12-03-2021، 22:27
(آخرین ویرایش در این ارسال: 12-03-2021، 22:33، توسط SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ.)
هیچی یادم نمیاد
کجا بودم...
چه اتفاقی افتاد...
از کنار چشمام نور آبی رنگی شایع شد...
چشمام رو کامل باز کردم
کافه،یادم اومد،من توی کافه بودم...
اما،اما جنازه ها...
لعنتی اینجا چه خبره؟!
همه جا تاریک بود
همه چیز تاریک و وحشتناک شده بود
چند نفر ایستاده بودن و من رو تماشا میکردن
پرسیدم:شما کی هستین؟چه اتفاقی اینجا افتاده؟
صدای از پشت سرم توجه من رو جلب کرد،تا اینکه برگشتم اون چند نفر غیب شدن
خدای من...
من کجام؟
اینجا چه خبره؟
صدای ناشناس:تو گمشدی مارلتون...
مارلتون:اسم من رو از کجا میدونی؟اینجا چه خبره؟تو کی هستی؟
صدای ناشناس:اون مُرده مارلتون
مارلتون:داری درباره چی حرف میزنی؟؟!
صدای ناشناس:یعنی تو نمیدونی من کیم؟!
مارلتون:نه نه نه!نمیدونم تو چه خری هستی فقط باید به من کمک کنی!
صدای ناشناس:این من بودم،ریکتافن...
[به دلیل مشغول بودن و گذراندن وقت در اوقات کار بقیه داستان بعدا نوشته میشود]
کجا بودم...
چه اتفاقی افتاد...
از کنار چشمام نور آبی رنگی شایع شد...
چشمام رو کامل باز کردم
کافه،یادم اومد،من توی کافه بودم...
اما،اما جنازه ها...
لعنتی اینجا چه خبره؟!
همه جا تاریک بود
همه چیز تاریک و وحشتناک شده بود
چند نفر ایستاده بودن و من رو تماشا میکردن
پرسیدم:شما کی هستین؟چه اتفاقی اینجا افتاده؟
صدای از پشت سرم توجه من رو جلب کرد،تا اینکه برگشتم اون چند نفر غیب شدن
خدای من...
من کجام؟
اینجا چه خبره؟
صدای ناشناس:تو گمشدی مارلتون...
مارلتون:اسم من رو از کجا میدونی؟اینجا چه خبره؟تو کی هستی؟
صدای ناشناس:اون مُرده مارلتون
مارلتون:داری درباره چی حرف میزنی؟؟!
صدای ناشناس:یعنی تو نمیدونی من کیم؟!
مارلتون:نه نه نه!نمیدونم تو چه خری هستی فقط باید به من کمک کنی!
صدای ناشناس:این من بودم،ریکتافن...
[به دلیل مشغول بودن و گذراندن وقت در اوقات کار بقیه داستان بعدا نوشته میشود]