امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قرون وسطای میانه و زمان آغازین آن

#1
سده‌های میانی میانه یا قرون وسطیِ میانه یا قرون وسطیِ ثانی (به انگلیسی: High Middle Ages)، دوران قرون وسطی در تاریخ اروپا حدود سده‌های ۱۱، ۱۲، و سیزدهم است؛ (۱۰۰۱ تا ۱۳۰۰). سده‌های میانی میانه، در پی (سده‌های میانی آغازین، و پیش از سده‌های میانی پایانی که برابر با عرف معمول، در ۱۵۰۰ پایان می‌یابد، قرار دارد.

هدف از ایجاد این دسته‌بندی ارائهٔ گروه‌بندی کران‌دارتری از پیش‌آمدها، شخصیت‌ها، و موقعیت‌ها به گونه‌ای نمایان‌تر و شناخت پذیرتر، از دسته‌بندی سنتی و کلی «قرون وسطی» یا «سدهٔ میانه» است. در این بخش‌بندیِ سه‌گانه؛ (سده‌های میانه آغازین، سده‌های میانی میانه، و سده‌های میانه پایانی یا اواخر قرون وسطی)، یک بخش لزوماً گسترهٔ زمانی بیش‌تری از دیگری داشته‌است.

روند کلیدی اجتماعی-اقتصادی تاریخی در سده‌های میانی میانه، افزایش سریع جمعیت در اروپا بود، که دگرگونی بزرگ اجتماعی و سیاسی سدهٔ بعد؛ رنسانس سدهٔ ۱۲ را در پی داشت، و از جمله نخستین تحولاتش، مهاجرت روستاییان به شهرها و گسترش شهرنشینی را به ارمغان آورد. با فرارسیدن سال‌های ۱۲۵۰، افزایش شدید جمعیت تا حد زیادی به رشد اقتصاد اروپا کمک کرد، تا آنجا که به سطحی رسید که تا سدهٔ ۱۹ دوباره چنان رشدی در منطقه‌ای دیده نشد. این روند در سده‌های میانهٔ پایانی با یک سری از فجایع گوناگون، به ویژه اپیدمی مرگ سیاه و جنگ‌های متعدد و رکود اقتصادی تحت تأثیر قرار گرفت.

از بعد سیاسی و بین‌المللی این سده‌ها با جنگ‌های صلیبی و قدرت گرفتن فئودال‌ها در قالب دولت‌های محلی همراه بود. به جهت دینی جایگاه کلیسای کاتولیک تقویت شد و سازمان آن توسعه یافت. مسیحیت در اروپا گسترش و در شمال اروپا نیز مردم مسیحی شدند. به جهت هنری سبک گوتیک رایج شد. در حوزه علمی انتقال علوم و فنون از جهان اسلام آغاز شد و نهضت ترجمه رونق گرفت. همچنین نخستین دانشگاه‌ها با حمایت کلیسا ایجاد شد. با بهره‌گیری از منابع فلسفی جهان اسلام و بیزانس فلسفه مجدداً رونق گرفت تا الهیات از ایمان مسیحی پشتیبانی کند.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
قرون وسطای میانه و زمان آغازین آن 1
با آغاز سده ۱۱ میلادی، انگلستان طی تهاجم اقوام دان، تحت کنترل مردمان اسکاندیناوی به رهبری کانوت قرار گرفت اما این سلسله نتوانست مدت زیادی دوام بیاورد و در سال ۱۰۴۲، ساکسون‌ها بار دیگر به رهبری ادوارد معترف توانستند حکومت انگلستان را اعاده کنند. پس از مرگ ادوارد، هارولد از اعضای خاندان اشرافی ساکسون به پادشاهی رسید تا وی درگیر نزاعی با ویلیام، دوک نورماندی که دعوی حکومت داشت، شود.

همزمان با قدرت رسید هارولد در انگلستان، ویلیام، دوک نورماندی که رابطه خانوادگی با ادوارد معترف داشت (عموی ادوارد)، مدعی پادشاهی و تاج و تخت انگلستان شد؛ بنابراین در سال ۱۰۶۶ به همراه نیروی عظیم خود، عازم جزیره انگلستان شد تا در ۱۴ اکتبر ۱۰۶۶ با هارولد در هستینگز روبه‌رو شود. طی این جنگ که به نبرد هستینگز معروف است، ویلیام توانست با کمک سواره‌نظام قدرتمند و سنگین خود، هارولد شکست دهد. اگرچه لشکرکشی ویلیام ۵ سال طول کشید تا وی توانست تمامی ساکسون‌ها را سرکوب و تابع خود کند اما وی پس تسخیر لندن پس از نبرد هستینگز، تاج‌گذاری کرد و خود را پادشاه مطلق انگلستان و نورماندی اعلان کرد. پس وی، پسرش، هنری یکم راه تثبیت قدرت پادشاهی را در پیش گرفت که در این راه موفق شد پادشاهی انگلستان را تثبیت کند اما در اواخر حکومت وی، انگلستان درگیر جنگ‌های داخلی شد.

با به قدرت رسیدن هنری دوم، نخستین پادشاه از سلسله پلانتاژنه، وی توانست در نخستین گام به جنگ‌های داخلی پایانی داد و در ادامه موفق به فتح ایرلند که تحت کنترل سلت‌ها بود، شد. وی علاوه بر پادشاه انگلستان و نورماندی، توانست بر آنژو و بورگندی مسلط شود و ازدواج وی با الئونور آکوتین، هنری را به دوک‌نشین آکوتین رساند تا پادشاهی پلانتاژنه به قدرتی بزرگ تبدیل شود هرچند که تسلط انگلستان بر این اراضی، اسباب درگیری و جنگ بین حکومت را بخصوص با به قدرت رسیدن فیلیپ دوم که خواهان بازپس‌گیری اراضی فرانسوی بود، فراهم آورد.

با وجود قدرتمندی و گستردگی قلمروی انگلستان، این پادشاهی در زمان هنری دوم، ریچارد یکم و جان درگیر شورش و عصیان بارون و اشراف شد که هرچند، این عصیان‌ها در عهد هنری و ریچارد سرکوب شد اما در آخر در عهد جان، بارون توانستند خواسته خود به کرسی بنشانند و پادشاه انگلستان، جان، را مجبور به امضا کردن قرارداد مگناکارتا یا منشور کبیر که با هدف محدود کردن قدرت شخص پادشاه تدوین شده بود، کنند تا نخستین پادشاهی مشروطه شکل گیرد. پس از جان، هنری سوم به قدرت رسید که فاقد سیاسی و نظامی کافی بود. طی دوران وی، افسار پادشاهی پلانتاژنه از دست وی رها شد و در نتیجه نتوانست بارون‌ها قلمرو خود را کنترل کند اما در دوره دوره پادشاهی ادوارد یکم، انگلستان بار دیگر بر بارون‌ها قلمرو خود مسلط شد. طی دوره ادوارد یکم، انگلستان روند یکپارچگی بریتانیا را آغاز نمود و توانست پس از شکست پادشاهی گوینز بر ولز مسلط شود اما تلاش‌های وی در شکست دادن اسکاتلندی‌ها بی‌نتیجه ماند تا فقط پیش‌درآمد جنگی بزرگ و درازمدت بین انگلستان و اسکاتلند را آغاز کند.
پس از حملات وایکینگ‌ها به قلمرو کارولنژی و تقسیم این این امپراتوری به قدرت‌های محلی کوچک، خاندان کاپسین در اواخر قرن دهم، قدرت را در اطراف سرزمین‌های پاریس یا ایل دو فرنس بدست گرفتند با این حال در بازپس‌گیری قلمرو فرانکیای غربی ناکام ماندند و نتوانستند اشراف این مناطق را تبع خود؛ به همین خاطر شاهان این سلسله رسماً خراجگزار دوک‌های نورماندی، بریتانی، بورگندی و آکوتین و کنت‌نشین‌های فلاندر، مین، آنژو، بولوا و تولوز محسوب نی‌شدند. با این حال این وضع در خاندان کاپتی ماندگار نشد و لویی ششم ملقب به چاق و فربه و لویی هفتم، این شرایط را دگرگون و عوض کردند و مانع از دست رفتن سلطنت خود شدند. این شاهان علاوه بر کنترل اوضاع داخلی، توانستند روابط و مناسبات نزدیکی با دستگاه پاپ ایجاد کنند تا از حمایت آن‌ها برخوردار شوند؛ بنابراین طی قرون ۱۲، شاهان کاپتی فرانسه توانستند سرزمین‌های اطراف ایل دو فرانس را یکپارچه و سلطنت را حفظ کنند تا طی قرن ۱۳، رفته رفته ثمر تلاش‌های خود را ببینند.

اواخر قرن ۱۲، فیلیپ آگوستین پسر لوئی هفتم، در سن ۱۶ سالگی به قدرت رسید. وی طی حکومت خود به این نتیجه رسید که تا زمان برچیده نشدن قدرت پادشاهان پلانتاژنه انگلستان در فرانسه، خاندان در رسیدن به خواسته خود یعنی یکپارچه کردن فرانکیای غربی ناکام خواهد ماند بنابراین جنگی علیه هنری دوم و پسرانش آغاز کرد و موفق شد قلمروی پادشاهی فرانسه را به چهار برابر کند و قدرت فرانسه را وسعت بخشد. پادشاهان بعد از فیلیپ دوم نیز همچنان سرزمین‌های دیگری از طریق خرید اراضی یا ازدواج به قلمروی سلطنتی افزودند در حالی که فیلیپ دوم با جنگ به گسترش قلمرو فرانسه پرداخته بود.

در سال ۱۲۲۶، لوئی نهم به پادشاهی فرانسه رسید که به واسطه عدالت در نزد مردم و حضور در جنگ‌های صلیبی، به سنت لوئی یا لوئی قدیس مشهور شد. در زمان وی، برای نخستین بار در فرانسه، دادگاه سلطنتی که به پارلمان پاریس معروف و مشهور بود، تشکیل شد تا به شکایات و سوءاستفاده نزدیکان دربار پادشاهی رسیدگی شود. فرانسه، طی دوره بعد از لوئی نهم، سیاست‌های تمرکزگرایی خود را بخصوص در دوره فیلیپ چهارم ادامه داد و طی دوره پادشاهی فیلیپ چهارم بود که مجلس اتاژنرو یا مجلس فرانسه پایه‌ریزی شد تا بر وضع مالیت و تغییر قوانین نظارت کنند. تشکیل مجلس در فرانسه دال از رشد حقوق رومی در اروپا پس از بازگشت میراث کلاسیک بود؛ به خصوص با تأسیس دانشگاه پاریس طی قرن ۱۲ و ۱۳، این روند رشد، شتاب بیشتری گرفت. با این حال فرانسه طی قرن ۱۳ و ۱۴ به واسطه تلاش فیلیپ دوم و جانشینانش، تبدیل به قدرتمندترین حکومت طی قرون وسطی میانه شد.
پس از فروپاشی امپراتوری کارولنژی، شاهان ساکسون در قرن ۱۰ میلادی متصرفات خود را در پادشاهی آلمان گسترش دادند و امپراتوری کارولنژی را احیا نمودند. در سال ۱۰۲۴، سلسله جدیدی به نام پادشاهان زالیان با انتخاب کنراد دوم، زمامداری پادشاهی آلمان را آغاز کرد. کنراد و جانشینانش هاینریش سوم و هاینریش چهارم، پادشاهی را قدرتمندتر کردند و با لشکرکشی ببه داخل ایتالیا، امپراتوری قدرتمندی خلق کردند اما مشکلات مربوط به میراث و مناقشه خلعت‌پوشی، مانع جدی بر سر راه آن‌ها بود.

پادشاهان آلمان کوشیدند با استفاده از موقعیت خود به عنوان امپراتور و تسلط بر منابع ایتالیا بر قدرت بیفزایند که نمونه آن اوتوی سوم بود که بیشتر وقت خود را با سکونت در رم و تلاش برای تبدیل آن به پایتخت امپراتوری گذارند ولی پس از مرگ وی در سال ۱۰۰۲، قدرت سیاسی متمرکز در ایتالیا از بین رفت، بنابراین اشراف بانفوذ تلاش کردند بر شمال ایتالیا مسلط شوند؛ ایتالیای مرکزی همچنان در کنترل دستگاه پاپی باقی ماند و جنوب نیز محل درگیری بین لمباردها، بیزانسی‌ها و مسلمانان شد اما با ظهور خاندان نورمن که اصالتی اسکاندیناوی داشتند وارد صحنه جنوب ایتالیا شدند و با کمک پاپ توانستند سیسیل و ناپل را فتح و پادشاهی سیسیل را تأسیس کنند. با وجود تشکیل پادشاهی نورمن در جنوب ایتالیا، قلمرو آن‌ها خارج از مدعای شاهان آلمانی بود؛ اما شاهان زالیان تلاش خود را برای اعاده امپراتوری متوقف نکردند. شهرهای شمال ایتالیا نیز تا قرن ۱۲، حکومت و تسلط اسقفان برانداختند و خود مستقل شدند.

با مرگ لوتار سوم در سال ۱۱۵۲ و به قدرت رسیدن فردریک یکم معروف به بارباروسا از اربابان سوابین، شاخه‌ای از خاندان هوهنشتاوفن در آلمان به قدرت رسید. فردریک پس از تثبیت اوضاع داخلی پادشاهی، توجه خود را معطوف به ایتالیا کرد تا نوع جدیدی از امپراتوری را خلق کند؛ بنابراین به همراه ارتش خود عازم جنوب شد و به سهولت توانست به پیروزی برسد اما مخالفت دستگاه پاپ و دول مستقل شمال ایتالیا با توسعه‌طلبی فردریک، منتج به تشکیل اتحادیه‌ای موسوم به لمبارد شد که این اتحادیه در سال ۱۱۷۶، موفق شد قوای فردریک را شکست دهد و وی را وادار به مذاکره کند. پس از مذاکره توافق شد تا شهرها عضو اتحادیه استقلال خود را حفظ کنند اما در عوض خراج سالانه‌ای به امپراتور آلمان بپردازند. همچنین با وصلت پسرش، هاینریش ششم با وارث پادشاهی نورمنی در جنوب ایتالیا، رؤیای وی برای تشکیل امپراتوری به حقیقت نزدیک شد اما مرگ وی در جریان جنگ صلیبی سوم در آناتولی و عدم قدرت کافی فرزندان و جانشینانش، اسباب فروپاشی امپراتوری فراهم شد. با این حال با به سلطنت رسیدن فردریک دوم، وی ابتدا پادشاه سیسیل و سپس پادشاه آلمان شد، توانست بار دیگر قدرت را به امپراتوری و خاندان هوهنشتاوفن بازگرداند. وی همچون فردریک بارباروسا، درصدد تأسیس دولت متمرکز بر ایتالیا برآمد اما توجه بیش از حد وی به ایتالیا سبب غافل شدن وی از اوضاع آلمان شد تا مشکلات در این قلمرو ایجاد شود که مرگ فردریک دوم آن را تشدید کرد.

ایتالیا پس از مرگ فردریک در آشوب سیاسی فرورفت در حالی که دستگاه پاپ، کنترل مرکز ایتالیا بر عهده داشت، شهرهای بزرگ و کوچک شمال ایتالیا از ضعف امپراتوری بهره بردند و دولت‌شهرهای قدرتمندی به وجود آوردند؛ جنوا در سال ۱۲۸۴ با شکست بر نواحی اطراف خود مسلط شد، فلورانس، توسکانی در دست گرفت و میلان با رهبری خاندان ویسکونتی، بر منطقه لمبارد مسلط شد اما قدرتمندترین دولت‌شهر شمال ایتالیا، جمهوری ونیز بود که پس از جنگ صلبی چهارم و ضعف امپراتوری، دامنه نفوذ خود را در مدیترانه و شمال شرق ایتالیا گسترانده بود.

با وجود ضعف خاندان هوهنشتاوفن در آلمان، این خاندان در سیسل با قدرت حکومت می‌کردند که پاپ برای برانداختن آن‌ها به فرانسه تحت حاکمیت لوئی نهم رو آورد. شارل د آنژو برادر، پادشاه فرانسه، به جنوب ایتالیا در سال ۱۲۶۶ حمله شد و توانست این خاندان را شکست دهد ما حکومت وی دوام نیافت زیرا در نتیجه قیام وسپرزهای سیسیلی در سال ۱۲۸۲، پادشاه آراگون جزیره سیسیل را فتح کرد ولی همزمان خاندان آنژوین‌ها کنترل پادشاهی جنوب ایتالیا موسوم به پادشاهی ناپل را برای خود حفظ کردند.
ز قرن ۸ میلادی تا اوایل قرن ۱۰ میلادی، بخش اعظمی از سرزمین اسپانیا (اندلس) تحت حاکمیت دولت و امارت‌های اسلامی بود و به واسطه سیاست‌های حکام مسلمانان، اسپانیا به شکوفایی در قرون وسطی رسید؛ قرطبه، مرکز علم و دانش شد، کشاورزی و صنایع وابسته به آن رونق گرفت و اسپانیا به دلیل داشتن چرم، فولاد، پشم و کاغذ عالی، در اروپای قرون وسطی مشهور شد. اما این روند رو به رشد دوام نیافت و همراه با ضعف دولت‌های اسلامی در قرن ۱۱، شماری از پادشاهی‌های کوچک مسیحی همچون لئون، کاستیل، ناوار، آراگون و بارشلونه (بارسلون) شکل گرفت.

اختلافات درونی دول اسلامی در اسپانیا و حمایت فرانسه از پادشاهی‌های کوچک برای بازپس‌گیری کامل اسپانیا، منتج به آغاز جنگی معروف به بازپس‌گیری اندلس (reconquista) شد که علاوه صبغه سیاسی، رنگ و بوی مذهبی نیز به خود گیرد. با آغاز جنگ، فتوحات مسیحیان به واسطه عدم اتحاد پادشاهی‌های سرعت کندی داشت اما طی قرن ۱۲، اتحادیه بین پادشاهی‌ها برای بیرون کردن مسلمانان شکل گرفت؛ با این حال، بازپس‌گیری ادامه یافت تا پادشاهی پرتغال بعد از فتح لیسبون طی قرن ۱۲ شکل گرفت. سرانجام پس از ۵ قرن نبرد میان مسیحیان و مسلمانان در اسپانیا، با تسخیر گرانادا در سال ۱۴۹۲، مسیحیان موفق به بیرون راندن مسلمانان از شبه‌جزیره ایبری شدند.
Everything is Temporary(:
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  قرون وسطای آغازین
  زمان‌شاه درانی
  اروپای زمان قدیم
  قرون وسطای متأخر
  شیوه ی بسیار عجیب خود مومیایی کردن در زمان های گذشته ( تصویری )
  تمام جنگ های ایران از زمان کورش تا حالا .52 جنگ ایران از زمان کورش تا کنون .
  دختران مدلینگ در زمان قاجار
  ایرانی ها در زمان عثمانی چگونه به عتبات می رفتند؟
  عکس: مشاغل ایرانیان در زمان قاجار
  مجازات زنان پرحرف در زمان الیزابت اول

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان