امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان طنز و عاشقانه من یک پیشخدمت عاشقم

#9
(22-11-2020، 10:23)ava26612661 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
ساعت رو نگاه کردم:ساعت ۲ و ربع
خیلی خسته بودم.نه به صبح نه به ظهر
به سمت یخچال رفتم.یه نوشابه شیشه  ای برداشتم و پولشو گذاشتم تو صندوق.
داشتم قلپ قلپ میخوردم که یه مرد خوشتیپ و خوش قیافه اومد جلوم.
-خانم شما نباید سر کارتون باشید .
هل شدم و دستم لرزید.یکم از نوشابه ریخت رو کتش.
از عصبانیت قرمز شد و گفت-دختره ی احمق!برو به کارت برس!
من-واقعا عذر میخوام بدید من تمیزش کنم!
-نمیخواد برو
یکم رو صورتش زوم کردم ک فهمیدم این همون برادر زاده ی رئیسه.
-میدونم خوشگلم!ولی لطفا رو به کارت برس.
گند زدم.
ولی چه از خود راضیه ها!
چند تا فوحش به ودم دادم و رفتم به سمت تارا.
من-تارا بچه ها رو خبر کن ساعت ۳ باید دفتر مدیر باشیم میخواد مدیر جدید رو معرفی کنه.
تارا-راست میگی؟مدیریت میخواد عوض بشه؟
من-اره
تارا-حیف شد.اقای اسد زاده خیلی مرد خوبی بود.حالا کی هست ابن مدیر جدید؟
من-اون مرده که کنار اتاق مدیریت هستو میبینی که خیلی خوشتیپه؟
تارا-اوهوم
من-اونه.اسمشم ارمانه.برادرزاده مدیر هم هست.
تارا-خوشگله ها.
من-مگه پسر ندیده ای؟
تارا-دیدم.اینجوریشو ندیده بودم.
پوفی کشیدم.
تارا رفت تا بقیه رو صدا کنه  تا بیان.
در زدیم و رفتیم تو اتاق مدیر.
نگاه خیره و دلخور ارمان رو میتونستم روم بفهمم.عذاب وجدان داشتم.
بچه ها هم یکی یکی اومدن.
مدیر-خوب بچه ها میرم سر اصل مطلب.من دارم از اینجا میرم و به جای من برادر زادم ارمان اینجا رو اداره میکنه.تمام شرایطاتونم بهش گفتم.قرار بود از شنبه بیاد ولی از امروز اومد.منم دیگه میخوام برم خونه.

کتش رو پوشید و بعد از خداحافظی از رستوران بیرون رفت.
ارمان-اینجا همیشه قانون باید رعایت بشه.قانونامونم اینه که هیچ وقت سرکار دیر نرسید و به مشتری ها بی احترامی نکنید وگرنه اخراج میشید.


چقد خشنه این بشر!من اخراج بشم فکر کنم بیشتر به نفعم با شه.
پوزخندی زدم که ارمان گفت-خانم خرابکار اگه چیز خنده داری هست بگو ما هم بخندیم.

من-نه خیر چیزی نبود.
رو شو کرد سمت بچه ها.
ارمان-برید سر کارتون.بعدا درباره شرایط و حقوقتون یکی یکی صحبت میکنیم.
سری تکون دادیم و رفتیم بیرون.
.................................
ساعت ۸ شب

زنگ زدم به فرزاد:
من-فری کوجایی؟
-جلوی رستوران بیا.
من-اومدم.
دیدم تارا هنوز نرفته.
من-تارا چرا نرفتی؟
-آژاانس نیست.
من-بیا با ما بریم.داداشم اومده دنبالم.
چشماش برق زد و گفت-اقا فرزاد؟
من-اره
-باشه میام.
از رستوران رفتیم بیرون.دستمو برای فرزاد تکون دادم و رفتیم سمتش.
تو ماشین نشستیم.
من-سلام فری
اون-سلام تارا خانم خوبید؟
تارا که گونه هاش به سرخی میزد گفت-ممنون شما خوبید؟ببخشید مزاحم شدما!
فرزاد-نه بابا چه زحمتی
من-فرزاد بیشعور سلام کردما!جواب سلام اینو میدی؟
فرزاد-سلام ابجی کوچیکه
من-حالا درست شد
تارا رو رسوندیم خونه و خودمونم به سمت خونه رفتیم.


سپاس ندی پارت بعدی وجود نداره Undecided خودانی

سپاس عالیه Heart
پاسخ
 سپاس شده توسط LUGAN


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان طنز و عاشقانه من یک پیشخدمت عاشقم - reyhanehsadatsajjady - 22-11-2020، 19:06

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان