امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان کوتاه

#1
روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد ...

یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای!

یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!


یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!

یک یوگیست به او گفت :


این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!!!

یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت!

یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!

یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند!

یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است!

یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهایت رو بشکنی!!!
سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد
امروز معلم عشق گفت : دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند ! مگر اینکه یکی از آنها خود را بشکند . گفتم : من خودم را شکستم پس چرا به او نرسیدم ؟ لبخند تلخی زد و گفت : شاید او هم به سوی خط دیگری شکسته باشد ..Sadcrying
پاسخ
 سپاس شده توسط sara1112
آگهی
#2
مرسی گلم
ماازون دختراش نیستیم ک ساپورت بپوشیم حاجی..
ازوناش نیستیم ک کفش پاشنه بلندپامون کنیم...
ازوناش نیستیم نیستیم ک هرشب یه جا ول باشیم...
ازوناش نیستیم ک هشتادقلم ارایش کنیم...
مانتومون ساده و مشکیه..شلوارمون لش و خاکیه..
پامون کفش تخت و ورزشیه!
یه کلوم ماازون لاشیاش نیستیم حاجی...
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان