31-12-2021، 11:16
× چرا بهتر است ساده بنویسیم؟
× تمام حرفی که در این مطلب میخواهم بگویم این است که خیلی ساده از تجربههای زندگی خود بنویسید. و مخاطبم نویسندهای است که هنوز اهمیت ساده نوشتن را درنیافته است.
به نظرم چنین نویسندهای به اشتباه تجربههای روزمرۀ خود را پیشپاافتاده و کماهمیت تلقی میکند. و برای پوشش این پیشپاافتادگی و کماهمیتی مرتکب اشتباه بدتری میشود؛ یعنی پیچیده مینویسد.
× پیچیده نوشتن درست مثل آن است که برای عمیق نمایاندن چشمۀ زلال کمعمقی آن را به هم زد و گلی کرد. نتیجتأ، نه تنها چنین نوشتهای عمق نمییابد بلکه شفافیت و روشنی طبیعی آن هم زایل میشود. زمانی هم که نویسندۀ دیگری آن را بخواند آنأ متوجه زشتی و چندشآوری آن میشود.
اما مشکل کجاست؟ چرا چنین نویسندهای پیچیده مینویسد؟ تا اندازهای میتوان گفت طبیعی است که پیچیده بنویسد. چون ساده نوشتن سخت است، تمرین و تلاش زیاد و مستمر میخواهد. از سویی چنین نویسندهای به ارزش ساده نوشتن آگاه نیست و سادگی را مترادف سطحی میپندارد.
× دلیل دیگری این است که چنین نویسندهای در عین داشتن غروری خام، اعتمادبهنفس هم ندارد. وقتی روز اول نویسندگی با کاغذ سفید مواجه میشود ناگهان در خود چیزی برای نوشتن نمییابد. اگرچه به تدریج زندگی و تجربیات خود را میکاود و چیزهایی _از بیدار شدن، بازار رفتن، احساس و افکار..._ مینویسد. اما چون اعتمادبهنفس ندارد تجربههایش روی کاغذ انگار پوک و مضحک به چشمش میآیند. هنگامی هم که این نوشتهها را نشر میدهد به خاطر غرور خامش آنها را گلی میکند تا عمیق بنماید.
× بهتر است برای روشن ساختن منظورم با مثالی نوشتۀ ساده و سپس پیچیدۀ این نویسنده را نشان دهم.
× نوشتۀ ساده: از خواب بیدار میشوم. سرحال نیستم. بیرغبت برمیخیزم و از پشت پنجره خیابان را تماشا میکنم. انگار مردی که آن سوی خیابان بارانیِ کهنهای پوشیده و پیاده میرود مثل من رغبتی ندارد. برمیگردم و سمت روشویی میروم. صورتم را خنک میکنم و در آینه خودم را میبینم. چهرهام بیشتر غمگین به نظر میرسد تا اینکه بیرغبت باشم...
× میتوان به همین سادگی نوشت. خواننده این نوشتۀ ساده را دوست دارد. چون با دقت در همین نوشتۀ ساده میتوان جنبههایی از شخصیت نویسنده را شناخت. اما ببینید این نویسنده چگونه همین متن سادۀ زلال را گِلی و پیچیده میکند:
× از خواب بیدار میشوم و گویی زمان بهم ریخته است. زندگی سر جنگ دارد و من به مصاف زمان و جنگ بیحالی میروم. مردم توی خیابان احمقانه در رفتوآمدند و عمق وجودشان در خیالشان متوهم است. رهایشان میکنم و در روشویی آبی به چهرۀ خالی از وجودم میزنم. چهرهام رنگ رؤیای زمانۀ تباهشدۀ بیثمری را در آینه به خود گرفته است...
× از اینرو وقتی فردی معمولی دو نوشتۀ بالا را بخواند تصور میکند نوشتۀ پایینی خیلی عمیق نوشته شده است. خود نویسنده چنین انتظاری دارد و خوشحال است که خواننده هم اینگونه برداشت میکند. اما اگر نویسندهای متن پایین را بخواند حالش بهم میخورد.
× سخن آخر اینکه با اعتمادبهنفس تلاش کنید تجربههای زندگی خود را ساده بنویسید. مطمئن باشید تجربههای پیشپاافتادۀ شما منحصربهفرد و مهماند و ساده نوشتن آنها باعث شفافیت و شناخت خودتان خواهد شد. و همین بس که فقط روی سادگی تمرکز کنید تا نوشتههایتان عمق خود را بگیرند.
× تمام حرفی که در این مطلب میخواهم بگویم این است که خیلی ساده از تجربههای زندگی خود بنویسید. و مخاطبم نویسندهای است که هنوز اهمیت ساده نوشتن را درنیافته است.
به نظرم چنین نویسندهای به اشتباه تجربههای روزمرۀ خود را پیشپاافتاده و کماهمیت تلقی میکند. و برای پوشش این پیشپاافتادگی و کماهمیتی مرتکب اشتباه بدتری میشود؛ یعنی پیچیده مینویسد.
× پیچیده نوشتن درست مثل آن است که برای عمیق نمایاندن چشمۀ زلال کمعمقی آن را به هم زد و گلی کرد. نتیجتأ، نه تنها چنین نوشتهای عمق نمییابد بلکه شفافیت و روشنی طبیعی آن هم زایل میشود. زمانی هم که نویسندۀ دیگری آن را بخواند آنأ متوجه زشتی و چندشآوری آن میشود.
اما مشکل کجاست؟ چرا چنین نویسندهای پیچیده مینویسد؟ تا اندازهای میتوان گفت طبیعی است که پیچیده بنویسد. چون ساده نوشتن سخت است، تمرین و تلاش زیاد و مستمر میخواهد. از سویی چنین نویسندهای به ارزش ساده نوشتن آگاه نیست و سادگی را مترادف سطحی میپندارد.
× دلیل دیگری این است که چنین نویسندهای در عین داشتن غروری خام، اعتمادبهنفس هم ندارد. وقتی روز اول نویسندگی با کاغذ سفید مواجه میشود ناگهان در خود چیزی برای نوشتن نمییابد. اگرچه به تدریج زندگی و تجربیات خود را میکاود و چیزهایی _از بیدار شدن، بازار رفتن، احساس و افکار..._ مینویسد. اما چون اعتمادبهنفس ندارد تجربههایش روی کاغذ انگار پوک و مضحک به چشمش میآیند. هنگامی هم که این نوشتهها را نشر میدهد به خاطر غرور خامش آنها را گلی میکند تا عمیق بنماید.
× بهتر است برای روشن ساختن منظورم با مثالی نوشتۀ ساده و سپس پیچیدۀ این نویسنده را نشان دهم.
× نوشتۀ ساده: از خواب بیدار میشوم. سرحال نیستم. بیرغبت برمیخیزم و از پشت پنجره خیابان را تماشا میکنم. انگار مردی که آن سوی خیابان بارانیِ کهنهای پوشیده و پیاده میرود مثل من رغبتی ندارد. برمیگردم و سمت روشویی میروم. صورتم را خنک میکنم و در آینه خودم را میبینم. چهرهام بیشتر غمگین به نظر میرسد تا اینکه بیرغبت باشم...
× میتوان به همین سادگی نوشت. خواننده این نوشتۀ ساده را دوست دارد. چون با دقت در همین نوشتۀ ساده میتوان جنبههایی از شخصیت نویسنده را شناخت. اما ببینید این نویسنده چگونه همین متن سادۀ زلال را گِلی و پیچیده میکند:
× از خواب بیدار میشوم و گویی زمان بهم ریخته است. زندگی سر جنگ دارد و من به مصاف زمان و جنگ بیحالی میروم. مردم توی خیابان احمقانه در رفتوآمدند و عمق وجودشان در خیالشان متوهم است. رهایشان میکنم و در روشویی آبی به چهرۀ خالی از وجودم میزنم. چهرهام رنگ رؤیای زمانۀ تباهشدۀ بیثمری را در آینه به خود گرفته است...
× از اینرو وقتی فردی معمولی دو نوشتۀ بالا را بخواند تصور میکند نوشتۀ پایینی خیلی عمیق نوشته شده است. خود نویسنده چنین انتظاری دارد و خوشحال است که خواننده هم اینگونه برداشت میکند. اما اگر نویسندهای متن پایین را بخواند حالش بهم میخورد.
× سخن آخر اینکه با اعتمادبهنفس تلاش کنید تجربههای زندگی خود را ساده بنویسید. مطمئن باشید تجربههای پیشپاافتادۀ شما منحصربهفرد و مهماند و ساده نوشتن آنها باعث شفافیت و شناخت خودتان خواهد شد. و همین بس که فقط روی سادگی تمرکز کنید تا نوشتههایتان عمق خود را بگیرند.