امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

• نیلوفَر رِضایی •

#1
سلام وقت بخیر عزیزان :}
اینجا
شعر
دل نوشته
دکلمه و هرچیزی ک نوشته یا گفته ی و مختص
خانم نیلوفر رضایی هست قرار داده شود :]

با تشکر:}






از خداحافظی بيزارم
از تصور این‌که ديگر قرار نيست یک نفری را ببينم
از گفتن برايت آرزوی موفقيت می‌کنم در لحظه‌ی جدایی
از گفتن ببخش اگر نبودم اون‌جور كه بايد بودم
از دل كندن و چمدان بستن
از جمع كردن لباس‌ها و لوازم هايى كه با برداشتن هر كدامشان خاطره‌ای زنده می‌شود و دلی می‌میرد
از مردن‌های چندباره... از تمام نشدن‌های یک‌باره...
كه من در صحنه‌های آخرین بارهاى زندگی‌ام، در لحظاتی كه می‌دانستم آخرین بارشان است، به همه‌چیز با تمام توان نگاه كردم
به حركات دست‌ها، به نحوه ادا كردن كلمات، به تكان لب‌ها، به تعداد قدمها، به برق چشم ها و به پشيمانى ديده نشده در همان چشم ها
و به عذرخواهی هاى به زبان آورده نشده از همان لب‌ها
به همه‌چیز نگاه كردم و در دلم به زبان آوردم كه كاش می‌دانستی همه‌چیز امروز آخرين بارهايشان را رقم می‌زنند و ديگر نه منى خواهد بود و نه منى خواهد آمد
كه اگر آدمى اهل راهى شدن نباشد، اما از تو و از دلت راهى شود بايد خودت را مواخذه كنى كه به يادت بيايد كه چه‌ها كردى كه از ديارت كوچ كرد و رفت
از رفتن و از خداحافظى بيزارم، كه آدم وابسته‌ای مثل من، چيزى جز بند شدن بلد نيست، چيزى جز تكرار درست خواهد شد و بگذار دوام بياورم و بمانم بلد نيست
كه چه به روز آدم‌های ماندنى می‌آورید كه تمام آنچه كه هست و نيست را در یک چمدان جمع كرده و یک شبه خودشان راهى مسير ديگرى می‌شوند كه آدمى شبيه من كه به جاى بيان خداحافظ،"به اميد ديدار" و "مراقب خودت باش تا بعد " را ترجيح می‌دهد در بسيارى از روزهاى زندگی‌اش به نقطه صفرى رسيد و به یک‌باره خداحافظ را نوشت و تمام...

#نيلوفر_رضايى
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
:}
پاسخ
 سپاس شده توسط αѕтer
آگهی
#2
ادما گذشتشون يادشون نميره
فقط براشون كمرنگ تر ميشه
هيچوقت نگيد گذشته ها میگذره،فراموشش کن
تصوير گذشته هر آدمی جا خوش ميكنه گوشه ي نگاهش
دردش خونه میکنه پشت لبخنداش
فقط چون كمرنگ تر ميشه با هر اشاره اي به اون روزا بغضش نمیشکنه
شايد بتونه جلوي خودشو بگيره
تا بره يه گوشه زانوهاشو جمع كنه توي شكمش
بعد بلند بلند های های برایِ گذشتش گريه كنه...
و الا روزايي كه باعث ميشن ادما بزرگ بشن
باعث ميشن روي تار تار مشكي موهاشون سفيديِ برفي بشينه كه حاصل طوفان و سرماي زندگيشون بوده
روزايي كه اشكايي كه بايد براي ذوق و شوق اتفاقات خوب زندگيشون ميريختن جاشون رو دادن به اشكايي كه براي مقابله و جنگيدن با اتفاقاي بد و تلخ بودن
يا روزايي كه باعث شدن از فانتزياي سن و سال خودشون فاصله بگيرن و يادشون نره حتي توي بچگي هم بزرگ باشن
مگه ميشه از ياد برن و فقط توي گذشته بمونن و تا ابد کش نیان؟
مگه ميشه فراموش بشن؟
اينجور ادما هروقت خودشون رو جلوي اينه ببينن ياد روزايي كه بهشون گذشته ميفتن
ياد اينكه برق چشماشون كجا جا موند تو کدوم روز؟
لبخند از ته دلشون كجا ته كشيد تو کدوم اتفاق؟
تار مشكي موهاشون رو كي برد با خودش و بجاش سفيدي پاچيد روي تك تكشون؟
گذشته ي ادما هيچوقت پاك نميشه از ذهن و روحشون
فقط كمرنگ تر میشه
کمتر آزار میده

[ #نيلوفر_رضايى ]
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
:}
پاسخ
 سپاس شده توسط αѕтer
#3
بلد نبودی دوست داشتنِ منو!
كه بايد وسط شلوغی زنگ ميزدی ميگفتی:
"كاش تو اينجا بودی جای همه"
نه اينكه منو يادت بره و بعد از ساعت‌ها پيام بدی بگی درگير بودم، يا اون وقتا كه ميرفتی مسافرت بايد بهم زنگ ميزدی ميگفتی اينجا همه چيز خوبه اما عالی نيست چون تو نيستی، بلد نبودی دوست داشتن منو كه اون وقتی كه جلو تلويزيون ميشستی فيلم ميديدی بايد برام مينوشتی كه اگه پيشت نشسته بودم چقدر فيلم برات ديدنی‌تر ميشد، بلد نبودی دوست داشتنِ منو كه روزايی كه قهر بوديم بايد بی‌هوا ميومدی ميگفتی ازت دلخورم، اما دوست داشتنت نميذاره دور بمونم ازت...
نه اينكه انقدر دور بشيم ازهم كه يادمون بره يه چيزی كمه توی زندگيمون!
بايد وقتی ميگفتم دلم تنگ شده سوييچ رو ميچرخوندی توی ماشين و قطع كرده نكرده صدای بوق زدنت پشت پنجره ميپيچيد توی گوشم كه منتظرم بودی
نه اينكه صدای بوق تلفنی كه روم قطع كرده بودی بره توی تمام تنم...
بلد نبودی دوست داشتن منو
كه بدونی وقتی تب ميكردم نبايد تاب مياوردی از بی‌خبری، نه اينكه فكر كنی ببينی آخرين دعوا مقصر كی بود...
بلد نبودی كه بفهمی بايد دو دستی ميچسبيدی بهم، ميچسبيدی به خواستنم!
بايد منو از همه بيشتر ميخواستی...
كه اگه ميگفتن از دنيات فقط يه نفرو ميتونی برداری بری تو دست ميذاشتی رو من!
بايد ميجنگيدی برام...
جوری كه نرسه كسی به پات...
بلد نبودی دوست داشتنِ منو...
انقدری كه حسرت شد همه چيز...
حسرتِ يه دونفره‌ی پر از عشق...
يه دو نفره‌ی بی‌كم و كاست...
بلد نبودی دوست داشتنِ منو
كه بدونی اين نصف و نيمه بودنا حالمو خوب نميكنه،
بايد ديوونه‌وار عاشقی ميكردی برام...

#نيلوفر_رضايی
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
:}
پاسخ
#4
هميشه وقتي جر و بحثمون ميشد
دستام شروع ميكردن به لرزيدن
نميتونستم خيلي خوب تايپ كنم
بهش ميگفتم زنگ بزنم حرف بزنيم و حلش كنيم؟
ميگفت نه!نميخوام صحبت كنم
مجبور ميشدم يه نفس عميق بكشم و خودمو كنترل كنم،دوباره شروع به تايپ كردن كنم تا از دلش در بيارم
مهم نبود بحثِ چيه!مهم نبود مقصر كيه!
مهم اين بود اون ادمي كه ترس از دست دادن داشت من بودم
پس بايد هميشه معذرت ميخواستم
تندُ تند تايپ ميكردمو سعي ميكردم قانعش كنم كه نبايد ازم دلخور باشه!
همه ي اون موقع ها ميتونستم چهرشو توو اون لحظه تصور كنم
انگار يه پادشاه نشسته و يه خرابكار التماسش ميكنه كه عفو شه!
اما دوست داشتن دست و بالمو بسته بود!
نميذاشت اون كلمه معروفه كه همه رابطه هارو به اخر رسوندو بگم و خلاص شم از اين همه خواهش و تمنا
بگم 'به جهنم'
ميموندم و خواهش ميكردم ازش تا دوباره اون 'بله'گفتنا بشه 'جانم'
هي مينويشتم هي مينوشتم
انقدر حالِ دلش اروم بود كه تو صفحه چتمون نميموند ببينه اين منِ درمونده بعد از دقيقه ها 'ايز تايپينگ'حرفم چيه
ميشستم تو صفحه چتمون تا بالاخره بخونه!
وقتي ميخوندو شروع به نوشتن ميكرد چشامو ميبستم كه دلشوره هام بيشتر نشه
پيامو كه ميفرستاد
اول اخرشو ميخوندم كه نكنه گفته باشه 'خداحافظ براي هميشه'
وقتي ميديدم خبري از رفتن نيست اروم ميشدم
يروز توو همه اين جرو بحثا
باز براش نوشتم و نوشتم
اما ديگه نخوند
ساعت ها نخوند
روزها نخوند
و من هرروز به انتظار ديدن اون دوتا تيكِ لعنتي پايين پيام
يروز خوند
يروزي از روزا كه ديگه يادم رفته بود منتظرش بودم
جواب داد منم خوندم
اما ديگه از ذوق تو چشمام اشك جمع نشد!
ديگه دلم نريخت!
اينبار من ديگه جواب ندادم
هيچوقت جواب ندادم!
و هنوز هم منتظره!
ولي شايد يكروز بفهمه هرچيزي بايد سر ذوق و زمان خودش اتفاق بيفته!

#نیلوفر_رضایی
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
:}
پاسخ
#5
به تمام ادمهای اطرافتان زمان دهيد تا خودشان انتخابتان کنند..
وجودتان را به کسی یادآور نشويد
که ای فلانی من هم اینجا نشسته ام تایم های بودو نبودت را میشُمارم
بگذاريد خودشان بفهمند
یادشان بیاید
که در انسوی مشغله هایشان
کسی شبیه شما با صبوری تمام چشم انتظارشان است
چشم انتظار یک روزبخیر،يك سلام!
ادمها را به اجبار کنار خودتان حفظ نکنید...
خودشان اگر بخواهند سراغتان را میگیرند و اولویتشان میشوید!

#نیلوفر_رضایی
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
:}
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان