وقتی که زندگی یه تئاتره مزخرفه،
تنها به جرعه های فراموشی دلخوشم!
پس راس میگف یه پیره زنو شقه کرد و من،
با اون تبر فرشته ی الهامو می کُشم...
تنها به جرعه های فراموشی دلخوشم!
پس راس میگف یه پیره زنو شقه کرد و من،
با اون تبر فرشته ی الهامو می کُشم...