امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زیباترین جذابترین خطبہ کہ شنیدم (نقد خلافت بعد رحلت پیامبر از زبان امام علی)

#1
بسم اللہ الرحمن الرحیم
منبع این سخن در نھج البلاغہ خطبہ سوم ھستش میتونید سرچ کنید و یا رجوع کنید و کامل ببینید ما گوشہ ای از آن را برای آشنایی بہ شما نشان میدھیم:
عنوان خطبہ فوران از سینہ امیر المومنان و این خطبہ معروف بہ خطبہ شقشقیہ میباشد حضرت (ع) اینگونہ شروع میکند: (( بخدا آن کس [ابوبکر] بہ خوبی میدانست کہ منزلت من در گردش امور حکومت اسلامی ، چونان عمود مرکزی سنگ آسیاب است کہ بدون آن ، گردش ممکن نیست اما باز ھم لباس خلافت را بر تن کرد...
سپس مولا در مورد اولی توضیح میدھند و بعد دومی را نقد میکنند:
پارہ ای از زمان گذشت تا اینکہ اولی درگذشت و خلافت را برای زمان بعد از خود بہ آن کس دیگر [عمر] سپرد سپس آقا در مورد سومی توضیح میدھند:
تا اینکہ سر انجام سومی [عثمان] برپاخاست
اما او چون شتری پرخور و شکم بارہ بود کہ ھمتی جز چریدن و انباشتن شکم و تخلیہ آن نداشت!
و بعد در مورد نحوہ حکومت و خلافت عثمان و خودش توضیح میدھد کہ ناگھان مردی عراقی از میان جمعیت برخاست و نامہ ای بہ دست حضرت داد و جوابش را خواست امام علی (ع) دست از خطبہ کشید ابن عباس گفت ادامہ بدھید کہ حضرت فرمود ھرگز این مثل شقشقه ای بود که خاموش شد ...
پاسخ
آگهی
#2
متن عربی و ترجمه خطبه سوم (معروف به شقشیه):


و من خطبة له عليه السلام المعروفة بالشقشقية

أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ بَعْدَهُ ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى

شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرِ

فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّة وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يخضمون مَالَ اللَّهِ خضم الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ الى كَعُرْفِ الضَّبُعِ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عطافى مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ فسق آخَرُونَ كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أن لا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ

قَالُوا وَ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ إِلَى هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ فَنَاوَلَهُ كِتَاباً فَأَقْبَلَ يَنْظُرُ فِيهِ (فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ) قَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَوِ اطردت مقالتك مِنْ حَيْثُ أَفْضَيْتَ فَقَالَ هَيْهَاتَ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَوَاللَّهِ مَا أَسَفْتُ عَلَى كَلَامٍ قَطُّ كَأَسَفِي عَلَى هَذَا الْكَلَامِ أن لا يَكُونَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام بَلَغَ مِنْهُ حَيْثُ أَرَادَ

قوله عليه السلام فى هذه الخطبة كراكب الصعبة إن أشنق لها خرم و إن أسلس لها تقحم يريد أنه إذا شدد عليها في جذب الزمام و هي تنازعه رأسها خرم أنفها و إن أرخى لها شيئا مع صعوبتها تقحمت به فلم يملكها يقال أشنق الناقة إذا جذب رأسها بالزمام فرفعه و شنقها أيضا ذكر ذلك ابن السكيت في إصلاح المنطق و إنما قال عليه السلام أشنق لها و لم يقل أشنقها لأنه جعله في مقابلة قوله أسلس لها فكأنه قال إن رفع لها رأسها بمعنى أمسكه عليها بالزمام و فى الحديث أن رسول الله صلى الله عليه و اله خطب على ناقته و قد شنق لها فهي تقصع بجرتها و من الشاهد على أن أشنق بمعنى شنق قول عدى بن زيد العبادي

ساءها ما بنا تبين فى الأيدي و إشناقها إلى الأعناق‏

ترجمه:

اين خطبه به شقشقيّه معروف است

محاكمه تاريخ

الا اي تاريخ به خدا سوگند كه فرزند ابو قحافه خلافت مسلمين را چون پيراهن بي‏قواره‏اي درپوشيد در حالي كه به خوبي مي‏دانست ناخداي كشتي خلافت جز «علي» (ع) نيست.

فضايل چون سيل از كوهسار وجودم فرو ريزد و بر «آسمان جايم» تيزپروازي نرسد، امّا با اين همه از خلافت چشم پوشيدم و از آن كناره گرفتم، زيرا نيك انديشيدم كه يا بايد تنها و بي‏ياور قيام كنم و يا بر تاريكي‏هاي كور صبر پيشه سازم تاريكي‏هايي كه بزرگ سالان را فرسوده و فرتوت سازد، و بر سيماي نوجوانان غبار پيري بپاشد، و مؤمن را به رنج آورَد تا آنگاه كه به ملاقات خدا بشتابد. پس شكيبايي را عاقلانه‏تر يافتم و آن را برگزيدم. آري، صبر كردم، امّا چه صبري چون آن كه خار در چشمش خليده و استخوان در گلويش مانده باشد. مي‏ديدم كه ميراثم به تاراج مي‏رود.

خلافت دست به دست شد

اين چنين بود تا روزگار خليفه اول بسر آمد و او خلافت را به ديگري پاس داد. آنگاه امام (ع) از قول «اعشي»، شاعر معروف عرب، چنين مَثَل آورد: «چه دور است بين روز من كه بر پشت اشتري زير تازيانه خورشيد مي‏رانم، با روز «حيّان» برادر «جابر» كه در سايه‏سار منزل مي‏آرمد.» شگفتا او كه در زندگيش مي‏خواست از مركب خلافت به زير آيد، چگونه آن را براي ديگري پس از مرگش زين كرد راستي هر يك تا توانستند ناقه خلافت را به سهم خود دوشيدند به هر صورت او كه طبيعتي خشن داشت، خلافت را در آن مستقر ساخت طبيعتي كه برخورد با آن «جراحت شمشير» بود و ارتباط با آن «سوهان روح» و مالامال از لغزشها و عذر خواهيها.

«مركب» خلافت زير پاي «راكب» تندخوي آن تعادل از كف داد و همه راههاي چاره را هم بست، بدين سان كه اگر افسارش را تنگ مي‏گرفت بيني‏اش مجروح مي‏شد، و اگر رهايش مي‏ساخت سقوط مي‏كرد. به خدا سوگند، مردم در بيراهه و بي‏ثباتي و نابساماني گرفتار آمدند. و من هرچه بود، بر اين رنج طولاني و اندوه جانكاه شكيبا بودم تا راهش به پايان رسيد.

امان از اين شورا

او در واپسين دم حيات، خلافت را در جمعي قرار داد كه مرا يكي از آنان مي‏پنداشت. خدايا، فرياد از اين شورا اگر در آغاز مرا همسنگ نخستين نمي‏ديدند امروز با اينانم نمي‏سنجيدند، امّا هرچه بود با آنان سازگاري كردم و در فرود و فرازشان يار گشتم. ولي توطئه به ثمر نشست: يكي از آن جمع به حسادت، از من روي گرداند و ديگري به خويشاوندش رأي داد با مسائل ناپسندي كه گفتن را نسزد. تا سرانجام سومين از آن باند به خلافت برخاست، در حالي كه باد نخوت به غبغب افكنده و هدفي جز كام جويي از خلافت در سر نپرورده بود، و همراه او فاميلش به غارت بيت المال پرداختند و چون شتري كه بر گياه بهاران درآمده، مال خدا را بر باد دادند. تا آن روز كه رشته‏هايش گسيخت و كردار ناشايستش گريبانش را گرفت و غوطه‏وري در نعمت، و طغيان در بهره‏وري، و سوء استفاده از اموال عمومي هلاكش ساخت.

مدينه از جا كنده شد

پس از قتل عثمان، انبوه مردم رنجديده به يك باره چون يال كفتار از هر سوي به خانه‏ام ريختند، آنچنان كه بازويم شكست و ردايم دريده گشت. آنان به فشردگي گوسپندان گرگ زده، گرداگردم را گرفتند و زمام امور خود را به‏ سويم افكندند و سرانجام خلافت را بر من تحميل كردند. امّا وقتي به امر حكومت قيام كردم گروهي بيعت خود را شكستند، و ديگر گروه از حوزه دين رخ بر تافتند، و سه ديگر ناجوانمردانه ستم روا داشتند، گويي سخن خداي را نشنيدند آنجا كه فرمايد: «سراي جاويد ويژه آناني است كه فكر برتري جويي و فساد در زمين را در سر نپرورند، كه سرانجام نيكو مخصوص پرواپيشگان است».

آري، به خدا سوگند، پيام الهي را شنيدند و دريافتند، ولي زيبايي دنيا در چشمشان جلوه كرد و دلشان را بربود. الا اي تاريخ سوگند به شكافنده بذر و آفريننده جان، اگر نبود حضور فشرده مردم براي بيعت، و عهدي كه خداي از عالمان گرفته است كه بر شكمبارگي ستمگر و محروميّت ستمديده «صحّه» نگذارند، حتماً افسار خلافت را رها مي‏كردم و هرگز زير بار مسؤوليّت نمي‏رفتم و همان گونه كه در آغاز، خلافت را وانهادم در پايان نيز مي‏هشتم، و مي‏ديديد اين دنيايي كه بدان مي‏نازيد و دين بدان مي‏بازيد، در ديدگاه من از آب بيني ماده بزي بي‏ارزش‏تر است.

خطبه امام قطع شد

چنين روايت كنند: آنگاه كه خطبه امام بدين جا رسيد مردي عراقي برخاست و نامه اي را به حضرت تقديم داشت [گويند مسايلي بود كه پاسخ مي خواست]. امام - عليه‏السّلام - نامه را گرفت و بي درنگ‏ بدان نظر افكند و آنگاه كه از خواندنش فراغت يافت، ابن عبّاس گفت: اي امير مؤمنان، خطبه‏ات را از ما دريغ مدار و از آنجا كه قطع فرمودي، ادامه ده. امام فرمود: دريغا چه دور است اي پسر عبّاس آتشفشاني بود كه خاموش شد. ابن عبّاس گويد: به خدا سوگند، هرگز بر هيچ كلامي چون اين كلام‏ علي - عليه‏السّلام - تأسّف نخوردم كه بدانجا كه مي‏خواست، نرسيد. شريف رضي گويد: منظور حضرت در اين خطبه از جمله «كَراكِبِ الصَّعْبِ اِنْ أَشْنَقَ لَها خَرَمَ، وَ اِنْ أَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ» آن است كه اگر سوار، مهار شتر را تنگ گيرد در حالي كه آن سر بر تابد، بيني‏اش مجروح شود، و اگر سست گيرد در حالي كه چموشي كند، سقوط نمايد و اختيار از كف رود. كلمه «اشنق النّاقْ» آنگاه گفته شود كه سر شتر را با مهار كشد و آن را بالا برد، و معناي كلمه «شنَقَها» نيز همين است. يعني در اينجا فعل ثلاثي مجرّد «شنق» و ثلاثي مزيد «اشنق» به يك معني هستند.

اين مطلب را «ابن سكّيت» در كتاب اصلاح المنطق ذكر كرده است. البتّه اينكه امام عليه‏السّلام «اشنق لها» فرموده نه «اشنقها» براي اين بوده كه قرينه جمله «اسلس لها» باشد، گويي چنين گفته است: اگر سوار، مهار شتر را تنگ گيرد. و در حديث آمده است كه رسول خدا - درود خدا بر او و خاندانش - بر شتر خويش خطبه ايراد مي‏فرمود در حالي كه مهار آن را كشيده بود و حيوان هم نشخوار مي‏كرد. و از نشانه‏ هاي اينكه «اشنق» به معناي «شنق» آمده شعر عدي بن زيد عبادي است: «وضعيّتي كه ما داشتيم او را افسرده ساخت كه غل و زنجير دستهاي ما را بسته بود و به گردنها كشيده مي‏شد.»
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  مناجات با امام زمان (عج)
Star آیت‌الله علوی گرگانی: موضوعاتی نظیر دوچرخه‌سواری بانوان مورد رضایت امام زمان(عج) نیست
  عکس های مذهبی از حرم امام رضا در مشهد مقدس
  بعد از امام زمان(ع) چه امامی رجعت خواهد کرد؟
  دلیل ملقب شدن امام هشتم، علی ابن موسی، به رضا چیست؟
Star __کتابی جنجالی درباره واپسین روزهای زندگی پیامبر اسلام
  آیت‌الله نوری‌همدانی: نیمی از مساجد کشور امام جماعت ندارند/ لزوم فعالیت مسجد در شبانه
  آیا در میان شاگردان امام باقر و امام صادق علیهما السلام از زنان هم کسی بوده است؟
  امتیازات حضرت خدیجه (س) نسبت به سایر همسران پیامبر (ص)
  دلیل رغبت حضرت خدیجه (س) برای ازدواج با پیامبر (ص) چه بود؟

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان