امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بهرام گور

#1
بهرام گور

يزدگرد اول شاه ساسانی كه ملقب به گناهكاربود در درياچه اي مشغول شنا بود اومد بيرون كمي لم بده و آفتاب بگيره ناگهان يه اسب سفيد از زير آب اومد بيرون و يه لگد زد توي شكم اعليحضرت يزدگرد و پادشاه بيچاره را كشت و بعد دوباره اسب رفت زير آب و غيبش زد و اين اسب در سال 421 ميلادي اين عمل را انجام داده است
بعد از اين واقعه مردم گفتند يزدگرد آدم بيخودي بود و بچه هاش هم مثل خودشند و قرار گذاشتند يه آدم حرف شنو را شاه كنند تا امورآنها بگذرد .
به همين جهت يه جوان محجوبي كه با ساسانيان قوم و خويشي دوري هم داشت پيدا كردند و او راه شاه كردند
بهرام پسر بزرگ يزدگرد كه اين خبر را شنيد دچار افسردگي شد و از خواب و خوراك افتاد منذر كه او را بزرگ كرده بود خيال كرد بهرام عاشق شده ولي وقتي خوب زير زبان اونو كشيد فهميد بهرام از عشق تخت و تاج به اين روز افتاده او هم نامردي نكرد و يه سپاهي براش درست كرد و داد به بهرام تا برود با زبان خوش ارث و ميراثش را پس بگيره
مردم وقتي ديدند بهرام با اين سپاه اوومده ترسيدند و به بهرام گفتند ما حرفي نداريم تو شاه بشي اما قبلا يه نفرو بنام خسرو پادشاه كرده ايم و نميدانيم چكار كنيم
بهرام گفت تاج پادشاهي را ميان دو شير گرسنه بگذاريد و آنكس كه تونست بره تاج را از وسط شيرها بردارد و به شرط اينكه خورده نشود پادشاه ايران شود بزرگان هم كه ديدند از اين بهتر نميشه قال قضيه رو كند موافقت كردند و شير ها رو آوردند و تاج را وسط آنها گذاشتند بهرام از خسرو خواهش كردند اول شما بفرماييد چون هنوز شاه هستيد و احترامتان واجب است اما خسرو گفت بنده در حال حاضر پادشاهم و تاج هم دارم تو كه از بيابان آمده اي بايد تاج را بدست آوري
بهرام قبول كرد و اول روي پشت يكي از شير ها پريد و با گرز آنقدر توي سر شير بد بخت زد تا بيحال شد و بعد سر فرصت او را خفه كرد شير دومي كه تمام اين مدت آنها را تماشا ميكرد تا ديد همنوعش ديگه نفس نميكشه فهميد يه جاي كار عيب داره و بسوي بهرام خيز برداشت بهرام هم يال شير زبان بسته دوم را گرفت و شروع كرد به كوبيدن كله حيوان به سر شير قبلي حيوان هم كه حاج و واج مونده بود ملتمسانه به اين و اون نگاه ميكرد تا بلكه يكي بياد نجاتش بده و صدا هايي هم از خودش در مياورد مثل اينكه ميخواست بگه بابا جان تاج اونجا افتاده برو برش دار چرا گيس هاي منو ميكشي و بهرام آنقدر كارشو ادامه داد تا شير بيچاره منگ شد و افتاد روي زمين و بهرام هم كه انگار از قبل كينه شير ها رو به دل داشت سر او را هم گوش تا گوش بريد
خسرو كه اين صحنه را ديد به پاي بهرام افتاد و گفت كه از اول هم علاقه اي به سلطنت نداشته و او را بزور پادشاه كرده اند و فورا جايش را به بهرام داد بهرام هم او را نوازش كرد و اشكها شو پاك كرد و به او اطمينان داد كه از او كينه اي به دل ندارد و معامله اي را هم كه با شير ها كرده براي اين بوده كه بزرگان و موبدان هواي خودشان را داشته باشند و سر به سرش نگذارند
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان