21-04-2013، 12:00
عمری بگذشت تا باورم شد
آنچه را باد می برد من بودم ،
نه خاطراتم .
آنچه را باد می برد من بودم ،
نه خاطراتم .
|
نظرسنجی: تو آرام رو میشناسی ؟ این نظرسنجی بسته شده است. |
|||
بله | 6 | 25.00% | |
خیر | 18 | 75.00% | |
در کل | 24 رأی | 100% |
*شما به این گزینه رأی دادهاید. | [نمایش نتایج] |
دل نوشته های من_بیاد او .(خاطره هام رو میخوام بخونی)تا شاید تو بهش بگی |
||||||||||||||||||||||||||||||||||
21-04-2013، 12:00
عمری بگذشت تا باورم شد
آنچه را باد می برد من بودم ، نه خاطراتم .
21-04-2013، 14:01
دقایقی در زندگی هستندکه دلت برای کسی
آنقدر تنگ میشود که میخواهی اورا از رؤیاهایت بیرون بکشی و در دنیای واقعی بغلش کنی.
21-04-2013، 14:32
گفت دیوانه وار دوستت دارم !
ولی من چه ساده بودم که نفهمیدم به دیوانه اعتباری نیست …
21-04-2013، 14:38
چه ساده بودم....
که گمان می کردم .... به دورم می گردند... آن ها که مرا دور می زدند....
21-04-2013، 14:41
اشک های تلخی که بر گورها می چکند ، حرف هایی هستند که روزگاری باید بر زبان می آمدند …
21-04-2013، 14:46
دیروز و فردا هر دو نامردند ...!
دیروز با خاطراتش و فردا با وعده هایش ... مرا فریب دادند تا نفهمم امروزم چگونه گذشت...
21-04-2013، 14:54
دو ابر که عاشق یکدیگر می شوند ، بغض می کنند و یکدیگر را در آغوش می کشند اما نمی دانند این وصال نابودشان می کند …
21-04-2013، 14:57
به ته سیگارهایتان احترام بگذارید...
نیندازیدشان زیرپا... چرا آدم ها عادت دارند... هرکه به پایشان سوخت را... می اندازند زیر پا؟!...
21-04-2013، 15:05
به حساب خیالبافی ام نگذار …
اما ستاره ای دارم در تیره ترین شبها ! فقط خواستم بدانی که می شود دل خوش کرد به چراغهای کوچک یک هواپیما …
21-04-2013، 16:04
در دو روز عمر کوته سخت جانی کردم
با همه نامهربانان مهربانی کرده ام همدلی هم آشیانی هم زبانی کرده ام بعد از این بر چرخ بازیگر امیدم نیست نیست آن سرانجامی که بخشاید نویدم نیست نیست هدیه از ایام جز موی سپیدم نیست نیست من نه هرگز شکوه ای از روزگاران کرده ام نه شکایت از دو رنگی های یاران کرده ام گرچه شکوه بر زبانم میفشارد استخوانم من که با این برگ ریزان روز و شب سر کرده ام صد گل امید را در سینه پر پر کرده ام دست تقدیر این زمانم کرده همرنگ خزانم پشت سر پلها شکسته ،پیش رو نقش سرابی هوشیار افتاده مستی ،در خرابات خرابی مهربانی کیمیا شد ،مردمی دیریست مرده سرفرازی را چه داند ،سربه زیری سر سپرده میروم دلمردگی ها را ز سر بیرون کنم گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم بر کلام نا هماهنگ جدایی خط کشم در سرود آفرینش نغمه ای موزون کنم در دو روز عمر خود بسیار هرمان ديده ام بس ملامت ها کز این نامردمان بشنیده ام سر دهد در گوش جانم ،مویه همرنگ شبانم من که عمر رفته بر خاکستر غم چیده ام زین سبب گردی ز خاکستر به خود پاشیده ام گر بمانم یا نمانم بنده پیر زمانم
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|