، میبازه یوهاها منم برنامه ها دارم براش
سعی کردم حواسمو بدم به امیرسام چشمام واقعا داشت از حدقه میزد بیرون
خیلی نزدیک بود که دیگه لک بزنم که یهو کابین تکون خورد و چون ناگهانی
بود امیرسام چشماش بسته شد
صدامو انداختم رو کولمو گفتم : اخخخخخخخ جووووووون لک
زدیی باختی
دیدی امیرسام خان هرکی با من درافتاد ور افتاد و زبونمو براش در اوردم
با اخمی که ناشی از باختش بود گفت :
امیرسام:قبول نیست کابین تکون خورد ..!
_اااااا جر نزن دیگه مرده و حرفش
تا این حرفو زدم اخم کمرنگی نشست رو یشونیش
امیرسام:باشه
با ذوق گفتم :
_ایول خ حالا چیکار کنم؟؟
با بیخیالی گفت
امیرسام:هر کاری میخوای
لبخند خبیبی زدم
خوب دیگه وقتشه سوالایی که چند وقته مغزمو مشغول کرده بپرسم
الانم که اینجا گیر افتادیم نمیتونه از جواب دادن بهشون در بره س اینجوری
لااقچ جواب سوالامو میگیرم
صدامو صاف کردم :
_خ فکرامو کردم
امیرسا:میشنوم
_چند تا سوال دارم ازت باید بهشون جواب بدی
یه نگاه بهم کرد که یعنی بنال ببینم چی میگی
**امیرسام**
منتظر نگاش کردم که سوالاشو بپرسه
دریا:خ سوال اول چرا میخوای سر از کارهای باربد در بیاری ؟
فک میکردم این یکی از سوالاش باشه با خونسردی نگاهمو بهش دوختم
_باربد یکی از رقیبای اصلیم تو عرصه کاریمه اینکه کارها و قدم های بعد شو
بدونم برای یشرفت کاریم لازمه
دریا:خ سوال دوم چرا راج کارت بهم دروغ گفتی و سعی کردی دورم
بزنی؟
با تعج نگاهش کردم :
_کی گفته بهت دروغ گفتم ؟! یا اصلا چرا باید یکی مبچ تورو دور بزنم؟!
دریا:ببین من و نمیتونی بپیپونی راستشو بگو کارت چیه؟
_ببین من نپیپوندمت کارمم همون جور که قبلا گفتم مهندسه عمرانم و تو
کاره ساختو سازم
دریا:میشه بگی یه مهندس اسلحه میخواد چیکار ؟اصلن به چه دردت میخوره
یا اصلا چرا هر موقو صدایی میاد گارد میگیری!!؟ راستشو بگو
سرشو اورد نزدیکم و ادامه داد : تو خلافکارییییی؟؟
از سوالاش شکه شدم فکرشم نمیکردم تا این حد تیز باشه و رو حرکاتم دقیق
فکرش به کجاها که نکشیده بود
برای اینکه بیشتر از این داستان سازی نکنه گفتم :
_از اسلحم برای حفاظت استفاده میکنم و محض اطمینان هم همیشه با
خودم دارمش و اون شبم فکر کردم دزدی چیزی اومده
دریا:خوب چرا همیشه همراهته؟؟
_گفتم که محضه احتیاط و اطمینان بالاخره منم تو زمینه کارم خیلی رقی
دارم و خیلیا میخوان جامو بگیرن برای همین باید از خودم محافظت کنم
دریا:تو که اینهمه دشمن داری جوری که به خونت تشنن و میخوان بکشنت
س چرا محافظ استخدام نمیکنی ؟
_خوشم نمیاد لولو سرخرمن داشته باشم و دو تا کنه هرجا میرم بپسبن بهم و
تو کارام فضولی کنن بعدشم اونجوری توجه ها بیشتر بهم جل میشه
سرشو به نشونه استفهام تکون دادو در حالی که خمیازه میکشید گفت :
دریا:میگم مطمئنی باربدم مبچ تو کار ساخت و سازه ؟؟
-چطوره مگه ؟!!
دریا:اخه اون بار داشت راج حمچ و نقچ و معامله و این چیزا حرف میزد
مشکوک میزنه
اهامو روهم انداختم و دستم به شت کابین تکیه دادم :
_گفتم که اون رقی کاریمه س مطمئن باش اونم تو کار ساخت و سازه .
سوالات تموم نشد؟؟
دریا:چرا تموم شد
_چه عج
**دریا**
نیم ساعت بعد بالاخره چرخ و فلک درست شد و ماهم یاده شدیم ساکت و
اروم کنارهم قدم بر میداشتیم
امیرسامو نمیدونم ولی من تو فکر جواب های امیرسام بودم
وقتی رسیدیم خونه چراغا خاموش بود و نشون از خواب بودن اون دوتا میداد
منم رفتم تو اتاقم و رو تخت ولو شدم و به دقیقه نکشید که خوابم برد
صبح که بیدار شدم خیلی دلم میخواست برم بیرون و ورزش کنم لباس
ورزشی آدیداس صورتیمو وشیدمو رفتم ایین
_سلام صبح بخیر
شایان:سلام خانوم ورزشکار
خانوم از دماغ فیچ افتاده هم سرشو فقط تکون داد
امیرسام: دریا میخوای ورزش کنی
_ آره ه*و*س کردم
امیرسام از جاش بلند شد
امیرسام: س تو تا صبحانتو بخوری منم میرم آماده شم باهم بریم
با خوشحالی سرمو تکون دادم ۱۰ دقیقه بد امیرسام با یه تیو ورزشی
خوشگچ اومد از له ها ایین
_ بزن بریم
امیرسام:از اینجا تا دریا بدوییم
_جونمون درمیاد که
امیرسام: بگو جون من در میاد جوجه جمو نبند
_نخیرم من که واسم آب خوردن مگه چقد راهه با ماشین 2۰ دقیقه است
همش بخاطر تو گفتم
امیرسام:خوشم میاد کم نمیاری ، بریم ؟
با لجبازی گفتم
_بریم
تقریبا یه نیم ساعتی بود داشتیم میدوییدیمو رو به موت بودم ولی عمرا اگه
چیزی میگفتم دیگه به هن هن افتاده بودم
امیرسام:کم آوردی
_ن ..ه .. ه
امیرسام :لجباز
_چقد راه مونده
امیرسام: زیاد نمونده اگه بتونی تحمچ بیاری و بدویی ۵ دقیق دیگه میرسیم
با خوشحالی سرعتمو زیاد کردم وقتی دریارو دیدم گچ از گلم شکفت و از
خستگی خودمو رو ماسه ها ولو کردم
امیرسام اومد کنارم و ولو شد خوشم میاد مبچ خودم مهم نیست براش ماسه
ای میشه و مردم یه جوری نگاه میکنن
_میگم
امیرسام: هوم؟
_این باربد و چیکارش کنم فعلا
امیرسام: کار خاصی نمیخواد بکنی فقط باید هرچی که میشنوی و به من بگی
_خوب س باید باهاش قرار بزارمو و چندبار بیرون برم تا بهم اعتماد کنه
امیرسام:فقط مواظ خودت باش
_باشه ولی اصلا به باربد حس خوبی ندارم ، آها راستی
امیرسام سرشو برگردوند طرفمو منتظر نگاه کرد تا حرفمو بگم
_از آرمان خبری نداری دلم براش تنگ شده
امیرسام:آرمان و دوست داری؟
_آره خیلی
یهو اخمای امیرسام رفت توهم و صورتش و برگردوند رو به آسمون ااوا چرا
این طوری شده عههههه تازه منظورشو گرفتم
***امیرسام***
نمیدونم چرا وقتی دریا گفت آرمان و دوست داره ناخوداگاه اخمام رفت تو هم
سرمو برگردوندم شاید چون اخلاقش مبچ دریاست دریا ازش خوشش اومده
آرمانم که معلومه یه حسایی داره با این فکر بیشتر اعصابم بهم ریخت البته
نمیدونم دلیلش چیه
دریا : البته مبچ برادرمااااا
با حرف دریا انگار خیالم راحت شد اما برای چی!!!
***دریا***
امیرسام: برام مهم نیست بهمم ربطی نداره
منوباش به کی توضیح میدم از جام بلند شدمو خودمو تکون دادم
_میدونی الان چی میپسبه ؟
امیرسام:چی؟
لبخند شیطانی زدم
_آب بازی
امیرسام: از اون دفعه ادب نشدی
_نوچ
بد رفتم سمت آب و یه بطری یدا کردم ر آب کردمشو ریختم رو امیرسام ،
امیرسام از جاش ریدو افتاد دنبالم
ا د دَرو داشتم در میرفتم که امیرسام گرفتمو دستشو انداخت زیر امو اون یکی
دستشم انداخت زیر گردنم رفت سمت دریا دستو ا میزدم
_نههههه نندازم تو آب
امیرسام:تا تو باشی منو خیس نکنی
قبچ از اینکه بندازتم تو آب یق شو گرفتم و ک شیدم سمت خودم تا اونم بیوفته و
خیس بشه
اما نمیدونم چی شد که وقتی ک شیدمش سمت خودم ل*ب*ا*م رو لبای داغ
امیرسام قرار گرفت و قچ*ب*م یه جوری شد
انگاری لرزید و باهم افتادیم تو آب
منگ منگ مونده بودم و مبچ مونگولا به امیرسام زل زده بودم
امیر سامم ساکت با ابروهای بالا رفته نگام میڪرد یهو فهمیدم چی شد کاش
آب میشدم میرفتم زمین احساس کردم لپام داغ شد و گچ انداخت از قسط
نمیخواستم ب *و*سمش ، میخواستم یه جوری در برم و باهاش چشم تو
چشم نشم
_ام چیزه من میرم بستنی بخرم
شتم کردم و داشتم میرفتم که دستمو و کشید و قهقش بلند شد
امیرسام:کوچولو خیس آبی کجا میری
با لبخند بهم زل زده بود
سرم ایینه ایین بود چونم و گرفت و صورتمو آورد بالا لبخندش باع شد
بیشتر خجالت بکشم یهو لپمو کشید
امیرسام: قیافت خیلی بامزه شده
امیرسام خیلی عادی بود انگار که اتفاقی نیوفتاده منم پ میزنم رگ بیخیالی
_میگم آب بازی خوبی بود بازم بیایم آب بازی

امیرسام :آره خیلی خوب بود ، سرما نخوری
غیر مستقیم به روم آورد ،حالا که اینطوره من از تو رو ترم
_خیلی، نه باو سرما نمیخورم
امیرسام سویشرتشو که قبچ از این که بیوفته دنبالم در آورده بودو انداخت
روشونم
امیرسام:سرما میخوری حوصله مریض داری ندارم
خوبی کردنشم مبچ آدمیزاد نیست
_حالا چطوری بریم تا خونه با این سر و وضو
امیرسام:ماشین میگیریم
امیرسام یه ماشین گرفت
مرده به خارجی گفت
مرده:ماشینم خیس میشه سوار نمیکنم
امیرسام بهش یه تراول داد که یارو نیشش تا بناگوش باز شد و راه افتاد
رفتیم خونه به نظر من جریان شایان و مهتاب خیلی دیگه چرت شده باید با
امیرسام حرف بزنم
رفتم اتاقمو یه دوش گرفتم بد لباسامو عوض کردمو رفتم اتاق امیرسام در زدم
امیرسام:بیا تو
سره بی حیا خجالت نمیک شه ل*خ*ت ل*خ*ت ن ش سته نمیگه دختر مجرد
هست اینجا
امیرسام:کاری داری
_میخواستم در مورد جریان شایان و مهتاب حرف بزنیم
امیرسام :بیا بشین اینجا و به کنار تخت اشاره کرد رفتم نشستم کنارش مدیونید
فک کنید سیکس بکای امیرسامو دید میزدمااا
امیرسام:خوب
_جریان شایان و مهتاب دیگه خیلی مسخره شده
امیرسام:آره نظر منم همینه فردا براشون یه خونه میگیرم
اونجوری که منو امیرسام باهم تنها میشم وای چ غلطی کردم گفتماا
_باشه ، ش بخیر
امیرسام:ش بخیر
بلند شدم رفتم اتاقم انقد امروز خسته شده بودم که زود خوابم برد
دیگه عادت کرده بودم که صبحا با نور آفتاب اینجا از خواب اشم صورتمو
شستمو رفتم ایین هنوز کسی بیدار نشده بود خواستم میزو بپینم تا بقیه
بیدارشن
شایان:خانوم سحر خیز صبح بخیر
_صبح بخیر
بدون توجه بهش داشتم میزو میپیدم ولی نگاه سنگینشو کاملا حس میکردم
امیرسام : صبح بخیر
صدای امیرسامو شنیدم گچ از گلم شکفت اصلا دوست نداشتم با شایان تنها
باشم
_صبح بخیییییر
مهتابم اومد و نشستیم سر میز
امیرسام : راستی شایان براتون خونه گرفتم تا راحت باشین
صورت شایان و مهتاب جمو شد
شایان با بد عنقی گفت
شایان :نیازی نبود داداش چرا زحمت کشیدی
امیرسام : زحمتی نی وسایلتونو امروز میبرن
مهتاب که کلی ایش و اوش کرد
شایان و مهتاب رفتن اتاقشون تا وسایلشونو جمو کنن
من موندمو میز صبحانه که باید جمو میکردم هعی خدا
بعد از اینکه میزو جمو کردم چون هوا سرد بود یه شال انداختم رو شونمو رفتم
حیاط ، حیاط واقعا قشنگ بود ته حیاط گلای قشنگ زیاد داشت ، داشتم
گلارو نگاه میکردم که احساس کردم دستی دور کمرم حلقه شد
از جام ریدمو رفتم عق
برگشتم ببینم کیه که با شایان روبه رو شدم
_این چ کاریه شایان
شایان:دریا من عاشقت شدم
یه لحظه موندم این اصن کی وقت کرد عاشق من بشه
_شایان چرت و رت نگو
شایان :اینکه میگم دوست دارم چرت و رته؟؟
_آره به نظرم جک ساله
شایان : دریا امیرسام دوست نداره
_دوسم داشته باشه یا نداشته باشه هی ربطی به تو نداره
شایان همزمان با حرف زدنش سمتم میومد و من عق عق میرفتم
شایان:ربط داره خیلیم ربط داره اگه امیرسام نبود من و تو الان باهم بودیم
_شایان لطفا برو من امیرسامو دوست دارم
شایان:همیشه هرچی که من میخوا ستم مال امیرسام بود ولی ایندفعه نمیزارم
دریا تورو مال خودم میکنم
اومد سمت و کمرمو گرفت خواستم خودمو بکشم کنار که سرشو آورد ایین
تا ب *و*ستم که دستمو بردم بالا با تموم قدرتم زدم تو صورتش
_اینو زدم تا بفهمی تو لیاقت نداری که خیلی چیزارو داشته باشی بی لیاقتی
خودتو گردن امیرسام ننداز
شتمو بهش کردمو رفتم سمت ویلا
سره بیشعور خوبه که دارن از اینجا میرن
با اخم رفتم سمت ویلا
امیرسام:چیشده دریا
_هیپی
رفتم اتاقم رو تخت نشسته بودم که احساس کردم صدا ویبره میاد
از رو میز گوشیمو برداشتم نگاه به صفحه کردم
_اَه اینو کم داشتم
_بله
باربد : سلام عزیزم
من کی شدم عزیز این
_سلام باربد خوبی
باربد : تو خوبی ؟ کم یدایی خانومی
وای من چقد از این آدم بدم میاد
_مرسی ، هستیم
باربد : میای خونه من دلم برات تنگ شده
هه همینم مونده برم خونه این سره زبون باز اون دفعه هم مجبور شدم
_نه خونه حوصله آدم سر میره بریم بیرون
باربد : باشه میام دنبالت ساعت ۶ اونجام
_باش خدافظ
باربد :بای گلم
سرم داشت منفجرررررر میشد باربد و نکشم خیلیه بی اعصابه بی اعصابم
رفتم ایین تا یه قرص سر درد بخورم و آماده شم
امیرسام خونه نبود شمارشم نداشتم یه برگه ورداشتمو توش نوشتم که با باربد
میرم بیرون
گذاشتم تو اتاقش بی حوصله یه چی وشیدم و منتظر شدم تا باربد تک بندازه
باربد زنگ زد رفتم ایین
باربد: سلام دریا خانوم
_سلام
باربد :کجا بریم، دیسگو خوبه ؟؟
_نه ترجیح میدم بریم یه جای آروم
باربد سرشو تکون داد و راه افتاد
باربد :رسیدیم
یاده شدم و همراه باربد راه افتادم ، فضای بازی بود که میزو صندلی چیده
شده بود
شت سر باربد میرفتم رفت قسمتی که خیلی خلوت تر بود و قشنگ
_چ جای خوشگلیه
باربد:به خوشگلی شما نیست که
الان مبلا باید من ذوق کنم
خیلی بی تفاوت سرمو تکون دادمو گفتم
_مرسی
باربد یه چیزایی سفارش داده بود تا بیارن مشغول دید زدن اطراف بودم که
گوشی باربد زنگ خورد
باربد:بله
نمیدونم طرف شت تلفن چی گفت که باربد اخماش رفت تو همو از میز دور
شد اَه حالا چجوری حرفاشونو گوش کنم
خیلی دور شده بود از جام بلند شدمو آروم رفتم نزدیکش تا ببینم چی میگه
باربد:مرتیکه حرومزاده میخواد منو دور بزنه فعلا ببرینش کارخونه متروکه تا
من خودمو برسونم
تلفن و قطو کرد قیافش تو هم بود
یجوری عادی از شت درخت درومدم و رفتم سمتش با تعج نگام کرد
_دنبال سرویس بهداشتی میگشتم
باربد سمتیو نشون داد
باربد : اونجاس
رفتم همون سمت و گفتم الان میام
شماره امیرسامو که نداشتم بش زنگ بزنم مونده بودم چیکار کنم دستمو الکی
آب زدمو اومدم بیرون
باربد کلافه راه میرفت
باربد : دریا ببخشید کاری واسم یش اومده مجبورم برم
_چ بد
حالا تو دلم عروسی بر ا بودا ، باربد حساب کردو رفتیم سمت ماشین
جلو در خونه واستاد
باربد:ببخشید خانومی
میخواستم بگم برو باو چی میگی ولی گفتم
_عی نداره
باربد:دفعه بعد جبران میکنم
این میدونه به بیرون رفتن باهاش حساسیت دارم هی میگه
_باشه خدافظ
باربد : خدافظ عزیزم
رفتم تندی داخچ ویلا امیرسام خونه بود
_سلام
امیرسام با تعج گفت
امیرسام:سلام چرا انقدر زود اومدی
_امیر یکی به باربد زنگ زد بعد باربدم میگفت میخواد منو دور بزن مرتیکه
فلان بعدش گفت ببرینش کارخونه متروکه
امیرسام دستشو کلافه کشید تو موهاشو نفسشو صدا دار داد بیرون
_امیرسام من اونقدر خنگ نیستم که نفهمم اینجا یه خبرایی هست لطفا
توضیح بده چ خبره اینجا
امیرسام : الان وقتش نی دریا بعد رفت سمت اتاقشو درو بست
وووف خدایا عج گرفتاری شدیما
داشتم میرفتم سمت اتاقم که دیدم امیرسام در حالی که کتش و با عجله
میپوشه با گوشی صحبت میکنه از اتاق اومد بیرون
رفتم تو اتاقمو درو بستم لباسامو عوض کردم و ولو شدم رو تخت وووف
حو صلم سررفته چیکار کنم کتابای زبانم که از اون موقعی که میرفتم زبان یه
بارم لاشو باز نکردم آوردم و شروع کردم تمرین
بیخیال امیرسامو باربد باو همینطور دستم زیر چونم بود که نمیدونم کی
چشام گرم شد و خوابم برد
***امیرسام***
امروز روز مسخره و خسته کننده یی بود کاش زودتر این کار تموم بشه
میخواستم با دریا حرف بزنم از این جریان زیاد بدونه به نفو خودش نیست
رفتم از له ها بالا و در اتاقشو زدم ولی جواب نداد
نگران شدم در اتاقو باز کردم دیدم رو صندلی نشسته و سرش و گذاشته رو میز
و خوابش برده رفتم بالا سرش چهره خیلی معصومی داشت
ناخوداگاه د ستم رفت سمت صورتش و آروم ک شیدم رو گونش نمیدونم چرا
وقت یش این دختر بودم یه حس خوبی داشتم
یه چیزی مبچ آرامش که برام شده بود رویا اگه تا صبح اینجوری میخوابید
خشک میشد رفتم آروم ب*غ*لش کردم اونم تو خواب محکم تر چسبید بهم
آروم گذاشتمش رو تختو از اتاق اومدم بیرون
*** دریا ***
آخیش چ خواب خوبی بود ان گار امیرسام تو خواب ب*غ*لم کرده بود
ب*غ*لش که تو خواب خیلی خوب بود
حیا و خوردم یه آبم روش خخخ بند تاب خرسیم افتاده بود رو شونمو شلوارکم
که کاملا کج شده بود رفته بود بالا موهامم که هیپی صد رحمت به ادیسون
رفتم صورتمو شستم حس لباس عوض کردن نبود کسی هم خونه نبود
امیرسامم که سرکارش بود شایان و مهتابم که رفته بودن
رفتم تو آشپزخونه تنهایی چقد خوبه حسابی گشنم بود همونطور که واسه
خودم لقمه میگرفتم بلند بلند شعر میخوندم و کلمو همراهش تکون میدادم
_میاد یشتون با خوشحااالی باب اسفنجی عاشق آبه این تو ولی باب
اسفنجی اسفنج کوچیک دندو خرگوشی باااااب اسفنجی بااااااا
برگشتم دیدم امیرسام داره لبخند میزنه و سعی میکنه نخنده قیافه منو که دید که
دیگه کاملا منفجر شد
_ عهههه مگه تو نمیری سرکار
امیرسام:امروز جمعست
_ راس میگیا
امیرسام با خنده گفت
امیرسام:دریا یکم بزرگ شو فک کنم بپه دار بشی بپت باید تورو نگه داره
_اولا بپه کجا بود بدشم نخیر من هیپم بپه نیستم
امیرسام:کاملا مشخصه
حوصله بح کردن نداشتم اول صبحی وگرنه من عمرا کم بیارم
_تا کی کارت اینجا طول میکشه فقط قرار بود یه ماه بمونیم
امیرسام:دیگه کاره دیگه معلوم نمیکنه
_آخه چجور کاریه
امیرسام:دریا ب...
ریدم وسط حرفش
_من اصلا دیگه علاقه یی ندارم بدونم این کار چیه
امیرسام :باشه
داشتم میرفتم سمت اتاقم
امیرسام:راستی
منتظر نگاش کردم
امیرسام:امش باربد یه جشن برگزار میکنه به احتمال زیاد توهم دعوت میکنه

_باشه
امیرسام:امروز بریم خرید لباس بگیریم
_نیاز نیست همینا خوبه
امیرسام:این جشن مهمه
_باشه باوا ساعت چند؟
امیرسامم:ساعت ۴ حاضر باش بریم
خمیازه کشیدم
_باش من میرم بخوابم
انگار نه انگار تازه ازخواب بیدار شده بودم ساغر بهم میگف خوش خواب اون
موشه تو شهر موشها
آخی دلم براشون تنگ شده رفتن شت سرشونم نگاه نکردن بی معرفتا
با دیدن تخت خواب چشام برق زدو شیرجه رفتم روش آخیش
ولی هرکاری کردم خوابم نمیبرد دلم مردم آزاری می خواست گوشیم زنگ
خورد باربد بود
_بله
باربد:سلام عزیزم
_سلام
باربد :بخاطر اون روز که دلخور نیستی
_نه باو
باربد:زنگ زدم به جشن دعوتت کنم
_مناسبتش چیه
باربد:کاریه ، ولی شما نباشی جشن لطفی نداره
_باشه
بعد از اینکه با باربد حرف زدم رفتم یکم تلویزیون تماشا کردم و بلند شدم تا
حاضر شم
سریو لباس وشیدمو رفتم رو مبچ نشستم تا امیرسام بیاد
امیرسام:حاضری
_آره بریم
سوار ما شین شدیمو رفتیم مرکز خرید دا شتم ویترین مغازه هارو میدیدم که
چشمم به یه مغازه عروسک فروشی خورد که یه خرس ناز توش بود بی هوا
دست امیرسامو که حواسش ی لباسا بودو کشیدم
_واییییی امیر اونجارو
امیرسام با تعج برگشت و مغازه خورد
امیرسام : دریا مبلا اومدیم لباس بگیریم مهمونی ساعت ۸شروع میشه
_ع نداره یه لحظه بیاااا
امیرسام با چشم غره اومد با ذوق رفتم تو و اون خرسرو گرفتم
مرده فروشنده گفت
فروشنده : واسه بپتون میخوای
کی بپه منو امیرسام خندم گرف باو
امیرسام درحالی که خندش گرفته بود گفت
امیرسام : آره یه دختر بپه
فروشنده : عزیزم اسمش چیه
آخه یکی نیس بگه به توچه فوضول
امیرسامم که فک کنم خوشش اومده بود گف
امیرسام : دریا کوچولو
اخمام حسابی توهم بود
امیرسام ول خرسو حساب کرد
وقتی خرسو گرف طرفم باز نیشم باز شدو خرسو تو ب*غ*لم گرفتم و از مغازه
زدیم بیرون
امیرسام : فقط با اون عروسکی که دستته از من فاصله بگیر فک نکنن با منی
_چیییییش خیلی دلت بخواد
بعد در حالی که خرس دستم بود مغازه هارو میگشتم
رفتم داخچ یه مغازه یه لباس سفید بود که قشنگ بود رفتم امتحانش کردم تو
تنمم ناز بود
امیرسامم که دیگه بیخیال شده بود خیلی عادی کنارم میومد
_همینو میخوام
امیرسام سرشو تکون داد و حساب کرد
از مغازه زدیم بیرون یه کفش اشنه بلند سفید هم گرفتم
ساعت ۳۰:۶ بود
_واییی من حسابی خسته شدم تشنمم هست من بستنی میخوام
امیرسام رفت برام یه بستنی خرید
_خودت نمیخوری
امیرسام : نه
در حالی که آروم آروم راه میرفتم خر سم د ستم بودو ب ستنی میخوردم امر سام
گف
امیرسام : دیرشدش
بعد دستامو گرف و کشید
حس بپه یی و داشتم که باباش دستش و گرفته
هرکی مارو میدید نمیدونم چرا لبخند میزد
سوار ماشین شدیمو راه افتادیم سمت خونه
امیرسام : دریا زود حاضرشو
_باشه
رفتم اتاقمو یه دوش ده مینی گرفتم
شروع کردم آرایش کردن خط چشم کلفت مشکی کشیدمو ریمچ زدمو با
رژگونه و رژ صورتی آرایشمو تکمیچ کردم
همه موهامم فر درشت کردم کفشامم وشیدم
دقیقا ساعت ۸ آماده بودم داشتم از له ها میرفتم ایین امیرسامم ایین له ها
داشت ساعتشو میبست
سرشو آورد بالا چند ثانیه به چشم هم زل زدیم
_من حاضرم بریم
امیرسام : دریا قبچ از اینکه بریم بهت بگم من مبلا سرخاله تو ام بخاطر کارم
تو این مهمونی دعوتم
_باشه ، اونجا من باید چیکار کنم
امیرسام انگار سخت بود براش که بگه
امیرسام : سعی کن بیشتر کنار باربد باشی و حرفایی که با بقیه میزنه بفهمی
بعد مکسی ادامه داد
امیرسام : البته زیاد بهش نزدیک نشو
خلاصه من نفهمیدم نزدیکش بشم یا نه
_این کارایی که میکنم اصلا چ سودی برام داره
امیرسام : خونه شمال و بعد تموم شدن کار طبق قولم به نامت میکنم
یشنهاد بدی نیس میتونم با ول اون ویلا زندگی راحتی برای خودم درست
کنم
_باشه قبوله
جلو ویلا باربد بودیم
امیرسام : دریا کم سوتی بده حداقچ امشبو
خندم گرفتش امیرسامم منو شناخته
گفتم الان توی ویلا باربد با آدمای کله گنده رو به رو میشم ولی همیشه
تصورات من برعکسه دخترا سرا تو هم می لولیدنو مبلا میر*ق*صیدن
ولی بعضی افراد که فک کنم اون دسته بودن که من اول فک میکرم قسمت
دیگه نشسته بودنو حرف میزدن
دنبال باربد میگشتم که دیدم بین همون افراد بود تا مارو دید اومد سمتمون
باربد:سلام خوش اومدید
_سلام
باربد : خوبی عزیزم
بعد روبه امیرسام کردو گفت
باربد : شما خوبین
بعد از سلام و احول رسی مارو برد سمت یه میز
باربد : راستی نسبت شما باهم چیه
امیرسام : دریا دختر خالمه
التوم هنوز تنم بود گرمم شده بود
_کجا میتونم لباسمو عوض کنم
باربد:بیا من راهنماییت کنم
امیرسام کلافه بود وا خوب چرا دیگه اینطوریه خوبه خودش گفت یش باربد
باش
از له ها بالا میرفتیم
باربد : چطوری خانومم
ووووف با این تنها شدم باز شروع کرد
_مرسی تو خوبی
به زور حالشو رسیدم
باربد : تا وقتی تو باشی یشم چرا بد باشم
رفت سمت یه اتاق و در شو باز کرد تا من برم تو خود شم شت سرم اومد تو
اتاق وا این کجا میاد
_باربد میخوای تو برو به مهمونات برس
باربد : هستن ذیرایی می کنن
سرمو تکون دادم و التومو دراوردم برگشتم دیدم باربد یه جوری نگاه میکنه
خواستم برم سمت درو و برم بیرون که باربد دستمو گرف
باربد : خیلی خوشگچ شدی دریا
بهم نزدیک تر شد نفساش به صورتم میخورد وای خدا چیکار کنم سرش
کاملا نزدیک شده بود یهو درو زدن باربد کلافه نفسشو داد بیرون
باربد : ووووف
منم یه نفس راحت کشیدم
مستخدم : آقا ایین سراغتونو میگیرن
باربد : دریا جان بریم ایین
انگار زورش میومد
خندم گرفته بود بد ضدحال خورده بود
رفتیم ایین دا شتم از کنار امیرسام رد می شدم که بم چ شمک زد فهمیدم کار
خودشه
خندیدمو آروم بش چشمک زدم و مبچ جوجه اردک شت سر باربد رفتم ،
رفت و رو مبچ یش همون آدمای کله گنده نشست منم کنارش نشستم
یه مرد مسن گف
مرد : باربد جان قراره بارارو بیارن س فردا
داشتم همه حرفارو تو ذهنم ضبط میکردم
یکی دیگه گف
مرده : باربد از رئیس چ خبر
باربد زیر چشمی به من نگاه کردو گفت
باربد : قراره با همه سرمایه دارا جلسه بزاره
نمیدونم چرا احساس میکردم رمزی حرف میزنن
میدونم برای بودن من اونجا اینطوری حرف میزدن ولی اونقد رو ام که به رو
خودم نیارم
اونا دیگه رفتن سراغ حرفای متفرقه ولی من ذهنم درگیر رئیس بود
همه دا شتن باهم حرف میزدن فک کنم خبر باربد همین جل سه رئیس بود که
داد
-باربد جان من میرم یش سرخالم
باربد:باشه برو
رفتم یش امیرسام که داشت با یه مرده حرف میزد
وقتی رفتم یش امیرسام اون مرده رف
_امیراونا....
امیرسام : هیششش فعلا هیپی نگو بعدا تو خونه در موردش حرف میزنیم
سرمو تکون دادمو نشستم کنارش
یه آهنگ دونفره گذاشتن دیدم باربد داره میاد سمتم
_واییی امیر یکاری کن تا این نیومده من نمیخوام باهاش بر*ق*صم
امیرسام یه لحظه مکس کرد ولی دستمو گرف و رفت تو یست ر*ق*ص
احساس کردم نیشم تا بناگوش باز شد هرچند فک نمیکنم انقد هام ذوق
داشته باشه
دستمو گذاشتم رو شونه امیرسام ، امیرسامم دستشو دور کمرم حلقه کرد
با خنده سرمو آوردم بالا
_دمت گرم
امیرسامم لبخند زد ، با لبخند چ خوشگچ میشه هرچند با اخمم جذابه
نمیدونم چرا ته دلم قیلی ویلی میرف وقتی با امیرسام میر*ق*صیدم
جدیدا نمیدونم چرا احساس میکردم دوست دارم کنار امیرسام باشم بهش
نزدیک باشم
تو چشش زل زدم که با برق چشماش رو به رو شدم انگاری قچ*ب*م هورییی
ریخت
حالا من تو یه فضای دیگه بودم که یهو برقا رفت همه دخترا مجلس شروع
کردن جیغ و داد
و زدن تو حسم
_امیر من هی جایی رو نمیبینم چیکار کنم
دستمو آوردم بالا تا امیرسامو یدا کنم
شا الاق خوردم به یه چیزی که صدای امیرسام درومد
امیرسام:دریا چیکار میکنی تو
_وای چیشدش
_دستتو کوبوندی تو دماغم
به جای اینکه خجالت زده بشم هر هر خندیدم فک کنین من زدم تو دماغ
امیرسام با اون دک و وز
_من یه یشنهاد دارم
امیرسام : بگو
_میگم بیا تو همین تاریکی جیم شیم بریم خونه
امیرسام : سویی ماشین رو میزه
_بیخیال اون بدن از باربد میگیریم
امیرسام :باشه بریم
به زور دستشو تو تاریکی یدا کردمو باهم زدیم بیرون
بارون شدیدی میومد
_وایی یخ میزنیم ولی حال میده
امیرسام : بیا بریم ماشین بگیریم
_نوچ زیر بارون قشنگه تازه خونه هم نزدیکه دلت میاد
دستشو کشیدمو رفتیم زیر بارون همه مردم درحال فرار بودن ولی منو امیرسام
داشتیم فارغ از همه چیز کنار هم راه میرفتیم
وقتی کنارهم راه میرفتیم دستامون بهم میخورد
یهو دستام تو دستای امیرسام قفچ شد برگشتم سمتشو تو چشماش نگاه کردم
با ید یش خودم اعتراف کنم دی گه از خودم نمیتونم فرار کنم وقتی ک نار

امیرسامم حس خوبی دارم آرامش دارم چیزی که خیلی وقته تو زندگیم شده یه
آرزو
انگار امیرسامم تو فکر بود نمیدونم چرا دستمو که تو دستش بود فشار دادم
انگاری به سمتش کشیده میشدم نمیدونم این چه حسی ولی هرچی هست
قشنگه
امیرسام بهم نزدیک ترشد گرمی نفساش تو صورتم خش میشد
بوی خاک و بارون خیلی رویایی بود برام تو چشاش زوم بودم آروم چشامو
بستم احساس کردم امیرسام بهم نزدیک شد
یه لحظه انگار بهم برق وصچ کردن نرمی ل*ب*ا*ش رو ل*ب*ا*م من و برد
یه دنیای دیگه این ب*و*سه باهمه ب*و*سه ها فرق داشت حس خواستن بود
که داشتم
د ستای امیرسام دور کمرم حلقه بود و نرم ل*ب*ا*مو می *و* سید و من بی
حرکت مونده بودم قچ*ب*م مبچ گنجشک میزد نمیدونستم بخندم ، گریه کنم
زده بود به سرم
آروم همراهیش کردمو به این فکر نکردم من کی امو امیرسام کیه و واسه چی
اینجام
کوچه خلوت بودو بارون به شدت به زمین میخورد
از هم فاصله گرفتیم ولی دستامون هنوز تو دست هم بود
بینمون فقط سکوت بود چرا دروغ یکم خجالت کشیدم ولی هیجانم خیلی
زیاد بود
چند لحظه احساس کردم قچ*ب*م ایستاد گرمای دستاش بهم حس این و
میداد که ک سی ازم حمایت میکنه اح سا سی که بد فوت در مادرم هی وقت
دیگه سراغم نیومد
آروم کنار هم قدم میزدیمو میرفتیم سمت خونه سرمو بالا آوردم بارون میخورد
تو صورتم
آسمون همراه بارون خیلی قشنگ بود
دوس نداشتم برسیم خونه ولی حیف که این ش بارونیم تموم شد
جریان باربد و نمیخواستم امش بگمو با چیزای متفرقه مغزمو مشغول کنم
جلو در بودیم
امیرسام: کلیدا ک تو ماشینن
_حالا چیکار کنیم
امیر سام کت خی سه آب شو داد د ستم با یه حرکت رف از در بالا یکی باید فک
منو جمو میکرد
درو امیرسام باز کرد
_دمت گرم بابا
از له ها داشتم میرفتم بالا
_ش بخیر
امیرسام :ش بخیر
رفتم اتاقم تا صبح چشم روهم نذاشتم همه صحنه ها میومد جلو چشمم
وقتی فکر میکردم کلی علامت سوال میومد تو ذهنم
ساعت تقریبا ۶ صبح بود که دیگه تحمچ نیاوردمو خوابیدم
تو خواب و بیداری بودم که احساس کردم در اتاقو میکوبن
امیرسام:دریا ، دریا ، حالت خوبه
خوابالود در اتاقو باز کردم
صدای داد امیرسام هوشیارم کرد
امیر سام : میدونی ساعت چنده ، ساعت ۶غروبه هی صدایی ن شنیدم فکر
کردم طوریت شده ، چرا در اتاقتو قفچ کردی
خجالت میکشیدم بگم
امیرسام دوباره با صدای بلند گفت
امیرسام : با توام
_راستش ، راستش من بد خوابم شبا تو خواب راه میرم
دیگه ادامشو نگفتم که اگه درو قفچ نکنم معلوم نیس سر از کجا دربیارم سر
کوچه...
امیرسام : دیگه در اتاقو قفچ نکن ، تا ساعت ۶هم هی آدمی نمیخوابه
خیلی چشامو مظلوم کردم
_باشه
***امیرسام***
دیش به کچ جریان باربد از یادم رفته بود باور کردن دیش هنوز برام غیر
ممکنه من....
ولی یه حسی باع کششم نسبت به دریا میشد ساعت ۵ بود ولی هی خبری
از دریا نبود
نگران شدم منی که هیپکس برام مهم نبود نگران دریا شده بودم
آروم در اتاقشو زدم ولی کسی درو باز نکرد خواستم درو باز کنم که قفچ بود
عصبی شدم گفتم حتما اتفاقی افتاده محکم درو زدم
_دریا، دریا ، حالت خوبه
در باز شدو قیافه خوابالود دریا بین چهارچوب در نمایان شد
یه لحظه عصبانیتم با دیدن قیافه دریا یادم رفت
کلی سرش داد بیداد کردم آخر میگه بدخوابم درو قفچ کردم
_دریا یه آبی به صورتت بزن بیا ایین درمورد جشن دیش حرف بزنیم
***دریا***
یه خمیازه طول و دراز کشیدمو گفتم
_باشه
سر صورتمو آب زدمو رفتم ایین
امیرسام ایین نبود تو حال و هوای خودم بودمو مبلا صبحانه میخوردم
امیرسام : خوب؟
همونطور که مل مولوچ میکردم گفتم
_خوب چی
امیرسام : دیش چی شد
نیشم تا بناگوش باز شد با یاد آوری دیشب
بعله همپین آدم ررویی هستم
امیرسام : منظورم از دیش جریان باربده
_آها واسا بگم برات ، ببین اونا در مورد یه آدم حرف میزدن که بش میگفتن
رئیس
امیرسام دقیق و موشکافانه نگاه کرد
_مبه اینکه این رئیسه قرار بود جلسه بزاره فک کنم باربد تو این جشن
میخواست جلسه رئیس و بگه ولی جلو من یجوریا رمزی حرف میزدن
امیرسام زمزمه وار گفت
امیرسام : بالاخره داره تموم میشه
_چی
امیرسام : هیپی
هرچند من شنیده بودم
_من حوصلم سر رفت میرم لی استیشن بازی کنم
داشتم بازی میکردمو جو میدادم وقتی میبردم
امیرسام : اون و بپه کوچولو هم میتونه ببره ذوق نکن
حرصم گرفت از دستش گفتم
_بابابزرگ بیا با بپه بازی کن اگه جرعت داری
امیرسام انگار بش بر خورد اومد کنار نشست
یه دسته دادم بش و شروع کردیم بازی نامرد خیلی وارد بود ست اول و برد منم
د رس شدما ست دومو تمام دقتمو گذاشتم
_هورررررااااا
یهو به خودم اومدم دیدم ب*غ*ل امیرساممو دارم بنده خدا و خفه میکنم
خودمو جمو و جور کردم
_ ببخشید از خوشحالی زیاد بود
بعد مبه یه بپه مودب که از من بعیده نشستم جام
امیرسام کلش و تکون داد
امیرسام : عی نداره ، من دیگه میرم خیلی کار دارم امروز ، دیگه کم کم داره
وقتش میشه که بریم ایران
_واقعا اخ جووون
امیرسام بلند شدو گفت
امیرسام : آره ، فعلا
***امیرسام***
دیگه کم کم کار داره تموم می شه باید بفهمم کی و کجا قراره این جل سه برگزار
بشه گوشیمو برداشتم
_الو مهرداد
مهرداد : سلام آقا امیر
_سلام ، یه زحمتی برات داشتم
مهرداد : بگو در خدمتم
امیرسام : یه جلسست که رئیس قراره این چند روز برگزار کنه میتونی تهو توی
کی و کجا بودنشو دراری؟
مهرداد : آره داداش کارمه خیالت تخته تخت
_ س سپردمش به خودت
+باش
بعد از اینکه با مهرداد حرف زدم رفتم تا به کارام برسم
**دریا**
دیگه حالو حوصله بازی نداشتم
رفتم واس خودم یه ظرف ره بستنی حاضر کردم و رفتم تو اتاقم
یه فیلمه طنز انتخاب کردم و گذاشتم تا خش بشه
مشغوله بستنی خوردن بودم که یه دفعه از خنده وکیدم و محتوای داخله دهنم
شوت شد بیرون
از اوله فیلم ب ساطم همین بود نفهمیدم این بستنیه اصلا چه مزس همش یا از
دهنم رت میشد بیرون یا میریختم رو لباسم
سر و صورتمم که نگم بهتره
چنان محو فیلم بودم که متوجه هیپی نبودم نه گذر زمان نه اطرافم یهو یه جا
فیلم رسید که فوق العاده خنده دار بود دهنمو باز کردم بخندم
که صدا دادی شنیدم
امیرسام : دریاااا باتواما
برگشتم سمتش درحال خنده بودم یهو تموم محتویات دهنم اچید تو صورتش
مبه مادر مرده ها بش زل زده بودم که عصبانی نشه
یهو ب ستنی شکلاتی آروم آروم از صورتش لیز خورد ریخت رو لبا سش دیگه
نتونستم جلو خودمو بگیرمو قی زدم زیر خنده
از دماغ امیرسام انگار بخار میزد بیرون
کاسه بستنی و برداشت و تالاپ کوبوند تو صورتم
من مات و مبهوت مونده بودم
دویدم سمت آشپزخونه و در یخپالو باز کردم تا یه چی یدا کنم بریزم رو این
نامرد حیف اون کیک خوشمزه ای که کوبونده شد تو کله امیرسام
امیرسام دویید طرفم الفرار
نفهمیدم از یخپال چی برداشت
شت دیوار قایم شده بودم
یه لحظه برگشتم دیدم امیرسام روبه رومه آب دهنمو با سرو صدا قورت دادم
_مامااااااااااااااااااااان
سره سه نقطه یه بطری آبه یهو خالی کرد روم
بعد از اینکه کچ خاندانشو مورد عنایت قرار دادم رفتم تا لباسمو عوض کنم
***امیرسام***
بعد از اینکه دریا و حسابی ادب کردم رفتم اتاقم
داشتم ل تابمو چک میکردم که دیدم از مهرداد ایمیچ دارم جای دقیق قرار و
گفته بعد از اینکه ازش تشکر کردم رفتم تو فکر
فردا ممکن هر اتفاقی بیوفته ولی فردا همه چی تموم میشه
***دریا**
امروزمم مبه روزای دیگم چرت بود هرچند امیرسام کلی اذیتم کرد ولی فکر
امروزو که میکنم لبخند میاد رو ل*ب*م
بیخیال این حرفا شدمو گرفتم خوابیدم
صبح که بیدار شدم یه دلشوره عجیبی تو دلم بود نسبت به روزای دیگه زودتر
بیدار شده بودم
رفتم ایین که دیدم امیرسام داره میره هیپوقت انقدر زود نمیرفت
_امیرسام
امیرسام : بله
_چرا انقد زود میری
امیرسام : امروز کارم زیاده
ناخوداگاه دویدمو ب*غ*لش کردم
احساس کردم موهامو نوازش میکنه
امیرسام:دریا...
_امیر مواظ خودت باش
نمیدونم چرا اینطور شدم تو دلم انگار آشوب بود
امیرسام : توهم همینطور خدافظ
از در رفت بیرون رفتم کنار نجره و از کنار رده به رفتنش خیره شدم نمیدونم
چرا دلم نا آروم بود
***امیرسام***
از خونه زدم بیرون انگار دریا بهم انرژی داد ، ماشین و روشن کردمو رفتم
سمت جایی که رئیس و دار و دستش اونجا قرار دارن همه چی آماده بود باربدم
اونجا بود به بپه ها علامت دادم
***دریا***
هیپی از ناخونام نمونده بود ووووف این چ وضعیه چرا این ریختی ام من
بیخیال باو بلند شدمو رفتم تو آشپزخونه واسه خودم تو کاسه بستنی ریختم .
که تلفن خونه TV ۳ ساعتی از رفتن امیر سام میگذ شت دا شتم میرفتم سمت
زنگ زد .
_بله
+سلام منزل تهرانی
تهرانی کیه یهو یادم افتاد فامیلی امیرسام تهرانی
_بله بفرمایی
د
+از بیمارستان تماس گرفتم
تلفن تو دستم شچ شد
_کدو..وم .. بیمارستان ،ب..ب رای چ چی
+ بیمارستان )...(یه آقایی به نام امیرسام تهرانی و آوردن اینجا .
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/17100514030732
پاسخ
 سپاس شده توسط _leιтo_
آگهی
#17
تلفن از دستم ول شد و افتاد زمین بدنم تحمچ وزنمو نداشت اولین قطره اشک
از چشمم چکید.
صدای ممتدد بوق گوشی تو سرم میپیپید .
ن ن ن الان وقتش نی ست باید برم یش امیر سام اح ساس میکردم قچ*ب*م تو
سینم نمی تپه
با سستی از جام اشدمو هرچی که به دستم اومد وشیدم
رفتم سمت تاکسی اسم بیمارستانه چی بود
ووف حالم خیلی بد بود بعد از چند دقیقه فکر کردن اسم بیمارستان یادم
اومد به راننده تاکسی اسم بیمارستانو گفتم
_لط..طفا تند تر برید
جلو در بیمارستان با هول و ولا یاده شدم اصلا نمیدونستم چطور رسیدم
بیمارستان
نفس نفس میزدم
اصلا انگلیسی از ذهنم ریده بود خودم دیگه قاطی کرده بودم چی میگم
_خانو..م ..م امیرسام تهرانی کدوم اتاقن
رستار : آروم باش گلم چنده لحظه صبر کن نگاه کنم
با استرس و بغض به رستاره زل زده بودم
رستار : عزیزم ایشون تو کمائه و توی اتاقه شماره ۱2۶ هستن
انگار که شده بودن تو سرم هی میپیپید کما
یهو بغضم ترکید و هق هقم شروع شد چشام سیاهی میرفت
دیوار و گرفتم و رفتم و از له ها بالا اصلا حواسم نبود یهو سرم گیج رفتو
تاریکی مطلق
وقتی چشمامو باز کردم رستار بالا سرم بود و سرم هم تو دستم بود یهو یادم
افتاد چیشده سرمو از تو دستم کشیدمو از جام اشدم
رستاره هم تقلا داشت منو نگه داره ولی بهش توجه نکردم به اتاقیه خصوصی
که امیرسام توش بود رسیدم دوتا مامور جلو در وایستاده بودن
با کلی بدبختی اجازه گرفتم که برم از شته شیشه ببینمش
از شت شیشه نگاش کردم بهش کلی د ستگاه و سیم وصچ بود ا شکام آروم
آروم از چشمام سر میخورد
امیر سام کی برام انقدر مهم شد که الان وقتی رو تخت بیمار ستان میبینمش
انگار قچ*ب*م وایستاده و دارم دیوونه میشم
رفتم تا از دکترش وضعیت امیرسامو بپرسم در اتاقشو زدمو رفتم تو
بهش گفتم که برام انگلیسی بگه از بین حرفاش یه چیزایی فهمیدم که کاش
دروغ باشه هنوز برام انگلیسی سخت بود ازش خواستم تا بهم واضح تر بگه
چشامو آروم بستم سرم داشت منفجر میشد
از صحبت های دکتر فهمیدم که تیری به سمته امیرسام شلیک شده و به کلاهه
ایمنی که سرش بوده اصابت کرده و الانم به خاطره شدته ضربه رفته تو کما
اما تیر واسه چی ، از دکتر سر سری تشکر کردمو از اتاق زدم بیرون
انگار یه چیزی راهه گلومو بسته بودو نفس کشیدن برام سخت شده بود
رفتم جلوی در اتاقش همونجا که سربازا ایستاده بودن به اشتباه فارسی به
سربازا گفتم
_چرا امیرسام این اتفاق براش افتاده
اومدم به انگلیسی جملمو بگم ولی در کمال تعج فارسی جواب دادن
سرباز : نسبتتون چیه
تو فکر رفتم واقعا نسبت منو امیرسام با هم چیه با یاد آوری صیغه که بینمون
افتاد ناخوداگاه گفتم
_همسرشون هستم
چ فرقی داره صیغه یی یا عقد در حال حاضر همسرش حساب میشدم دیگه
سربازه حیرت زده گفت :
سرباز:شما همسر سرگرد تهرانی هستین ؟!
چییییی سرگرد!!
هاج و واج داشتم سربازرو نگاه میکردم سرمو تکون دادمو رو صندلی نشستم
تازه دلیچ همه رفتاراشو میفهمم ولی تا اون جایی که میدونم امیرسام کلی
کارخونه و شرکت داره
فعلا بیخیال این بحبا شدم چون واقعا مغزم با این همه اتفاقات قفچ شده بود
_میخوام ببینمش
سرباز : اول که باید شنا سنامتونو ببینیم که صابت ب شه شما زن شید چون ما
اینجاییم برای اینکه از ایشون مواظبت کنیم و اینکه باید با دکترش هم صحبت
کنید
ووووووففف
فضای بیمارستان برام خیلی خفه بود برای همین تصمیم گرفتم برم خونه
جلو در یاده شدم برق خونرو آروم رو شن کردم همه اتفاقاتی که با امیرسام تو
همین خونه افتاد اومد جلو چشمم همین دیروز بود کاسه بستنی و کوبوند
توصورتم یه خنده تلخ اومد رو ل*ب*م
خواستم برای سلامتی امیرسام چند رکعت نماز بخونم هرچند مهر نبود یه
سنگ یدا کردمو با لباس وشیده رفتم به سجده خدا تا سلامتی امیرسامو ازش
بخوام
کلی با خدا درد و دل کردم همونطور افسرده کنار در اتاق بودم که یاد صیغه
نامه افتادم شاید قبول کنن
سریو رفتم تو اتاق امیرسام بد نیم ساعت گشتن یداش کردم دوباره راه افتادم
سمت بیمارستان
صیغه نامرو به سربازه نشون دادمو با دکتر صحبت کردم
اجازه دادن برم تو اتاق خصوصی لباس مخصوص تنم کردمو آروم رفتم سمت
امیرسام فقط ۱۰ دقیقه میتونستم بمونم
_سلام خیلی بدی چرا بهم نگفتی لیسی ، هرچند دیگه مهم نی فقط توروخدا
چشاتو باز کن یه قطره اشک از چشمام اومد دستمو بردم سمت دستش ،
دستشو گرفتم تو فقط بیدار شو اونوقت هرچقدر دوست داری به من ضدحال
بزن
رستار : خانوم وقتتون تموم شد
آروم یه باشه گفتمو نگاه آخرم به امیرسام
کردم از اتاق رفتم بیرون
تحمچ جو بیمارستان و نداشتم حالمو بدتر میکرد با این که دوست داشتم کنار
امیرسام باشم اما تحمچ نیاوردمو رفتم خونه ،
خونه یی که دلگیر بود
حتی برقو روشن نکردم رفتم همونجا رو مبچ نشستمو به دیوار زل زدم ،
یه هفته یی میگذره ولی حال امیرسام هی تغییری نکرد تو این یه هفته کلا از
بین رفتم چند کیلو از وزنم کم شده بود
کارم شده رفتن به بیمارستان اومدن خونه و به دیوار زل زدن
الان میفهمم امیرسام برام خیلی مهمه تو این چند روز که نبود انگار هیپی
نبود تو بیمارستان وقتی میرفتم یش امیرسام کلی گریه میکردم
همه یجوری نگاه میکردن از چند نفرم شنیده بودم که میگفتن عشق واقعی
یعنی این هرچند من فقط نگران بودم
صدایی درونم : خودت حرف خودتو قبول داری
واقعا حالم خنده داره نمیتونم حتی جواب صدای درونمم نمیتونم بدم
بلند شدم تا طبق هر روز برم بیمار ستان اتاقش که ر سیدم دیدم کلی دکتر بالا
سر امیر سامن وایی خدای من خطی که ضربان قلبو ن شون میده صاف بود و
صداش تو سرم اکو میشد و دنیا دور سرم میپرخید
دیوارو گرفته بودم تا نیوفتم از شیشه به جسم امیرسام خیره شدم که خطه صافه
شده دکترا ملافه رو کشیدن
درکی از اطرافم نداشتم همونطور که به اون جسم که روش ملافه کشیده بودن
نگاه میکردم افتادم رو زمین و از حال رفتم
رستار:دکتر ، دکتر بهوش اومد
چشامو که باز کردم همه چی یادم اومد گریم گوش فلک و کر میکرد
امیرسام چرا رفتی حالا که من تونستم به خودم اعتراف کنم دوست دارم
نباشی میمیرم چراااا آخه چراااا
دیگه نای جیغ زدنم ندا شتم بی جون مبه مرده متحرک رو تخت افتادم دکتره به
انگلیسی گفت
دکتر:چی میگی دخترم چی شده
بی جون فقط تونستم بگم
_امیرسام
دکتر :همون سره جوونو میگی
لکامو بهم زدم همزمان اشکم جاری شد
یهو دیدم صدا خنده میاد
دکتر:دخترم همه حرکتات واسه اینه اون مریض صبح حالشون بهتر شدو
دسگاهارو قطو کردیم و اونی که فوت شد یه آقا مسن بود یهو چشام مبه وزغ
گشاد شد
یعنی من دارم واسه هیپی خودمو میکشم یهو یاد اعترافم افتادم
سیخ نشستم رو تخت همپین نشستم رو تخت که سرم از دستم کشیده شدو
خون از دستم فواره زد
_آقای دکتر میتونم ببینمش
دکتر : آره دخترم
هیجان زده اومدم از تخت ایینو اصلا به دستم توجه نکردم
همراهه دکتر به سمته اتاقش رفتیم
انقد شاد بودم که خدا میدونه
در اتاقو باز کردمو رفتم تو امیرسام خواب بود جوری بهش زل زدم انگار قرن
هاست که ندیدمش یهو چشاشو باز کرد
میخواستم چشامو بدزدم ولی ه*و*س دیدن چشماش نذاشت
دکتر : جوون بالاخره بهوش اومدی همسرت تو این مدت مرد و زنده شد
امیرسام داشت باتعج نگاه میکرد
بعد نگاش به من افتاد وفف این همسر دیگه چی بود گفتی آخه دکی
_من نه اصلا فقط یکم نگران بودم
دکتر: امان از دست این جوونا
چشای امیرسام شیطون شد
_اوممم همسرم
خواستم یجوری بح و بپیپونم که همون لحظه رستار اومد تا وضعیت
امیرسامو چک کنه
رستار :
واقعا ع شقتون ستودنیه خانومتون که تو این مدت همش اینجا بودن ا شکشون
خوش نمیشد جای تعج داشت
میخواستم سرمو بکوبونم به دیوار چ با جزئیات هم توضیح میده
امیرسام مرموز و با نیش باز نگام میکرد
رستاره اصن نفهمید چپکی چپکی نگاش میکنم ادامه داد :
شوهرتون تا بهوش اومد فقط میگفت دریا
این دفعه نوبت من بود نیشم باز بشه و مرموز نگاش کنم
امیر سام ا صلا به روی خودش نیاورد ر ستارم بد از اینکه و ضعیت امیر سامو
چک کرد از اتاق رفت بیرون
2 روز بعد** **
بلند شدم برم بیرون که امیرسام گفت
امیرسام : کجا
_الان میام
از بیمارستان رفتم بیرونو از یه فروشگاه که محصولای ایرانی داشت کلی
کمپوت گرفتم و برگشتم تو اتاق
امیرسام خواب بود ووووف اینما حالا
انگار زایمان کرده بعد 2 روز اینطوریه
رفتم بالا سرشو تو گوشش فوت کردم این 2 روز کلا از شوق بهوش اومدنش
کرم میریختم
امیرسام گوششو خاروند دوباره خوابید یه ر از تو بالشت دراوردم و کردم
دماغش این دفعه صدای امیرسام بلند شد
امیرسام:اَههههه
چشاشو باز کردو با نیشه باز من رو به رو شد
امیرسام : چیکار میکنی دریا
_کار خوا ستی نمیکنم خوا ستم بیدارت کنم کمپوت بخوری تقویت شی نکه
بپه زا ...
یهو به خودم اومدمو فهمیدم دارم چی میگم
_یعنی چیزه حالت خوب نبود
امیرسام بهم یه چشم غره توپ رفت که خندیدم کمپوتو باز کردمو گرفتم
جلوش
_بیا کمپوت بخور
امیرسام : نمیخورم
_مگه دست خودته
بعد قاشقو ر کردمو گرفتم جلویه دهنش
_باز کن دهنتو
امیرسام با تعج نگام میکرد
_عهههه دهنتو باز کن دیگه
امیرسام ناخوداگاه دهنشو باز کرد نیم ساعتی بود که داشتم به زور کمپوت
میریختم حلق امیرسام
امیرسام : اَهههه دریا حالم بهم خورد بسه
_این قاشق آخرو بخور دیگه نخور باشهه؟
امیرسام با لحنی که توش خنده موج میزد گفت
امیرسام : چ اصراری داری کمپوت بریزی تو حلق من
_آخه تو که ل به غذای بیمارستان نمیزنی باید یه چی بخوری بالاخره
امیرسام قیافشو مبه بپه کوچولو هایی کرد که دوس ندارن غذا بخورن کردو
منم مبه مامانا قاشقو گذاشتم دهنش
بد از اینکه کچ کمپوتارو خالی کردم حلقش رفتم رو مبچ نشستم
_حالا استراحت کن
خیلی بی تفاوت رو صندلی نشستم
امیرسامم نفسشو صدا دار داد بیرونو خوابید یه ساعت گذشته بود
نفسای امیرسام منظم شده بود رفتم بالا سرشو با اشتیاق زل زدم بهش خوب
چیکار کنم موهاش خیلی وسوسم کرده بود که لمسشون کنم
آخرم طاقت نیوورمو دستم کردم تو موهاش خوابه دیگه به چهرش زل زده
بودمو موهاشو نوازش میکرم
یهو امیر سام چ شاش و باز کرد خوا ستم د ستمو از موهاش بک شم بیرون که
دیگه دیر بود
امیرسام:مپتو گرفتم
منم مبه خنگا زل زدم به مپم
_کو نگرفتی که
امیرسام:دختر آخه تو چرا انقدر خنگی
یه لحظه فک کردم تازه فهمیدم چیشد ولی خودمو نباختمو گفتم
_منظورتو فهمیدم به شوخی گفتم
یه نگاه بهم انداخت از اون نگاها که میگه خرخودتی
_من برم با دکترت حرف بزنم

و اینگونه بود که امیرسامو یپوندمو از اتاق رفتم بیرون ، رفتم سمت اتاق دکتر
در زدم
دکتر:بیا تو
_سلام
دکتر:سلام دخترم
_آقای دکتر میخواستم ببینم امیرسام کی مرخص میشه
دکتر:همسرتونو میگین
با اکراه سرمو تکون دادم هرچند تو دلم کیلو کیلو قند بود که آب میشدا
دکتر: حدوده یه هفته دیگه میتونه بره خونه
از دکتر تشکر کردمو اومدم از اتاق بیرون
این یه هفته مبه برق و باد گذشت هرچند شده بودم غلام حلقه به گوش
امیرسام
_این چند روز خیلی بت خوش گذشت ولی دیگه تموم شد ، بلند شو بریم
خونه
امیرسام :بیا کمکم کن نمیتونم خودم بیام
_ سرت ضربه خورده چلاق نشدی که
زنگ زدم به آژانسو رفتم تا به امیرسام کمک کنم اونم نامردی نکردو کچ وزنشو
انداخت رومن
تا از بیمارستان زدم بیرون دیگه جونی واسم نموند
_وای الان میوفتم
تا اینو گفتم امیرسام که خودشو کاملا رو من انداخته بود مبچ آدمای آدی راه
رفت سره بوووووووق...
میخواستم گریه کنما من باشم که دیگه دلم واسه این نسوزه
ماشین اومد بدون اینکه توجه یی به امیرسام کنم سوار ماشین شدم اونم انگار
نه انگار سوار شد
جلو در خونه رسیدیم بدون اینکه به امیرسام توجه کنم رفتم سمت خونه
امیرسام : مبلا همین الان از بیمارستان مرخص شدما
_فعلا که از منم سرحال تری
ووووف کاش بیهوش میموند اینطور منو حرص نمیداد یهو خودمو زدم
زبونتو گاز بگیر دختر
امیرسام : تعادل روانی نداریا
بعد سری از تاسف برام تکون
رفتیم داخچ خونه
امیرسام : من میرم اتاقم غذامو بیار اتاق
دست به کمر شدم
_نکرت بابات غلام سیا
ووووووف باز دعوا های ما شروع شد
هرچند من انقد خوشم میاد حرصش میدمو باهاش دعوا میکنم خیلی حال
میده
بیخیال غذا درست کردن شدم از کنجکاوی داشتم میمردم باید میفهیدم جریان
چی بود
سرمو انداختم ایینو در اتاق امیرسامو باز کردم رفتم تو سرمو بلند کردم تا
دهنمو باز کردم دیدم امیرسام حوله دور کمرش بسته و بالا تنش ل*خ*ته
برگشتم برم از اتاق بیرون از هولم حواسم نبود در بستس با کله رفتم تو در و
افتادم زمین
_آییییییی
امیرسام اومد بالا سرم دستمو گذاشتم رو چشام
_ااوا خاک تو سرم سر بی حیا برو اونور
یه چشمو باز کردمو از لای انگشتام نگاش کردم امیرسام قرمز شده بود معلوم
بود خندش گرفته نگاه کردم
بلند شدمو چ شم ب سته از در دا شتم میرفتم بیرون که باز خوردم تو دیوار به رو
خودم نیاوردمو اومدم از اتاق بیرون
به محض اینکه از اتاق اومدم بیرون صدا قهقه امیرسامو شنیدم
نیم ساعت بعد دوباره رفتم اتاقش ایندفعه دیگه مبه بپه خوب در زدم
امیرسام:بیا تو
_سلام
امیرسام با صدایی که ته خنده داشت گفت
امیرسام:علیک سلام
_خوب بریم سر اصچ مطل ، چراااااا بم نگفتی سرگردی
امیرسام:دلیلی نداشت بهت بگم
خوب حسابی خیط شدم برم سراغ سوال بدی
_حداقچ حق دارم بدونم جریان باربد اینا چیه
امیرسام سرشو تکون داد
امیرسام:باربد از زیر د ستای یکی از کله گنده ها مواد مخدر بود از طریق اون
میخواستیم این باندو دستگیر کنیم
_خوب الان باربد و دار و دستش کجان
امیرسام : زندان
_اصن بش نمیخورد سری به اون خوشگلی خلافکار باشه
امیرسام : چ ربطی داره
بعد با حسادت آشکاری ادامه داد
امیرسام : کجاش خوشگله
لبخند شیطانی زدم
_هست
امیرسام با اخمای تو هم گفت
_برو بگیر بخواب
ادامش و خودم تو ذهنم گفتم
نری میزنم لهت میکنم
_ش بخیر ، ولی باربد مرد خیلی جذابی بود
سریو از اتاق رفتم بیرون که متکایی که امیرسام رت کرد خورد تو در
یش خودم برای چندمین بار اعتراف کردم من این مرد حسود و اخمو و دوس
دارم
***امیرسام***
چرا دریا گفت که باربد خوشگله نکنه ازش خوشش میاد
مبه بپه کوچولو ها شده بودم تا ساعت ۴ صبح به حرف آخر دریا فک
میکردمو خوابم نبرد
صبح با صدا تلق تولوق از خواب بیدار شدم ساعت نگاه کردم ۸صبح بود
خوابالود بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه
دیدم دریا داره زمزمه وار در حالی که آهنگ میخونه صبحانه درست میکنه
دریا :
این حال خوشو
مدیونم به تو
با تو آروم میشم
بزار آروم باشم
تویی آرامشم
مجنونم به تو
ریدم وسط آهنگ خوندنش اگه ادامه میداد میرفتم ب*غ*لش میکردم
_من خواب میبینم
***دریا***
با صدا امیرسام از حس اومدم بیرونو دو متر ریدم هوا
امیرسام:من خواب میبینم
_عههه کی اومدی ترسیدم ، چرا خواب ببینی
امیرسام:آخه غیر ممکنه زودتر از ۱2 بیدار شی
_چیکار کنم دیگه از بیمارستان مرخص شدی گفتم صبحانه مقوی برات
درست کنم ، البته دکتر گفتااا وگرنه عمرا بیدار میشدم
امیرسام:بله بله
بد براش یه صبحانه مشتی رو میز چیدم با ذوق گفتم چطوره
امیرسام:بد نی
دیگه باهاش راحته راحت شده بودم
_میام موهاتو میکنمااا از خوابم زدم
امیرسام:خیچ خوب بابا عالی
دوباره نیشم باز شد
_حالا شد، نوش جون
خودمم نشستمو شروع کردم خوردن
_میگم ماموریتت که تموم شد بر نمیگردیم ایران ؟
امیرسام:چرا برای هفته دیگه بلیط گرفتم
-آها
امیرسام:راستی امش به مناسبت تموم شدن این ماموریت با چندتا از
دوستامون که تو این ماموریت شرکت داشتن قراره جشن بگیریم
_خوش بگذره بهت
امیرسام : توهم باید بیای
_یپی میگیا یعنی من بیام وسط اون همه نظامی
امیرسام خندید و گف
امیرسام : اونطور که فکر میکنی نیست ، جَوش دوستانستو همه با دوست
دختراشون میان
_وا مگه لیسام دوست دختر دارن
امیرسام چو چپی نگام کرد
امیرسام : دریا منم یه لیسم
_عههه راس میگیا ولی خیلی گوگولی بهت نمیخوره
امیرسام : چیییی
_ها نه هیپی با تو نبودم
امیرسام یه چشم غره خفن بهم رفت
ووووف باید خودمو کنترل کنما هرچی میاد جلو زبونم میگم
امیرسام صبحانه و خوردو بلند شد بره
_دستم درد نکنه
امیرسام : مرسی
بعد از اینکه ظرفارو جمو کردم رفتم سربخت کمدم که ببینم واسه امش چی
بپوشم
یه لباس م شکی که ن سبت به لبا سای دیگم و شیده تر بودو بردا شتم فکر کنم
برای امش خوب باشه
تا ساعت ۵خودمو یجورایی سرگرم کردم امیرسامم طبق معمول نبود
بلند شدم رفتم حموم از حموم که درومدم تا موهام خوش بشه شروع کردم
آرایش کردن
یه خط چشم گربه یی کشیدم و ریمچ زدم با رژ قرمز موهامم مدل شلوغ
درست کردم به قولی قیافم وحشی شده بود لباسمو وشیدم کفشامم ام کردم
ساعت ۷حاضر و آماده بودم فکر کنم امیرسامم تا الان اومده و حاضر شده
رفتم اتاق امیرسامو در زدم
امیرسام:بیا تو
_سلام من حاضرم
امیرسام:دریا میتونی این کرواتو برام ببندی؟
سرشو آورد بالا یهو اخم کرد
_آره بده
کرواتو از دستش گرفتمو رفتم نزدیکش تا ببندم کرواتو دور گردنش بستم نگاه
اخمو و سنگینشو رو خودم حس میکردم
_خوب دیگه تمومه
خواستم بیام عق که امیرسام با قفچ کردن دستاش دور کمرم مانو شد
امیرسام:دریا روژت خیلی ر رنگه
با دهن باز نگاش میکردم
_خوب مگه چ اشکالی داره
امیرسام:خیلی اشکالا داره
یه دستمال برداشتو آروم کشید رو ل*ب*ا*م منم مسخ داشتم نگاش میکردم
امیرسام:حالا بهتر شد
چیزی نگفتمو سرمو تکون دادم
_میشه حالا بریم
لبخند زد
امیرسام : بریم
سوار ماشین امیرسام شدیمو راه افتادیم جلو یه ویلا نگه داشت
داخچ ویلا شدیم چشام داشت میزد بیرون
بابا ایول چ لیسا یشرفته شدن
البته خارجه دیگه
بعد از اینکه امیرسام با همه سلام احوال رسی کرد رفتیم سر یه میز نشستیم
داشتم دور و اطراف و دید میزدم
که امیرسام گفت
امیرسام : دریا چند لحظه اینجا بشین تا من بیام
سری تکون دادم ، رفت سمته یه آقایی
همون موقو یه سره که چهره قشنگی داشت اومد کنارم
سره : سلام میتونم اینجا بشینم
_بفرمایید
سره : اسم من مهبده افتخار آشنایی با چ کسیو دارم
لبخند کوچیکی زدم
_منم دریا هستم
سره همینطور حرف میزد منم با لبخندای کوچیک سرمو تکون میدادم
دیدم امیرسام با صورت قرمز داره میاد سمتمون همون لحظه سره گفت
مهبد : میشه بیشتر باهاتون آشنا بشم
امیرسام : نه نمیشه
مهبد با تعج گفت امیر
امیرسام با قیافه که کاملا تابلو بود خون خونشو میخوره گفت
امیرسام : سلام مهبد جان
بد دست منو کشید
امیرسام : معرفی میکنم نامزدم دریا ایشونم یکی از دوستانم هستن
وا این چشه ، مهبد سری تکون دادو بعد یه معذرت خواهی کوتاه رفت
_امیر چرا اینطوری گفتی ، میذاشتی مخشو بزنم بلکه از بی شوهری درام
امیرسام قرمز تر شد
امیرسام : خیلی غلط میکنی
از اون جایی که من یکم کرم تو تنم میلوله تصمیم گرفتم یکم امیرسام و اذیت
کنم
_وا مگه چیه خوب کیس خوبی بود خوشگچ، ولدار ، اخلاقشم که معلوم
بود خوبه ، منم که وقت شوهر کردنمه
بدش الکی یه لبخند خجول زدم زیر چشمی به امیرسام نگاه کردم مبچ آتش
فشان در حال فوران بود
یهو دستم کشیده شد از مهمونی اومدیم بیرون و تقریبا رتم کرد تو ماشین
داشتم سکته میکردم

امیرسام:که وقته شوهر کردنته ها
آب دهنمو قورت دادم
امیرسام:تو فعلا زن منی
با داد ادامه داد
امیرسام:فهمیدی
سرمو آروم تکون دادم، من فقط میخواستم یکم شوخی کنم فکر نمیکردم
امیرسام این طوری کنه
واقعا ترسیده بودم بخاطر همین ترجیح دادم ساکت بشینم سمت خونه
نمیرفت یکم که دقت کردم دیدم میره سمت دریا
ما شین و روبه رو دریا نگه دا شت و یاده شد من عا شق اینجا بودم به ما شین
تکیه داد و سیگارشو روشن کرد تا اونجایی که میدونم امیرسام سیگار
نمیکشید
دیگه تحمچ نیاوردمو از ماشین یاده شدم
رفتم کنارش به ماشین تکیه دادم
_امیر واقعا دلیچ این رفتارات چیه
امیرسام نفس عمیقی کشید و کلافه دستشو کشید تو موهاش سیگار شو
انداخت زمین
امیرسام : هه دلیلش ... خواست ادمشو بگه که انگار نتونست
امیرسام : لعنت به تو لعنت به من
همون موقو رد و برق زد اون ش بارونی جلو چشمم تداعی شد
ناخوداگاه لبخند رو ل*ب*م اومد و سرمو رو شونه امیرسام گذاشتم
امیرسام با تعج نگام کرد خواست حرفی بزنه دستمو گذاشتم رو
ل*ب*ا*ش
_هیسسس بیخیال همه چیز ، باشه ؟
امیر سام بی حرف ب*غ*لم کرد من عا شق این آغوش بودم ولی حیف که مال
من نیست دنیا من کجا و دنیا امیرسام کجا
داشتم معتاد میشدم به آغوشش به بودنش
بارون گرفته بود هر لحظه شدید تر میشد
امیرسام : بریم تو ماشین بارون خیلی شدیده سرما میخوری
سرمو تکون دادم رفتیم تو ماشین
امیرسام ضبط و روشن کرد صدای آرمین
یپید تو ماشین
**
با تو آرومم بی تو داغونم
اینارو دوباره بهت میگم
چون خاطره داریم با بارونم
با تو آرومم اینه قانونم
که بمونی از یشم نری
چون دوست دارم تورو خانومم
**
اصلا نفهمیدم کی رسیدیم دم ویلا
امیرسام ماشینو برد تو
از ماشین یاده شدم
_ش بخیر من میرم بخوابم
امیرسام:ش خوش
رفتم تو اتاقم ، هرچند ا صلا خوابم نمیومد لبا سامو عوض کردمو ن ش ستم رو
تختم هندسفیری و گذاشتم تو گوشم
تقریبا ساعت ۳صبح بود تشنم شد بلند شدم برم آب بخورم که دیدم امیرسام
رو کانا ه نشسته
_عه چرا نخوابیدی
امیرسام برگشت طرفم ، چشماش قرمز شده بود
_حالت خوبه
رفتم کنارش نشستمو دستمو گذاشتم رو گونش که یهو کشیده شدم تو
ب*غ*لش
چشمم به شیشه مشروب خورد
خوا ستم از ب*غ*لش بیام بیرون هرچند دو ست ندا شتم امیر سام محکم تر
ب*غ*لم کرد
امیرسام:چیکار کردی تو با من دریا دارم قولی که به خودم دادمو میشکنم
تو هنگ بودم زبونم باز نمیشد چیزی بگم
_م...من که کاری نکردم
نمیدونم چرا امیرسام خندید
امیرسام:عاشق همین خنگ بازیاتم
یا خدا فک کنم م ست شده زده به سرش بلند شدم برگردم که دوباره د ستمو
کشید و افتادم تو ب*غ*لش به شدت ل*ب*ا*شو گذاشت رو ل*ب*ا*م
چشام گرد شده بود
ولی امیرسام داشت به شدت ل*ب*ا*مو می *و*سید
ازش جدا شدم نفس نفس میزدم
_امیر ...ر... تو زده به س...
نذاشت جملم تموم شه و دوباره ل*ب*ا*ش و گذاشت رو ل*ب*ا*م
آروم دم گوشم زمزمه کرده
_آره دیوونه شدم زده به سرم
کتشو برداشتو رفت بلند شدمو رفتم شت نجره یه تیکاف کشید و با سرعت
از ویلا زد بیرون
منگ منگ همونجا وایستاده بودم وقتی به خودم اومدم واقعا نگران امیرسام
شدم که با اون حال رفتش بیرون
***امیرسام***
من چم شده دریا با من چیکار کرده رفتم یه جای خلوت از ماشین یاده شدم
داد کشیدم
_خدایا دارم قولمو میشکنم ، قول دادم دیگه اعتماد نکنم ولی به دریا اعتماد
کردم قول دادم دی..گه دل نبندم
صدام اومد ایین
ولی دل بستم
***دریا***
من کوفت بخورم آخه ن صف شبم وقت آب خوردن بود خیلی نگران امیر سام
شدم
صدای در اومد از جام ریدم
امیرسام:دریا
_دریاو کوفت دریا و زهرمار بمیرم راحت شم از دست تو
امیر سام: ساکت شو ببینم یه بند داری حرفای چرت و رت و بیخود میزنی ،
حالا که هیپی نشده برو بگیر بخواب
لجم از ریلکسیش درومد امو کوبوندم زمینو بی توجه بهش رفتم سمت له
ها
امیرسام:وسایلتم جمو کن بلیط گرفتم فردا میریم ایران
رفتم تو اتاقمو شروع کردم به جمو کردن وسایلم موندم اگه بیدار نمیشدم کی
میخواست بگه وسایلمو جمو کنم
خوابالود داشتم وسایلمو جمو میکردم ساعت ۶بود که کلا بیهوش شدم
احساس کردم یه چی رو صورتم آروم کشیده میشه یه خمیازه کشیدمو چشامو
باز کردم
_اینجا چیکار میکنی
امیرسام:اومدم بیدارت کنم تو که مبه خرس خوابیدی
بی تربیت به من میگه خرس متکارو برداشتمو کوبوندم بهش
_خرس عمته
اونم یه متکا ورداشت یدونه آروم بم زد که چسبیدم به تخت از جام بلند شدمو
رو تخت وایسادم متکارو محکم تر زدم به امیرسام
از اونجا جنگمون شروع شد و اتاق به گند کشیده شد امیرسام انداختم رو
تختو دستاشو دو طرفم گذاشت
امیرسام: جوجه یی هنوز
دماغمو کشیدو رفت سمت در همونطور که دماغمو میمالیدم بش چش غره
میرفتم
امیرسام : یه ذره خودتو از هپلی درار بریم
بی تربیت هپلی عمته رفتم صورتمو آب زدمو یکم به قیافم سرو سامون دادم
بندو بساتمو جمو کردم رفتم ایین یعنی واقعا روز آخری که اینجاییم
خاطره های خیلی خوبی داشتم
_من حاضرم
امیرسام : س کم کم بریم
سرمو تکون دادمو از ویلا زدیم بیرون ساکارو گذاشتیم تو ماشین ا د برو که
رفتیم ، زیاد بم دیگه خوش گذشته ، سوار هوا یما شدیم تموم خاطرات این
چند وقت تو سرم میومد
به مرز ایران که رسیدیم رو سریمو سر کردم
وقتی که از هوا یما یاده شدم حس خیلی
خوبی داشتم
خخخ حالا همپین میگم انگار بعد از سالها دوری به وطن برگشتم کلا جمو
کنی دو ماه نمیشه ها
راننده اومده بود دنبالمون ، دریا خانوم خوشی دیگه تموم شد باید برم سر کار
قبلیت
دلم واسه این ویلا هم تنگ شده بود یاد روزای اولی افتادم که اومده بودم تو
این ویلا
دنبال اتو میگشتم که افتادم رو امیرسام هی یادش بخیر رفتم
از له ها بالا رفتمو وسایلمو گذاشتم اتاقم میدونستم از این به بد امیرسام باید
بشه برام همون آقا و منم خدمتکارش رفتم تا یه چیزی بپزم
داشتم وسایچ غذارو آماده میکردم که امیرسام اومد تو آشپزخونه
امیرسام:دریا چیکار میکنی تو راه بودیم خسته یی غذا سفارش میدم
_ن وظیفمه
دستای امیرسام رو کمرم قرار گرفتو منو برگردوند طرف خودش
امیرسام:لازم نیست کار کنی
_به چ دلیچ اونوقت؟
امیرسام:چون من میگم
_من کارمو میکنم و حقوق میگیرم
امیرسام:دریا با من بح نکن
_باش س بزارید به کارم برسم
امیرسام:حالا که اینطوره زنمی دوست ندارم زنم کار کنه
تو دلم داشت کیلو کیلو قند آب میشد ولی گفتم
_من زنت نیستم ، حالا هم دیگه میتونیم بریم صیغرو باطچ کنیم
امیرسام : دریا چرا لج میکنی
_لج نمیکنم میگم دیگه لزومی نداره صیغت باشم
امیرسام : دریا داری کلافم میکنی
_فکر کنم دیگه نیاز به خدمتکار نداری
داشتم میرفتم که وسایلمو جمو کنم
امیرسام : کجا میری دریا
_میرم وسایلمو جمو کنم برم ، تو که خدمتکار نمیخوای
یهو امیرسام دستم کشید
امیرسام : فکرشو از سرت بیرون کن که بزارم اتو از این خونه بزاری بیرون
_به تو چ ربطی داره
امیرسام : زنمی ، بفهم
میخواستم سرمو بکوبونم تو دیوار
خواستم دستمو از دستش در بیارم
امیرسام : در ضمن من این دریا لوسو زیاد دوس ندارم
چو چپی نگاش کردم که ادامه داد
_من اون دریا خنگ و دوس دارم
نمیدوستم بپرم ماچش کنم یا بزنمش
با حرص داشتم نگاش میکردم ولی خدا میدونه درونم چه خبره فعلا باید
حفظ ظاهر کرد
امیرسام که دید یکم دیگه اونجا بمونه خونش حلاله لو مو کشید و در رفت
صدای در ن شون از رفتنش میداد رو صندلی ولو شدم و یه لبخند ت و هن
اومد رو ل*ب*م
به خودم که اومدم دیدم یه یک ربو مبله خلا با یه لبخند ژک وند دارم در و
دیوارو نگاه میکنم
رفتم یخپالو باز کردم که دیدم خداروشکر به جز یکم سوسیس و چند تا تخم
مرغ و چند تا شه چیزی یدا نمیشه .
سوسیس و تخم مرغ در اوردمو مشغول سرخ کردنه سوسیس شدم
داشتم تخم مرغ میزدم تو تابه که صدای چیریک باز شدن در اومد
غذارو ریختم تو ظرف و گذاشتم سر سفره یکم نونم گذاشتم توی ظرفو
گذاشتم سره میز
امیرسام اومد توی اشپزخونه و با یه لبخند ملیح که معنیشو نفهمیدم نشست
سره میز
منم که گشنهههه تقریبا خودمو رت کردم رو صندلی
بعد غذا رفتم تو اتاقم و رو تخت ولو شدم
وقتی اشدم هوا تاریکه تاریک بود
وووف عین خرس فقط میخوابماا
رفتم جلو اینه که یه لحظه شک کردم این موجود عجی غری منم یا نه
یکم به قیافه اعجوبم سروسامون دادمو رفتم ایین
یه نگاه به داخچ حال انداختم که دیدم امیرسام رو کانا ه خوابش برده
رفتم یه تو براش اوردمو انداختم روش که یه تکونی خورد چرخید که صورتش
اومد مقابچ صورتم
وسوسه شدم که دستمو بکنم لای موهاش
با یکم دو دلی بالاخره دستمو بردم و گذاشتم لای موهاش
داشتم موهاشو نوازش میکردم و به صورتش نگاه میکردم که خیلی غیر منتظره
چشماشو باز کردو منم که توقو نداشتم از جام ریدمو ایستادم
_اممم چیزه خواب بودی گفتم برات تو بیارم نپایی
واایی خدا اک ابروم رف این چه طرز حرف زدن بود اخهههه
حالا یکی بیاد خنده اینو جمو کنه
امیرسام : حالا مگه من ازت رسیدم برای چی اینجایی؟؟
ده بیا اومدم ابروشو درست کنم زدم چشمشم کور کردم
_نهههه ولی کلا گفتم درجریان باشی
بد برای اینکه بیشتر سوتی ندم گفتم
_من میرم بخوابم خیلی خوابم میاد
امیرسام:تا الان که خواب بودی
_نه خواب نبودم داشتم فیلم نگاه میکردم
امیرسام:من که اومدم انگار به خواب زمستونی رفته بودی
حالا چ جوری جمعش کنم اا واسا ببینم این اصن چرا اومد اتاق من
با قیافه شیطانی گفتم
_اصن واس چی اومده بودی اتاق من
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/17100514030732
پاسخ
#18
خیلی غلطا ملایی داره و مثلا ب جای پلک نوشته بودید لک منم دوساعت فک کردم ببین لک چیه؟/=
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16290184051222
پاسخ
#19
(28-10-2020، 21:08)ѕєнυη نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
خیلی غلطا ملایی داره و مثلا ب جای پلک نوشته بودید لک منم دوساعت فک کردم ببین لک چیه؟/=

بله میدونم اما خودم تایپ نمیکنم
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/17100514030732
پاسخ
#20
بد طلبکارانه نگاهش کردم
خودش و نباخت و گفت
امیرسام: صدات کردم جواب ندادی گفتم لابد چیزی شده
_که اینطور
یهو زدم کانال دو
_من خوابیدم خوابم نمیاد، بیا یکاری کنیم تا صبح حوصلمون سر نره
یه لحظه به جمله بندیم دقت کردم تازه فهمیدم چی گفتم
داشتم درو دیوارو نگاه میکردم خوب شد امیرسام به روم نیاورد ، یهو امیرسام
با حالت مرموزی گفت
امیرسام:مبلا چیکار
حالا جواب اینو چی بدم
_اممم مبلا نون بیار کباب ببر گلیا وچ
امیرسام : دریا خیلی بپه یی
_ها پ فک کردی نصفه شبی میخوام باهات چیکار کنم
امیرسام در حالی که معلوم بود خندش گرفته گفت
امیرسام : خیلی رویی
تجربه بهم صابت کرده باید در چنین مواقعی باید رو بود
_خوب حالا چیکار کنیم
امیر سام : همون گرگم به هوا که اوندفعه بازی کردیم وا سه هفت شتم ب سته
بلندشو بریم یکم بیرون بگردیم
_واقعااااا؟؟؟ آخ جوووووون
سری ریدم اتاقو آماده شدم این چند وقت که یش امیرسام بودم بد عادت
شدم
یه مانتو شلوار اسپرت توسی وشیدم شال مشکی هم انداختم سرم
_بریم
تو ماشین نشستیمو رفتیم دور دور
امیرسام یاده شد بره بستنی بگیره
همون لحظه یه ماشین که چندتا سر بودن اومد کنار ماشین
سره : جووووووون
_بادمجووووووون
به شون یه لبخند ملیح زدمو شی شه ما شینو دادم بالا وقتی دیدن ح سابی زایو
شدن رفتن
امیرسامم اومد
امیرسام:اینا کی بود
_آدمای مهمی نبودن بیخیال
رو یشونی امیرسام یه اخم ریز افتاد
_میگم بریم یه جا بشینیم بستنیمونو بخوریم
امیرسام یه جای قشنگ رفت که نزدیک بود
از ماشین یاده شدیم کنار هم راه افتادیم
هی دستامون بهم میخورد زیر چشمی به امیرسام نگاه کردم که دستمو گرفت
یهو نمیدونم یه بشر از اونجا چطور سر دراورد که بدها شد بلای جونم
سر:سلام
امیرسام با تعج گفت سلام
_واااای تو چطور از اینجا سر دراوردی
به نظرم این دیدار با رادوین یه چی فراتر از تصادف بود وجدانن
_امیرسام ایشون استادم رادوین هستن
رادوین دستشو آورد جلو تا با امیرسام دست بده
امیرسام یکم مکس کرد بعد دست داد
_وایییی رادوین یه چی از تصادف اون ورتره تو که ریروز ایتالیا بودی تازه
چطور تو یه تهران به این بزرگی تورو اینجا دیدیم واقعا جالبه ها
رادوین سرشو تکون دادو با یه لبخند ملیح نگام کرد
خخخخ ناز بشی
امیرسام : از آشنایی باهاتون خوشحال شدم ، خدافظ
بعد دست منو کشید
منم تند تند سرمو براش تکون دادم
_خدافظ
یکم که دور شدیم گفتم
_وا امیرسام چیکار میکنی خیلی زشت شد
امیرسام : اصلا هم زشت نشد ندیدی مرتیکه چطوری نگات میکرد
_رادوین خیلیم سره خوبو باحالیه
امیرسام : باهاش زیاد گرم نگیر
اصلا حوصله بح نداشتم بخاطر همین کلمو تکون دادم
جدا از قسمت آخرش ش خوبی بود
رفتیم خونه به امیرسام ش بخیر گفتم خواستم برم اتاقم که اومد طرفمو لپمو
ب*و*س کرد
وایییی یکی منو بگیره
_چرااا
امیرسام:دوستمی ، دوست دارم لپتو ب*و*س کنم
مبه منگا نگاش کردمو رفتم اتاقم جلو آینه به خودم زل زده بودم یهو دستمو
گذاشتم رو گونمو مبه خولا نیشم باز شد
رفتم تو تختم فک کنم تو خوابم لبخند میزدم
صبح که بیدار شدم دیدم امیرسام نیست
حتما رفته سره کار
امیرسام بهم گفته کار نکنم ولی به نظر خودم اصلا درست نیست اینطوری
غذارو درست کردمو یکم خونرو تمیز کردم دیدم امیرسام نیومد منم غذامو
خوردم
به ساغر زنگ زدم ، بد از اینکه کلی بهش فحش دادم قرار شد بریم بیرون سه
تایی
برای امیرسام تو ورقه نوشتم گذاشتم رو میز و گفتم
میخوام با دوستام برم بیرون
رفتم تو اتاقم تا حاضرشم
چون قرار بود دوستامو بعد چند وقت ببینم یه تیو توپ زدمو با رژ قرمز کارو
تکمیچ کردم
آژانس گرفتمو رفتم سمت کافی شا ی که باهم قرار گذاشتیم یکم ابراز علاقه
با فوش بهم کردیمو رفتیم اساژ گردی
داشتم لباسارو نگاه میکردم که یکی محکم خورد بهم
برای اینکه نیوفتم یقه طرفو گرفتم دست اونم حلقه شد دورم سرمو که بالا
کردم دیدم رادوینه
وووف اینم هرجا میرم یداش میشه ها
_عههه سلام
رادوین : سلام دریا خانوم منم خوشانسما زیاد میبینمت
یه لبخند کوچیک زدم دیدم ساعت ۹ شده
روبه بپه ها که داشتن با رادوین سلام احوال رسی میکردن گفتم
_من دیرم شده باید برم
رادیوین : من میرسونمت
_مزحمت نمیدم
خلاصه کلی اصرار کرد منم قبول کردم
_خدافظ ، بی معرفت نشینا
ساغر : میزنمتاااا بی معرفت تویی ، خدافظ
سوار ماشین رادوین شدم
این بشرم انقد تا خونه حرف زد مخ برام نذاشت

جلو در یاده شدم و داشتم از رادوین خدافظی میکردم امیرسامو دیدم که به
ماشین تکیه داده و با صورت سرخ و برزخی نگام میکنه
با لبخند رفتم سمتش دهنمو باز کردم حرف بزنم که با صدای داد امیرسام
حرف تو دهنم ماسید
امیر سام : هه الکی به من میگی با دو ستات میری بیرون اونوقت با این سر و
وضو با اون سره ... میای
_ن ب...بخدا با
امیرسام : هیپی نگو همه چیو خودم دیدم ، مگه من نگفتم از اون سره خوشم
نمیاد
_هی من هیپی نمیگم صداتو واسه من نبر بالا ، خوشت نمیاد به جهنم به تو
چ اصلا دوست دارم باهاش برم بیرون
امیرسام یه وزخند بهم زد و رفت داخچ خونه
نمیدونم کارم درست بود یا نه که اینطوری حرف زدم ولی من هی وقت تحمچ
حرفه زورو ندارم
از غذا ظهر مونده بود گرمش کردمو رفتم در اتاق امیرسامو زدم
_بیا غذا بخور
رفتم ایینو سر میز نشستم چند دقیقه بعدش امیرسام اومد ایین
در طول غذا خوردن اصلا بهم نگاه نمیکرد حتی یک کلمم باهام حرف نزد
_امیر
امیرسام با لحن تندی گفت
امیرسام : از کی تا حالا خدمتکار رئیسشو امیر صدا میکنه
به وضوح صدای شکستن قچ*ب*مو شنیدم
در حالی که اشک تو چشام جمو شده بود از میز بلند شدم
_آقا غذارو خوردین میام میزو جمو میکنم
بعدش دوییدم سمت اتاقم
همش تقصیر خود احمقمه نباید باهاش اینقدر راحت میشدم
به قول خودش اون رئیسه و من خدمتکار
نیم ساعت بعد مستقیم رفتم میز و جمو کردم نه به دور و ورم نگاه کردم نه
حرفی زدم واقعا ناراحت بودم ولی دروغ نگفته بود که
رفتم اتاقمو بعد از چند قطره اشک خوابیدم
صبح که بیدار شدم کسی خونه نبود
تا شبم مبچ اوایچ کارای خونرو انجام دادم
یه هفته میگذره تو این یه هفته من شدم جن و امیرسام بسم الله
امیرسام : قراره امش دوست دخترم بیاد کارارو بکن برو اتاقت
وایییی دا شتم میترکیدم ولی با حرص رفتم تو آ شپزخونه و با بغض شروع کردم
آماده کردن وسایچ
صدا آیفن اومد منم رفتم تو اتاقم
صدای خنده هاشون حسابی اذیتم میکرد
نیم ساعتی گذ شت که دیدم صدا قطو نمی شه دیگه تحمچ نیاوردمو از اتاق
رفتم بیرون
با صحنه یی که دیدم قچ*ب*م تیکه تیکه شد یه دختر تو ب*غ*ل امیرسام
داشت وول میخورد و عشوه خرکی میومد
با صدای لرزونی گفتم
_ببخشید آقا میشه یه لحظه بیاین
دختره بهم چشم غره رفت که اصلا برام اهمیت نداشت
امیرسام اومد این ور سالن
امیرسام: مگه من نگفتم ....
نذاشتم حرفشو بزنه و ل*ب*ا*مو گذاشتم رو ل*ب*ا*ش
اصلا نمیدونم چرا این کارو کردم ولی واقعا از رفتارای امیرسام خسته شدم
دختره:راستی امی...
با دیدن ما حرفشو برید و بی حرف از ویلا زد بیرون
منم که خیالم راحت شد خواستم از امیرسام جدا شم
امیرسام:هی کجا
بعد منو کشید سمت خودشو با شدت بیشتر شروع کرد به ب*و*سیدن
با نفس نفس و طلبکارانه گفتم
_چرا خدمتکارتو می *و*سی
امیرسام : به همون دلیچ که تو ریئستو می *و*سی
_حالا که من میخوام برم چرا نمیذاری
امیرسام : میخوام عشقمو ب *و*سم حرفیه
چشام از حدقه زده بود بیرون حالا تو اون هیری ویری یاد اون آهنگه افتادم
حالاااا وقتشهههه حالاااا وقتشههههه یکی از ما باس کوتااااه بیاد
ناخوداگاه نیشم باز شد
امیرسام : چیزه خنده داری میبینی
خواست بره که دستشو کشیدم
_هوی آقا سر کجا داشتم عشقمو می *و*سیدماا
بی تابانه برگشت
ل*ب*ا*مون روهم قفچ شدو شروع کردیم به ب*و*سیدن هم
باورم نمیشد امیرسام اعتراف کرد بهترین ش عمرم بود جدا از اون دختره
_ببین امیر اون ش اتفاقی رادوینو دیدم اسرار کرد ک...
+هیسس میدونم ، اونقدری میشناسمت که بدونم با یه سر بیرون نمیری و به
منم دروغ نمیگی
_ س چرا انقدر اذیتم کردی
با شیطنم ابروهاشو داد بالا گفت :
_یکم زبونت باید کوتاه میشد که اونجوری جوابمو ندی
با حرص نگاش کردم که زد زیر خنده
_امیر یه قولی بهم بده
+چه قولی ؟؟
_اینکه همیشه بهم اعتماد داشته باشی
+همیشه باورت دارم
بدون حرفی ب*غ*لش کردمو دوری این مدتو جبران کردم
_امیر برو بخواب فردا میخوایم بری سر کارا
امیرسام:باشه
منم رفتم اتاقمو از ذوق تا صبح تو جام غلط میخوردمو خچ بازی در میاوردم
یعنی زندگی داره روی خوششو به من نشون میده
کم کم چشام گرم شدو خوابم برد
صبح با صدای زنگ گوشیم بلند شدم
با صدای کشیده و خوابالودی گفتم
_الووووو
+خواب بودی
_آره کارتو بگو، اصن شما؟
+رادوینم
یهو خواب از کلم رید
_عههه ببخشید خوابالود بودم
+عی نداره عزیزم
_کاری داشتی
+زنگ زدم حالتو بپرسم
مرتیکه چلغوزه گلابیه گاوه... منو از خواب بیدار کرده حالمو بپرسه
_خوبم
+دریا جان من ایرانو زیاد بلد نیستم میای باهم بریم بیرون
بی میچ گفتم
_ باشه
امیرسام بفهمه دسته خر نشه برام خوبه

رادوین آدرسشو برام اس ام اس کرد از تختم به زور دل کندم بعد از این که
دستو و صورتمو شستم رفتم یه چی هم خوردم
دوباره رفتم اتاقم که حاضر شم یه تیو خیلی ساده زدم رفتم جایی که قرار
داشتیم
_سلام
رادوین : سلام دریا ببخشیدا
_نه باو این چ حرفیه بزن بریم یکم بگردیم
اول بردمش برج میلاد بعد یه رستوران قشنگ
تو این مدت انقدر خندوندتم که دل درد گرفتم
بعد از این که یکم دیگه گشتیم گفتم
_رادوین من دیگه باید برم
رادوین : چرا زوده که حالا
_نه امیرسام نگران میشه
رادوین : چرا
_چی چرا
رادوین : چرا نگران میشه
یه لبخند ملیح زدمو گفتم
_خوب یجوریا نامزدم حساب میشه
رادوین سرشو تکون دادو گفت آها
_خدافظ
ماشین گرفتمو رفتم سمت خونه
وقتی رسیدم دیدم امیرسام اومده
_سلام
امیرسام:سلام کجا بودی
با یکم دلهوره گفتم
_رادوین بهم زنگ زد گفت که زیاد ایرانو بلد نیس گفت برم باهاش بیرون
گفتم الان اخمای امیرسام میره توهمو سرزنشم میکنه
امیرسام: با شه عزیزم ولی گفتم من از این سره خوشم نمیاد سعی کن کمتر
باهاش برخورد داشته باشی
کلمو کج کردم و مظلوم گفتم
_چشم
امیرسام:حالا بیا اینجا
به ب*غ*لش اشاره کرد
منم که از خدا خواسته دوییدم رفتم ب*غ*لش
امیرسام:دریا چقد لاغری
_خوبه اوندفعه بهم گفتی چاقا هنو یادمهههه
امیرسام:کی؟
_همون روز که تو اتاقت دنبال اتو میگشتم بد ملق شدم روت
امیرسام:کوچولویه خنگ منی تو
الان یعنی تعریف کرد حالا هرچی بود من به ایه تعریف میزارم
_امیر برات مهم نیست که من مبه تو ولدار نیستم تنهام بی کسم
امیرسام دستشو گذاشت رو ل*ب*م
امیرسام : هیسسسس دیگه نشنوم س من چیکارم که میگی بی کسی
_از حالا شدی همه کسم
امیرسام : دیگه نشنوم ازتا
_چشم
بلند شدم برم آشپزخونه یه چی درست کنم
امیرسام : کجا
_برم یه چیز درست کنم بخوریم
امیرسام : نمیخواد بشین سرجات ، سفارش میدم
_ای بابا زخم معده میگیریم انقد غذایه بیرونو میخوریم
امیرسام : خیلیم خوبه هیپی نمیشه
چشمامو ریز کردم و گفتم
_نکنه دستپخت منو دوست نداری
امیرسام : چرا حرف میزاری دهنم
_ س چی هااااا
امیرسام:عجباا میخوام خانومم ب*غ*لم بشینه حرفیه
منم که نتونستم نیشمو ببندم تا بناگوش باز شد
امیرسامم خندید
امیرسام:هعی یادش بخیر قدیما دخترا یکم حیا داشتن
_یعنی چییی
امیرسام:همینجوری گفتم
هیپوقت فکر نمیکردم امیرسام اخمو شخصیت شوخم داشته باشه درحالی
که فکر میکردم حواسم نبود با لبخند به امیرسام زل زده بودم
امیرسام:چیشد دریا
_ها هیپی هیپی
بلند شدم برم غذا درست کنم
_چی دوست داری درست کنم
امیرسام:واسا فک کنم
_فقط یه چیز حاضری بگو هااا
امیرسام:مبلا ؟
_تخم مرغ با نمک یا با گوجه یا یاز...
امیرسام:واقعا مرسی
_آها راسی نیرو یادم رفتا
امیرسام:انقدر خودتو زحمت نده
_نه بابا چ زحمتی
امیرسام : روو
رفتم تا یه چی درست کنم تا روده کوچیکه بزرگرو نبلعیده
سریو یه زرشک لو سر هم بندی کردم و میزو چیدم
اومدم امیرسامو صدا کنم که یهو مبچ جن از شتم ظاهر شد
امیرسام : به به چ بوهایی میاد
_بعله دیگه گفتم شما این همه زحمت میکشی یه ناهار تپچ بهت بدم سر حال
بیایی
+مرسی گلم
رفت شت صندلی نشستو دست به کار شد
منم تنهاش نذاشتمو همراهیش کردم
ناهار که تموم شد امیرسام رفت ا تیوی منم ظرفارو شستمو یکم جمو و جور
کردمو رفتم یشش
ر یشش نشستم که دیدم بعله اقا دارن فوتبال میبینن و تق تق تخمه میشکنن و
اصلا تو این دنیا نیستن
_اهم اهم
یهو امیرسام برگشت
امیرسام : عههه تو کی اومدی
_همون وقتی که شما تو فوتبالتون غرق شده بودین
خندیدو باز مشغول شد
_حالا نمیشه یه چیزه دیگه ببینیم
امیرسام : ن لیگ برتره
_حالا هر چی که میخواد باشه به من چ اخه اهههه
امیرسام:نیمه دومه یکم بصبر
منم که رگ لجبازیم زده بود بالا کوتاه بیا نبودم
_عههه حوصلم سر رفت کنترلو بده من بینم

اومدن کنترلو ور دارم که امیرسام زود تر از من قا یدش
امیرسام:ن ن نمیشه
_که اینطوریاس؟؟
امیرسام:اوهووووم
اومدم شیرجه بزنم رو دسته امیرسام و کنترلو بقا م که م که دستمو خوندو
دور کمرمو حلقه کردو برای نگه داشتنم خوابوندم رو مبچ
از بس نزدیکم بود حرارت بدنشو حس میکردم
اصلا رفته بودیم یه دنیای دیگه
هر دومون چشامون بین ل و چشم هم در نوسان بود
تا اینکه دیگه طاقت نیاوردیمو ل*ب*ا*مونو گذاشتیم رو هم
در اووووج لاو ترکوندن بودیم که یهو این گزارشگره گفت :
گللللچ گللللچ توی دروازهههه گچ برای ..... تیم
امیرسام:ای توو روحتتت
_هااا؟؟ با من بووودی؟؟
اومدم یه چک بزنمش که گفت
امیرسام:نهه بابااا با بازی بودم
_اهاااا
منم از جام اشدمو گفتم
_من میرم اتاقم
امیرسام که بد ضد حال خورده بود
دهنشو کج کرد قیافشو که اونجوری دیدم انگار دلم ضعف رفتو دو طرف
صورتشو گرفتمو لپشو محکم ب*و*س کردم
امیرسام چشاش درشت شد یه چشمک بهش زدمو رفتم اتاقم
یعنی تا آخر رابطمون میشه همینطور خوب بمونه
کم کم چشام گرم شدو خوابم برد
***امیرسام***
داشتم میرفتم اتاقم که دیدم در اتاق دریا نیمه بازه از لای در نگاه کردم دیدم
خیلی مظلوم خوابیده رفتم و کنارشو آروم موهاشو زدم شت گوشش
این وروجک کی اومد تو زندگیم اگه نباشه یعنی میتونم از این به بعد زندگی
کنم
گونشو آروم ب*و*سیدمو تورو کامچ کشیدم روش از اتاق اومدم بیرون
***دریا***
صبح که از خواب بیدار شدم منگ تو جام نشسته بودم یاد خوابم افتادمو نیشم
تا بناگوش باز شد
وایییی چقد ق شنگ بود خواب دیدم لباس عروس و شیدم و امیر سامم کنارمه
میخواستم ادامشو ببینم که فک کنم یام بازر گانی اومد
از جام ریدمو رفتم جلو آیینه خودمو با لباس عروس تصور میکردمو تکون
تکون میخوردم یه دفعه در اتاق باز شد
امیرسام:چیکار میکردی دریا
_هیپی هیپی ، کاری داشتی
امیرسام:میخواستم بهت بگم من دارم میرم
_باشه برو به سلامت، خدافظ
امیرسام:خدافظ
رفتم ایین بد از اینکه صبحانه خوردم یه آهنگ گذاشتمو شروع کردم
ر*ق*صیدن خوشی زده زیر دلم که صدا زنگ اف اف اومد
رفتم درو زدم حتما امیرسام دیدم باز زنگو میزنن ووووف دیدم کسیم معلوم
نبود از اف اف
شالمو سر کردمو رفتم دم در ویلا یهو یه عالمه گچ اومد رو به روم و از شت
گلا چهره رادوین نمایان شد
_اینا چیه
رادوین: تولدت مبارک
یهو یادم اومد امروز تولدمه خودم یادم رفته بود
_تو از کجا میدونی
رادوین : اونموقو که برای ثبت نام اومده بودی دیدم
بهش یه لبخند زدمو گلو ازش گرفتم
رادوین : میای بریم بیرون
دوست داشتم امش کنار امیرسام باشم
_خیلی دوس داشتم بیام ولی به دوستام قول دادم
رادوین : باشه عزیزم
بعد یه جعبه گرفت سمتم
_لازم نبود ، مرسی
رادوین : خواهش میکنم ، دیگه من میرم
_باشه خدافظ
رادوین : خدافظ
رفتم خونه میخواستم برای امش یه غذا خوشمزه درست کنم شعله گازو کم
کردمو رفتم حموم
بعد از اینکه درومدم یه لباس راحت وشیدم رفتم یکم قر بدم تا زمان بگذره
تقریبا ساعت شیش بود که رفتم اتاقم حاضرشم لباس تنگ قرمزمو که تا زانو
بود ب*غ*لاش چاک داشت وشیدم
یه رژ قرمز زدمو با یه آرایش چشم ارایشم تکمیچ شد رفتم رو مبچ نشستم تا
امیرسام اومد رفتم کیفو از دستش گرفتم امیرسام یه نگاه بهم انداخت
امیرسام : خبریه؟
_اوومم شاید
امیرسام:یعنی چی شاید؟!
_شاید خبری باشه...
امیرسام:مبلا چی؟؟
_فک کن
امیرسام کلافه بهم نگاه کرد که یه لحظه دلم سوخت که اذیتش نکنم
امیرسام:ای بابا از کجا بدونم ؟؟؟
_خوب یکم راهنماییت میکنم ، امروز چندمه؟؟
امیرسام: ۱۴ مهر
_خوب امروز چه روزیه؟؟
امیرسام خبی نگام کرد
امیرسام: ۱۴ مهر دیگه
دهه اینو من میخوام سر به سرش بزارم اون میپیپونم
_نه باباااا راس میگی
امیرسام:آاااره
یه چشم غره بهش رفتم که
خندش گرفت و ساکت شد
به طرفه له هاا رفت
فک کنم رفت لباس عوض کنه
شونه ایی بالا انداختمو رو مبچ نشستم و مشغول فک کردن شدم
اصلا میدونه امروز چه روزیه
اخه اون چ میدونه کی تولدمه
خوب حالا بگم بهش یا نگم اصلا بزارم سر میز شام بهش بگم
تو فکر بودم که دیدم امیرسام اومدو دستمو کشیدو بردم شت باغ
تو شک بودم که یه ارچه طرفم گرفت و گفت :
امیرسام : اینو بزن رو چشت
_واس چییی؟!!!
امیرسام : به حرفم گوش کن عههه
در حالی که یه نیمم علامت سوال و یه نیمه دیگه علامت تعج شده بود
ارچرو دوره چشام بستم
دستمو گرفت و به طرفی هدایتم کرد
_اووو نرسیدیم ؟؟! چقدر دورم میدی
امیرسام : حرف نباشه
دیگه داشت حرصم در میومدا بزنم شتکش کنمااا عههه
ارچرو از رو چشام ورداشت
امیرسام : خوب میتونی اروم چشاتو باز کنی
تا اومدم چشامو باز کنم
احساس کردم یه چیزی داره روی سرم ریخته میشه
کامچ که چشام باز کردمو موقعیتمو درک کردم دهنم از تعج و شوق و ذوق
باز مونده بود
کلیییی گچ رنگارنگ خوشگچ از بالا ریخت رو سرم
همون گلایی که منن عاشقشونمم..
همون موقو چلیک صدای عکس گرفتن شنیدم
برگشتم دیدم امیرسام با یه لبخند ملیح داره ازم عکس میگیره
بدونه معطلی ریدم ب*غ*لش
امیرسام:تولدت مبارک دریای من
_تو از کجا میدونستی؟!!
امیرسام:از تو شناسنامت.
با تشکر و عشق تمام زل زدم تو چشماش
دور ورمو نگاه کردم که دیدم همه جا با گلای خوشگلو زیبا تزئیین شده
روی یه جا خیلی کار شده بود ولی از این جا معلوم نبود که چیه
رفتم جلو
دیگه نزدیک بود از ذوق س بیوفتم
با گلای رز قرمز یه قل درست شده بود و اسمه منو امیرسام توش نوشته بود
امیرسام دولا شدو یه گچ از وسط اون قل برداشت و گرفت سمتم
گلوش گرفتم و بوش کردم که حس کردم یه چیزی داخلشه
یه چیزی لای گلبرگا برق میزد
ورش داشتم و از تعج و خوشحالی یه جیغ خفیف کشیدم..
امیرسام اومد نزدیکمو
حلقه رو ازم گرفتو جلوم زانو زد .....
دو دستی جلوی دهنمو گرفتمو با چشمای اشکی ناشی از خوشحالی زل زدم
تو چشماش
امیرسام:حاضری توی تمامه عمرم کنارم باشی؟؟عشقم باشی ؟؟ هدفم برای
زندگی باشی ؟؟ دلیچ نفس کشیدنم باشیی ؟؟ دنیام باشی؟
دیگه هق هقم گرفته بود از خوشحالی
با ناباوری و ذوق بهش نگاه میکردم...
این سررر یعنیی همون سریه که من روز اول دیدم
مغرور..و سردد..ولی نه
این سر مغرور و سرد
عشقم شده ....
عشقشممم
دنیاشم.... دنیامه ...
مگه میشهه قبول نکنممم ..
اگه عشقمو قبول نکنم س کی رو قبول کنم ؟
ببین حالم چقد خوبه چه عالیه
لبخند تو باعبه این خوشحالیه
با تو ر از دلخوشیم خوب معلومه
لحظه لحظه بودنه تو آرزومه
وقتی هستی عشقو مستی همه چی هست
چی شد مهرت اینطوری به دلم نشست
سکوت کرده بودو با ناراحتی و استرس به اشکام نگاه میکرد ..میترسید ..
فهمیدم از تو چشاش خوندم... میترسید منو از دست بده ..
_ خوب معلومه ، معلومه این بزرگترین آرزومه که تا اخره عمرم یشت باشم..
.
خوب معلومه که تمومه دنیام تویی
اونی که از این زندگی میخوام تویی
خوب معلومه عشقه منی همه کسم
ارزومه یه روزی به تو برسم
اومد ب*غ*لم کرد و چند دور تو هوا تابم داد...
گذاشتم زمینو زل زد تو چشمام
تیکه ای از موهامو فرستاد شت گوشمو صورتشو به صورتم نزدیک کرد
خوب معلومه هیشکی جاتو نمیگیره
وقتی هستی غمه دنیا یادم میره
هر چی بگی هر چی بخوای همون میشم
سختم باشه کنارت آسون میشه
ل*ب*ا*شو رو ل*ب*ا*م گذاشت و نرم و اروم ب*و*سید
خودشو ازم جدا کرد
امیرسام:دوست دارم دریا
_منم دوست دارم
منو سفت تو ب*غ*لش فشار داد سرشو تو موهام فرو کردو یه نفسه عمیق
کشید
خ معلومه که تمومه دنیام تویی
اونی که از این زندگی میخوام تویی
خوب معلومه عشقه منی همه کسم
آرزومه یه روزی به تو برسم
چشای امیرسام خمار شده بود منم که اصن توی حال و هوای دیگه ای بودم
سرشو اورد ایین و یه گاز ریز از گلوم گرفت که یه اخ گفتم
همون کافی بود تا جری تر بشه
ولی الان وقتش نبود
هر چند دل کندن برای منم سخت بود
_امیر من گشنمه بریم شام بخوریم؟؟
امیرسام : وووف باشه بریم
رفتیم سمت میز شام
به طور زیبایی میز تزئین شده بود
دو تا شمو بلند ایه دار این ور اون ور میز بود
روی رو میزیه سفید به طور قشنگی گلبرگای گچ رز چیده شده بود
امیرسام اومدو صندلیو برام کشید عق تا بشینم
خودشم رفت روی صندلی روبه روم نشست
زل زده بود تو چشامو هیپی نمیگفت
واقعا فکر نمیکردم همپین سو رایز قشنگی برام درست کنه
_کی وقت کردی این همه تدارکو ببینی؟!
همونطور که به چشمام زل زده بود گف
امیرسام:وقتی شما خوابه هفت ادشاهو میدیدی
به تیکش توجه نکردمو سوال بعدیو رسیدم
_تنهایی این همه کارو کردی؟؟
امیرسام : نه ولی ایدش با خودم بود
_ س کی این کارارو کرده ؟!
یه نگاه عاقچ اندرسفیهانه بهم کردو گفت :
امیرسام : دیزاینر
یه اها زیر ل گفتمو ترجیح دادم ساکت باشم تا هی سوتی ندم
امیرسام دره یه ظرف استیلو برداشت و برای هردومون غذا کشید
در طول غذا خوردن حس میکردم که همش داره به من نگاه میکنه
سرمو بلند کردمو با نگام غافلگیرش کردم
_چرا غذاتو نمیخورم
امیرسام : زیاد میچ ندارم
زیر لب گفتم :
_پ حداقچ بزار من بخورم
اخه سر جون اینجوری که تو نگاه میکنی ادم یه لقمه هم از گلوش ایین
نمیره
با خنده گفت :
+چیزی گفتی؟؟
اخههه چرا این انقدر شنواییش خوبه؟؟؟!!!
_نه نه هیپی
انگار که اشتهاش باز شده بازم واسه خودش غذا کشیدو مشغول شد
غذام تموم شده بود و داشتم دور دهنمو اک میکردم که با صدایی غافلگیر
شدم
برگشتم دیدم که یه خانوم از سمت ساختمون اومدو به طور حرفه ای شروع به
ویالون زدن کرد
برگشتم و به امیرسام که داشت با لبخند نگام میکرد ، نگاه کردم
_وایی امیییر
بلند شدو اومد طرفم
دستشو جلوم دراز کردو با چشماش اشاره کرد که بلند بشم
رفتیم وسط باغ
امیرسام دور کمرمو گرفتو منم دستامو دور گردنش حلقه کردم
خیلی هماهنگ داشتیم با اهنگ میر*ق*صیدیم
سرمو گذاشتم روی سینشو عطرشو وارده ریه هام کردم
دستامو رو صورت امیرسام گذاشتم
_امیر
امیرسام : جانم
_بریم بشینیم
امیرسام : بریم
رفتیم روی تابی که تو حیاط بود نشستیم
سرمو گذاشتم رو سینه امیرسام
تاب آروم تکون میخورد
امیرسام تو فکر بود
_به چی فکر میکنی امیرسام
امیرسام : به ماه
_به ماه!!!
امیرسام:آره
_چرا حالا ماه
+چون من مبله ماه تنها و سرد بودم ولی با اومدن تو به زندگیم از همون روز
اولی که دیدمت کم کم متوجه گرمای خورشیدم شدم
از ذوق لبخند زدمو بیشتر تو ب*غ*ل امیرسام فرو رفتم
یعنی خدا امیرسامو برام فرستاده تا همه سختی هایی که تو زندگی کشیدم
جبران شه
امیرسام:دریا کی ازدواج کنیم
_ها؟؟؟
امیرسام:ازدواج
_زوده حالا
امیرسام:از فردا بریم برای خرید وسایچ خونه...که حداکبر تا ۱ماه دیگه تو
لباس عروس ببینمت
_به نظره من یکم زوده
امیرسام:هیپم زود نیست
_چمیدونم ببینیم چی میشه
سرمو اوردم بالا و دا شتم به ا سمون نگاه میکردم که باز صدای ویالون خش
شد
happy birthday ولی این دفعه با ریتم
سرمو اوردم ایین که دیدم یه خانومی داره یه کیکیو روی میز میاره اینور
دیگه از خوشحالی رو ا بند نبودم
طرح کیک به شکچ ماه و خورشید بود
و خیلی خوشگچ و منظم 2۳ تا شمو روش چیده شده بود
با امیرسام همزمان از جامون بلند شدیم و رفتیم سمت میز کیک
به غیر از منو امیرسام ۳ نفر دیگه هم بودن
ویالونیست ، گارسون و عکاس
البته همشون خانوم بودن
بعد از عکس گرفتن با کیک و بریدنش با ژستایی که عکاسه داد درمون در
اومد
ولی عکسای خوبی از اب در اومدن
بازم نشستیم رو تا و داشتیم کیک میخوردیم
یه خمیازه بلند کشیدم که از چشم امیرسامم دور نموند
امیرسام : خوابت میاد
_یکم
امیرسام : خوب برو بخواب
_اخه دلم نمیاد انقدر زود بخوابم
امیرسام : زود نیست که
بعدم ساعتشو بهم نشون داد که دود از کلم رید
ساعت ۴ نصف ش بود
واقعا هر وقتی یش امیرسامم اصلا متوجه گذر زمان نمیشم
_اوووه چه قدر زود گذشت اصلا متوجه نشدم
امیرسام:اره منم ، برو بخواب چشات داره میره واس خواب
_باش س ش بخیر
امیرسام:خوب بخوابی
سریو لپشو ب*و*س کردمو تندی رفتم تو ساختمون
همون طور که لباسمو با یه لباسه راحت عوض میکردم به امشبم فکر میکرد
واقعا فکر نمیکردم امیرسام همپین سو رایزی به این قشنگی درست کرده
باشه

خدایا شکرت که همپین عشقیو بهم دادی
یعنی میشه دیگه تا اخر عمرم در کنار امیرسام خوشبخت بمونم؟؟
رو تخت دراز کشیدمو چون که خیلی خسته بودم سریو خوابم برد
صبح با صدای الارم مرغ خروسیه گوشیم بیدار شدممم
دههه یادم رفت اینو تنظیم کنم که هر روز زنگ نزنه
با چشمای بسته داشتم دنبالش میگشتم که خفش کنم ولی لامص نبود
دیگه مجبور شدم چشمامو باز کنم ، گوشیو یدا کردمو زنگشو بستم
وووف ولی چه فایده خواب از سرم رید
ساعتو نگاه کردم که دیدم ساعت ۱۱
قربونه خودم برم که وا سه لنگه ظهر الارمه گو شیمو تنظیم کردم ، واقعاا خ سته
نباشم
اشدم رفتم دستشویی و بعد از انجام کارای مربوطه رفتم ایین تا یه چی بریزم
تو شکمم
طبق عادتم رو ا ن آشپزخونه نشسته بودمو درحالی که اهامو تاب میدادمو
مبلا صبحانمو میخوردم گفتم یکم لوس بازی در بیارم
به امیر زنگ بزنم ، چی بگم مبلا آها
آه عشقم دلتنگتم
بعد امیرسامم بگه منم دل تنگتم عشقم
از تصورش نیشم تا بناگوش باز شد
تلفنو برداشتمو شمارشو گرفتم
_الو
امیرسام:بله
با کلی احساس گفتم
_امیییییر
من کی انقد لوس شدم باید یکم خودمو درست کنم
امیرسام: هوم ؟
_کی میای
امیرسام:میام حالا فعلا کار دارم خدافظ
بووووق
مات و مبهوت به تلفن زل زده بودمو شیفته حرف زدنش بودم :|
واقعا اون سره دیش امیرسام بود شک دارم
این سره تعادل نداره
حوصلم حسابی تو خونه سر رفته بود
رفتم حاضر شم تا برم خودمو یه کلاسی چیزی ثبت نام کنم
یه تیو مشکی زدم با یه رژ صورتی موهامم کج ریختم تو صورتم بعد از اینکه
آل استارامو وشیدم از ویلا زدم بیرون
آژانس گرفتمو بهش آدرس باشگاه رو گفتم
آموزش انواع ر*ق*صارو انتخاب کردم
اومدم از باشگاه بیرون
خیلی دلم میخواست کلاس موسیقی هم برم ولی فعلا وقت نمیشد شاید بعدا
هوا خیلی خوب بود ،
داشتم قدم زنان میرفتم که یکی از سرای ول خیابون افتاد دنبالم
گوشیشو الکی گذاشت کنار گوشش
سره : ننه عروستو یدا کردم
شدید خندم گرفته بود ولی بهش اخم کردم تا خود خونه کلی تیکه خوردم
من دیگه غلط کنم تنها میام بیرون اینطوری تیو بزنم
باغبون در ویلارو باز کرد
عههه امیرسام اومده که ماشینش تو حیاطه
وارد ویلا شدم
آرمان : دریا
برگشتم سمتش
_واییییی آرمان تو اینجا چیکار میکنی
دوییدم برم ب*غ*لش کنم آرمانو خیلی دوس داشتم مبچ داداشم ، کلی انرژی
مببت به آدم میداد
چند قدم مونده بود برسم که با کله رفتم تو یه چیزه سفت
امیرسام اومده بود بین منو آرمان
قیافمو کج و کوله کرده بودمو کلمو میمالیدم
امیرسام : عه دریا ندیدمت حالا چرا بدو بدو میکردی؟؟
اَی آدم جل من که میدونم از عمد اینکارو کردی
_ازشوق ، اومدم به آرمان خوش آمد بگم
آرمان:چطوری دریا خانم
_خوبم مرسی تو خوبی آرمانی
وایییی خدا چقدر با آرمان شلوغ کاری کنیم
امیرسام : آرمان جان میتونی وسایلتو هرکدوم از اتاقای بالا خواستی بزاری
_وای یعنی اینجا میمونی
آرمان:نه یه دو روز تا خونم حاضر شه ، میخواستم برم هتچ امیرسام نذاشت
امیرسام رفت سمت اتاقش
امیرسام:دریا بیا اتاقمون بزار آرمان استراحت کنه خستس
_جاااان!!!اتاقمون!!!
برای اینکه زایو بازی در نیارم لبخند زدمو گفتم
_باشه
رفتم تو اتاق دیدم امیرسام دست به سینه طلبکار وایساده
_وا چیه
امیرسام:اولا کجا بودی
_حوصلم سر رفته بود رفتم کلاس ثبت نام کنم
امیرسام:خواستی بری بیرون از این به بعد حتما به من بگو
_ا...
نذاشت حرفمو بزنم
امیرسام:دوما بار آخریه میبینم شیرجه میزنی میخوایی آرمانو ب*غ*ل کنی
سر به زیر گفتم :
_باش
جلویه امیرسام شیرجه زدم سمتم آرمان بپم حق داره ناراحت بشه
بدون هی حرف دیگه ای از اتاق اومدم بیرون و رفتم تا از آرمان ذیرایی کنم
یه شربت خنک درست کردم و تو ۳ تا لیوان ریختم و چند برش از کیکی که
خته بودم گذاشتم توی یه ظرف
رفتم توی ذیرایی که دیدم آرمان و امیرسام لباساشونو عوض کردنو روی مبچ
نشستن
بعد از گذاشتن شربتا و کیک رفتم روی مبچ ب*غ*لیه امیرسام نشستم
روبه آرمان گفتم
_خوب چ خبر؟؟
ارمان : هی گفتم یه چند ماهی بیام ایران حالو هوا عوض کنم حوصلم وکید
اونور
_اها خوب کردی
ارمان: شما چ خبر؟
امیرسام دستمو گرفت و گفت :
+منو دریا به زودی قراره ازدواج کنیم
آرمان : واایی چ عااالی خیلی خوشحال شدم ، مبارک باشه
_مرسی
امیرسامم از ابراز خوشحالی آرمان خوشحال شدو جو کمی تغییر کرد مشغول
حرف زدن شدن
رفتم توی آشپزخونه تا برای ناهار یه چی ردیف کنم
سرسری برای اینکه ناهار خوردنمون دیر تر نشه یه خورشت قیمه و برنج
درست کردم
داشتم سالاد درست میکردم که امیرسام وارد اشپزخونه شد
امیرسام:به به چه بوهایی میاد چ کردی
_کاری نکردم که
با کمک امیرسام سفررو چیدیم و رفتیم سر میز نشستیم
داشتیم ناهار میخوردیم که آرمان گفت
امیرسام:خوب حالا عروسیتون کی هست؟؟
_معلو...
امیرسام رید وسط حرفمو گفت
امیرسام : یه ماه دیگه
آرمان:اها ، راستی من یه دوست دارم که یه تالار مجلچ داره اگه دوست داشتین
یه روز بریم اونجا تالارشو ببینین شاید خوشتون بیاد
امیرسام : چرا که نه ، س باهاش هماهنگ کن یه روز بریم
آرمان:باش
منم که کلا بید مجنونم اینجا یکی از من نظر نگیره یه وقت
ناهارو که خوردیم بعد جمو کردن سفره آرمان گفت که میره یکم استراحت
کنه
امیرسام : دریا
_بله
امیرسام : بیا بشین یشم
رفتم یشش نشستم
دستشو انداخت شتمو روی سرمو ب*و*سید
امیر سام : بابت لحن صبحم معذرت میخوام اع صابم سره یه قراردادی به هم
ریخته بود
سرمو تکون دادم و گفتم :
_اشکال نداره
_میرم یکم بخوابم خستم
امیرسام:باشه برو
اشدم رفتم تو اتاقم تا یکم بخوابم
وقتی اشدم هوا تاریک بود
بیا ابروم جلو آرمانم رفت حالا میگه این چقدر خوش خوابه
لباسمو عوض کردم و یکم به قیافم سروسامون دادمو رفتم بیرون
_سلام
آرمان:ساعت خوااب
_ببخشید یکم زیادی خوابیدم
آرمان:چرا معذرت خواهی میکنی بابا خودمم لنگه توام
لبخندی زدمو رفتم تا یکم میوه بشورم
میوه هارو توی ظرفی چیدم و رفتم توی سالن
ظرفو گذاشتم روی میزو روی مبلی نشستم
مشغول میوه خوردن بودم که آرمان گفت
آرمان:حوصم وکید جمو کنین بریم یه ور
_من که ایه
امیرسام : باش بریم
بعد از این که حاضر شدیم تصمیم گرفتیم بریم دربند
رفتیم سوار ماشین امیرسام شدیم آرمان جلو نشست و منم عق
امیرسام ماشین و روشن کردو از ویلا زدیم بیرون
یه آهنگ ملایم تو ماشین خش شد
_عهههه من آهنگ آروم دوست ندارم
آرمان یه لبخند شیطانی زد
آرمان : واسا فلش خودمو بزنم
امیرسام اخم ریزی کرد
امیرسام : نمیخواد همین خوبه
_نوچ بزار آرمان
امیرسام چیزی نگفت و با همون اخم رانندگی کرد
یه آهنگ خز اومد که اون لحظه خیلی باهاش حال کردم
)آی جیگیلی جیگیلی جیگیلی اخ ماتو وا کن آی جیگیلی جیگیلی جیگیلی
چشماتو وا کن(
همونطور که همراه آهنگ اَدا اَطفار در میوردم به امیرسام زل زده بودم
امیرسام از آیینه ماشین بهم نگاه کردو اخماش جاشو به یه لبخند کوچیک داد
با لبخونی گفت
امیرسام : دیوونه
نیشمو باز کردمو تا به دربند برسیم خچ بازیمو با آرمان ادامه دادم
تا برسیم دل درد گرفتم از بس تو راه از دست آرمان خندیدم
رفتیم رو یه تخت چوبی نشستیم اون موقو آبگوشت خیلی حال میداد بخاطر
همین آبگوشت سفارش دادیم
مبلا خوا ستم حرفه یی بازی در بیارم یازو م شت بزنم از و سط نصف شه که
نمیدونم چرا ریدو تلو افتاد تو آبگوشت امیرسام
برای اینکه زایو نشم نیشمو باز کردمو با حالت مظلومی گفتم
_من نبودم دستم بود
امیرسام بیپاره هم غذاشو عوض کرد
آرمانم غی زد زیر خنده
آرمان:خیلی خوب بود
_خیلی خوشت اومده تو آبگوشت توهم یاز رت کنم
آرمان:نه نه قربون دستت
بعد از اینکه غذا تموم شد رو تخت لم دادیمو از هوای آزاد استفاده میکردیم
بعله
آرمان:میدونید الان چی حال میده
_چی
آرمان:قلیون
آرمان:خونم آماده شده دیگه برم
_نه تروخدا نرووو
واییی کاش آرمان نره میخوام با امیرسام یه قهر درست حسابی کنم اگه آرمان
نباشه حوصلم سر میره
_کاش نمیرفتی
آرمان:میام یشتون بابا ، حالا اجازه میدین برم رنسس
ل برچیدم
_اصن برو راه باز جاده دراز
آرمان موهامو بهم ریخت و از له ها رفت ایین و از آرمان خدافظی کردیم
امیرسام:دریا ناراحتی
از اون موقو باهاش حرف نزده بودم
بدون اینکه جوابی بهش بدم رفتم اتاقم
دارم براش اون باشه که با من اونطوری حرف نزنه
رفتم اتاقمو تو جام دراز کشیدم روز خوبی بود جدا از آخراش رفتن آرمان و
برخورد امیرسام
آرمان : خونم آماده شده دیگه برم
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/17100514030732
پاسخ
 سپاس شده توسط zαняα ، Par_122


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان