امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اشعاری برای اهل بیت

دیدی آخر غم عشق تو گرفتارم کرد
داغ لب های تو چون، لاله ی تب دارم کرد

چشمم افتاد به پیشانیِ تو ماتم بُرد
عمه کوبید به محمل سر و، هوشیارم کرد

دستِ بسته به روی ناقه نشستن سخت است
از سفر بودن با حرمله بی زارم کرد

با خدا گرم مناجات شدم قافله رفت
ساربان رفت و گرفتار شب تارم کرد

خسته بودم به روی ناقه کمی خوابم برد
زَجر از راه رسید و زد و بیدارم کرد

لگدی زد که خدا قسمت کافر نکند
بی تعادل شدم و دست به دیوارم کرد

گره ای روی گره زد به طنابِ دستم
به دویدن عقبِ قافله وادارم کرد

من مَلک بودم و آغوشِ پدر جایم بود
دوری از گرمیِ آغوشِ تو بیمارم کرد

من به عمرم سر بازار نرفته بودم
شوقِ یه بوسه مرا راهیِ بازارم کرد
پاسخ
آگهی
گر چه از عشق فقط لطمه زدن را بلدیم
گر چه چندی است که بی روح تر از هر جسدیم

گر چه در خوب ترین حالت مان نیز بدیم
جز در خانه ی ارباب دری را نزدیم

روزگاری است که ما رعیت این خانه شدیم
سجده ی شکر بر آریم که دیوانه شدیم

از همان روز که حُسنش به تجلّی دم زد
از همان دم که دمش طعنه به جام جم زد

از همان لحظه که مهرش به دلم پرچم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

بنده ی عشقم و مجنون حسین بن علی
در رگم نیست به جز خون حسین بن علی

آسمان با طپش ماه تماشا دارد
قطره دریا که شود جلوه ی زیبا دارد

روح در جسم که باشد همه جا جا دارد
عشق با نام حسین است که معنی دارد

به همان کس که به میزان خدا هست محک
هر کجا سفره ی عشق است حسین است نمک
پاسخ
ناله بزن ؛ با ناله از گودال لشگر را ببر
زینب بیا , این شمر با پا رفته منبر را ببر

چون مادر خود بر کمر چادر ببند ای شیر زن
از زیر دست و پای این مردم برادر را ببر

این فرصت پیش آمده دیگر نمیاید به دست
دامن کشان, دام‍ن بیاور با خودت سر را ببر

ناله بزن , فریاد کن ؛ اما همه ش بی فایده است
این شمر از اینجا نخواهد رفت ؛ مادر را ببر

ای لشگر بی آبرو اینگونه عریانش مکن
پیراهنش را بر زمین بگذار , معجر را ببر

انگشتری که ضربه خورده درنمیاید ز دست
جایش النگوی من و این چند دختر را ببر

من در میان این شلوغی خیمه را گم کرده ام
از بین نامحرم بیا عباس خواهر را ببر
پاسخ
ای ماه خون گرفته عمو مضطرت شده
مثل تن علی دل من پرپرت شده

تا گرد و خاک بر سر جسمت بلند شد
گفتم خدا به خیر کند محشرت شده


رفته فرو تنت به دل خاک ها چرا
پا خورده ای مگر که زمین بسترت شده

چشمت زدند چشم پلیدان این سپاه
که لخته خون عذار رُخ انورت شده

داماد سنگ خوردهء من سر بلند کن
که نو عروس تو نگران خاطرت شده

پا بر زمین مکش که مرا میزنی زمین
بنگر مُقلّدم که چه با رهبرت شده

خوردی عسل ولی ز لبت چکّه میکند
از بسکه پُر ترک لب تو، ساغرت شده

ایکاش با زِره تو به میدان می آمدی
تا لِه نمیشدی چه به این پیکرت شده

چشمت به لب رسیده چه خاکی به سر کنم
چه دلخراش چهرهء خوش منظرت شده

گیسوی تو کنار تنت ریخته زمین
سر پنجه ها مگر که شکنجه گرت شده

مانند مادرم شده خُرد استخوان تو
این ارث کوچه سهم تو از کوثرت شده

تو درد میکشی و دلم تیر میکشد
دردِ جناق وا شده درد سرت شده

در زیر نعل ها بدنت قد کشیده است
مثل عموی خود شده ای باورت شده؟
پاسخ
خیز از جا آبرویم را بخر
عمه را از بین نا محرم ببر
پاسخ
بنا نبود که افت به باغ ما بزند

پسر بزرگ نکردم که دست و پا بزند
پاسخ
آگهی
حرمله خندید و جانان مرا از من گرفت
این بیابان بلا جان مرا از من گرفت

با سه شعبه شعله بر جان رباب افتاده بود
حال و روز خیمه سامان مرا از من گرفت

روی دستم بال و پر میزد گل شش ماهه ام
لشکر کوفی گلستان مرا از من گرفت

غنچه ی من در بهار خیمه لب وا کرده بود
بشکند دستی که ریحان مرا از من گرفت

خون اصغر زینت روی من درمانده شد
این مصیبت درد و درمان مرا از من گرفت

از لب خشکیده ی اصغر خجالت میکشم
قحط آب این شمع سوزان مرا از من گرفت

داغ اکبر دیدم و داغ تمام لاله ها
داغ اصغر آه پنهان مرا از من گرفت

بی صدا باریدم و سوی حرم راهی شدم
بغض زینب اشک مژگان مرا از من گرفت

لرزه بر زانوی من افتاده در پشت حرم
حرمله آهوی حیران مرا از من گرفت

سر که آویزان شد از پیکر زدم بر سینه ام
کفر این لشکر جوانان مرا از من گرفت

تیر را بیرون کشیدم تا نبیند مادرش
آمد و با گریه مهمان مرا از من گرفت

ماه را در پشت خیمه خاک کردم شیعیان
این جماعت ماه تابان مرا از من گرفت

بار الها اصغر شش ماهه قربانی شده
این بیابان ماه کنعان مرا از من گرفت
پاسخ
گر نخیزی تو زجا، کار حسین سخت تر است
نگران حَرَمَم ، آبرویم در خطر است

قامتِ خم شده را هر که ببیند گوید:
بی علمدار شده دستِ حسین بر کمر است

داغ اکبر رمق از زانوی من بُرد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است

دست از جنگ کشیدند و به من میخندند
تو که باشی به بَرَم باز دلم گرم تر است

نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی؟
چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است

پیش من با سر مُنشَق شده تعظیم نکن
که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است

علقمه پر شده از عطرِ گل یاس، بگو
مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است؟

به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند
قد و بالایِ رَسا هم سببِ دردسر است

اصغر از هلهله کردن بدنش میلرزد
گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است

تیر باران که شدی یادِ حسن افتادم
دستت افتاده ز تن، فرق تو شق القمر است

وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار
که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است
پاسخ
سر پیراهن تو گریه ما را در آوردند

میان این همه کشته چرا تنها تو عریانی
پاسخ
علقمه گفتم و دیدم دلم از پا افتاد

یاد لب های علی اصغر و دریا افتاد

علقمه گفتم و دیدم که سواری بی دست

تیر آنقدر به او خورد که از نا افتاد

علقمه گفتم و دیدم که عمودی آمد

ناگهان در وسط معرکه سقا افتاد

شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند

گذر گرگ به آهوی حرم‌ها افتاد

وسط این همه سرنیزه و شمشیر و سنان

ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد

روضۀ دست بریده وسط علقمه بود

روضه‌خوان دست بدون رمق فاطمه بود
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان