امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شــــــــــــام خـــــــونین

#1
باتریس روی نمیکت پارک نشست.
چشم هایش ازشدت گریه ورم کرده بودوبه شدت می سوخت.
میدانست اگربه موقع سرکارش حاضرنشودموردتوبیخ قرارمی گیرد.مدیراوبسیارسختگیربودامادران لحظه کاربرایش اهمیتی نداشت چه کسی می توانست به کارفکرکند درحالی که زندگی اش روبه ازهم پاشیدگی بود
تمام شب راگریه کرده بود الکساندرکنارش به خواب عمیقی فرو رفته بودواحتمالا خواب انها رامی دید.باتریس روی تخت نشسته بودوزیرنورضعیف مهتاب به چهره ی شوهرش نگاه می کرد.
دوسال ازازدواجشان می گذشت دوسال سراسرغم وشادی.الکساندرقادرنبود کاری برای خود بیابد.هرکجامی رفت درکمتراز یک ماه اخراج می شد.اعتیاداوبه الکل هرروز شدیدترمیشد.
باتریس عاشقانه شوهرش رادوست داشت وبخاطرمخارج زندگیش کارمی کرد درحالی که الکساندر تاصبح می خوابیدوپس ازان خسته وبی حال به الکل پناه می برد

روز قبل باتریس سردردشدیدی داشت وبه همین دلیل زودتراز همیشه به خانه برگشت.
تازه پشت دراپارتمان رسیده بودکه صدای خنده های بلندی ازدرون خونه به گوشش رسید صدای خنده الکساندروصدای خنده زنی که برایش اشنابود.صدای این خنده رابارهاشنیده بود.اوه نه این صدای خنده ماری ان بود دخترجوانی که درهمسایگی انهازندگی میکرد وبا باتریس دوستی صمیمانه یی داشت.ماری ان دراپارتمان اوچه میکرد.
باتریس اندکی دیگرپشت درصبرکردوسرانجام ازحرف های انهاپی به حقیقتی تلخ برد.الکساندربا ماری ان رابطه داشت بانزدیکترین دوست همسرش.باتریس بلافاصله ازانجادورشدوزمانی به خانه بازگشت که ماری ان رفته بود.


چی شده عزیزم حالت خوب نیست
باتریس رویش را از الکساندربرگرداند.
خوبم مشکلی نیست.امروزنمیرم سرکار.
سپس چرخیدومستقیم به چهره الکساندرخیره شد.رنگ الکساندرپرید.
چرا اگه نری پول...
اگه نرم هیچی نمیشه جزاینکه ماری ان...صبرکن هیچ حرفی نزن فکرکردی نمیدونم نصف پول های من خرج الکل تومیشه وبقیه اش خرج تفریحات ماری ان.
معلومه چی میگی دیونه شدی
هنوزنه ولی اگه توبه این نگاههای معصومانه وبی شرمانه ادامه بدی دیوونه میشم فهمیدی
باتریس کلمه ی اخررا بافریادبه زبان اوردوبه گریه افتاداوهق هق کنان گفت خدای من توچطورتونستی...چطورتونستی وقتی من صبح تاشب برای زندگیمون جون می کنم باماری ان باشیConfused

الکساندرکه تازه بیدارشده وطبق معمول دراثرزیاده روی درمصرف الکل بی حال وکسل بود فریادزد
خفه شودادنزن من هرکاری دلم بخواد می کنم
باتریس ناباورانه به اونگاه کرد.الکساندرباموهایدرهم ریخته وچشمهای خمار لبخندی وقیحانه زدوادامه داد
حالامیخوای چیکارکنی ترکم میکنی توعاشق منی دیوونه
چیزی همانندخون جلوی چشمان باتریس راگرفت.همانطور که ارام وقدم قدم به طرف الکساندر میرفت احساس کرد که الکساندر راست می گوید او واقعا دیوانه شده بود.

ماری ان روی مبل نشست وگفت چطورشداینقدناگهانی الکساندرکه هیچ وقت سفرنمی رفتHuh
باتریس فنجان قهوه راروی میز مقابل ماری ان قراردادوباملایمت گفت
مجبورشد.دیروزخبررسیدکه حال مادرش بدشده.دیشب راه افتادودردل گفت حیف شد که به توخبرنداد ماری ان مگه نه

سپس ادامه دادحالاکه تنهام بایدشام اینجابمونی دیروزاضافه حقوق گرفتم دلمبرای یه شام مفصل تنگ شده بود.کلی غذاپختم وانصاف نیست همه رو تنها بخورم.بگوکه پیشم میمونی
اوه البته عزیزم.به قولخودتانصاف نیست اینهمه روتنهابخوری.امابگوببینم باتریس این بوی بدازکجامیاد مثل بوی خون ولاشه ی گندیده میمونه.
فکرکنم ازبیرون میاد این کوچه همیشه بومیده موافقی شام بخوریم
سپس ازجایش بلندشد.ماری اننیزبرخاست تا به اوکمک کند.
اوه نه توبشین امشب قراره من ازت پذیرایی کنم
ماری ان باخودفکرکردباتریس همیشه کمی عجیب وغریب بودبخصوصامشبان هم بخاطر دوری الکساندر.بایاداوری الکساندر ماری ان لبخندزد چقدربه اینمرد عادت کرده بودامااورا بخاطراینکه بی خبر به مسافرت رفته بود نمی بخشید.


بیاسرمیزهمه چی حاضره
ماری ان کنارمیزرفت وروی صندلی نشست
خدایمنچقدرغذا
خوراک گوشت-کباب بریون-استیک-خواراک زبان..../خب بچه ها نظرشماچیه منکه گرسنه ام شد بایدخوشمزه باشه91
دخترجون احتمالا همه یحقوق یک ماهت بابت این شام دادی
نه اصلا هیچ خرجی نداشت شروع کن
ماریان بالذت کمی خوراک گوشت کشیدودرعین حال پرحرفی میکرد
چقدرجایالکساندرا خالیه.میدونی شوهرت مردخوبیه بایدبگم خوش قیافه ام هست
همسرت....وایباتریس این غذامزه ی عجیبی داره.چطوربگم...مزه عجیبی میده

باتریس که هنوز دست به غذانزده بود به ارامی گفت
بخورماری ان.این غذای مخصوصیه بخورولذت ببر
سپسدربرابرچشمان ماری ان تکه ای گوشت زبان به دهانش گذاشت ودرحال خوردن گفت
راست میگی جای الکساندرخالیه...
اون وقتی سرحال میشه خیلی پرحرفی میکنه.زبونش مرتب می چرخه.توخوراک زبون نمی خوری ggreggre
ماری ان به زحمت لقمه اش رافروداد به هرحالدست پخت باتریس هیچ وقت خوب نبود.
ترجیح میدم کباب بریون بخورم.
منم همینطور
باتریس تکه ای کباب خوردوادامه داد
الکساندراگه بخوادمیتونه خوب کارکنه.میدونی قبلانجاربود
به همین خاطر دست های ورزیده ای داشت دست هایی قوی ومحکم ggre
اوه باتریس این کباب خیلی سفته قابل جویدن نیست.
باتریس لبخندزد
پس بهتره استیک بخوری.منم همین کارومیکنم.بیا...این روبخور..میدونی...الکساندرزمانی قهرمان دوبود بخاطرپاهای بلندش همیشه درمسابقه ی دو نفراول میشد...چی شده ماری ان
ماری ان استیک رادرون بشقابش برگرداند.
این غذاهاچی هستن باتریس حالم داره بهم میخوره.نوشیدنی داری
باتریس بازهمان لبخند عجیب رابه لب اوردلبخندی که داشت ماری ان رامی ترساند.
نگاهش هم همینطوربود چشمهایی مات بی نور وثابت.
البته که نوشیدنی دارمسپس ازدرون تنگ مایع قرمز تیره ایی درون لیوان ماری ان ریخت.ماریان بینی اش راچین داد

وای وای چه بوی گندی.مثل بوی خونولجن میمونه اینجاچه خبره باتریس اصلاتوچرا امشب اینجوری شدی
باتریس باملایمت کمی ازلیوانش سرکشید.به قدری با لذت که ماری ان احساس کردباتریس گواراترین نوشیدنی دنیارا می نوشد.
ماری ان ازجایش بلندشد.
توخیلی مرموزشدی باتریس.اصلاالکساندرکجاس این شام مزخرف برای چیه داری منومیترسونی
باتریس باهمان لبخند وحشتناک پاسخ داد
می پرسی الکساندرکجاس اون همین جاست.درست بین من وتو.ماداریم بدون دعوا اون روبین خودمون تقسیم میکنیم ومی خوریمggre
وبادست روی میزنشان داد.ماری ان عقب پریدوفریادی کشید.اوه ....نه...نه...این واقعیت نداره...
باتریس ازجایش بلندشدودرحالی که ارام ارام به ماری ان نزدیک میشد باصدایی بی روح گفت توکه ازاینجانمیری ماری ان
من کارم روازدست دادم وبرای شام فرداهیچ پولی ندارم
توکه نمیخوای من گرسنه بمونم نـــــــــه
ودرحالی کهدستش را روی دهان ماری ان می گذاشت ادامه داد

میتونی فرداشب تومعده ی من به الکساندر عزیزت ملحق بشی.
پاسخ
 سپاس شده توسط DARK.H ، banoye qam ، mehrdadً ، Guard ، آوا 2014
آگهی
#2
ایول بخاطره من گزاشته بودی اینو ؟
مررررررررررسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
ولی ما دیگه انقدرا هم بی رحم نیستیماTongueTongue
پاسخ
 سپاس شده توسط شکوفه2
#3
اره اره جان خودت
پاسخ
 سپاس شده توسط شکوفه2
#4
(05-04-2013، 1:03)شکوفه2 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
باتریس روی نمیکت پارک نشست.
چشم هایش ازشدت گریه ورم کرده بودوبه شدت می سوخت.
میدانست اگربه موقع سرکارش حاضرنشودموردتوبیخ قرارمی گیرد.مدیراوبسیارسختگیربودامادران لحظه کاربرایش اهمیتی نداشت چه کسی می توانست به کارفکرکند درحالی که زندگی اش روبه ازهم پاشیدگی بود
تمام شب راگریه کرده بود الکساندرکنارش به خواب عمیقی فرو رفته بودواحتمالا خواب انها رامی دید.باتریس روی تخت نشسته بودوزیرنورضعیف مهتاب به چهره ی شوهرش نگاه می کرد.
دوسال ازازدواجشان می گذشت دوسال سراسرغم وشادی.الکساندرقادرنبود کاری برای خود بیابد.هرکجامی رفت درکمتراز یک ماه اخراج می شد.اعتیاداوبه الکل هرروز شدیدترمیشد.
باتریس عاشقانه شوهرش رادوست داشت وبخاطرمخارج زندگیش کارمی کرد درحالی که الکساندر تاصبح می خوابیدوپس ازان خسته وبی حال به الکل پناه می برد

روز قبل باتریس سردردشدیدی داشت وبه همین دلیل زودتراز همیشه به خانه برگشت.
تازه پشت دراپارتمان رسیده بودکه صدای خنده های بلندی ازدرون خونه به گوشش رسید صدای خنده الکساندروصدای خنده زنی که برایش اشنابود.صدای این خنده رابارهاشنیده بود.اوه نه این صدای خنده ماری ان بود دخترجوانی که درهمسایگی انهازندگی میکرد وبا باتریس دوستی صمیمانه یی داشت.ماری ان دراپارتمان اوچه میکرد.
باتریس اندکی دیگرپشت درصبرکردوسرانجام ازحرف های انهاپی به حقیقتی تلخ برد.الکساندربا ماری ان رابطه داشت بانزدیکترین دوست همسرش.باتریس بلافاصله ازانجادورشدوزمانی به خانه بازگشت که ماری ان رفته بود.


چی شده عزیزم حالت خوب نیست
باتریس رویش را از الکساندربرگرداند.
خوبم مشکلی نیست.امروزنمیرم سرکار.
سپس چرخیدومستقیم به چهره الکساندرخیره شد.رنگ الکساندرپرید.
چرا اگه نری پول...
اگه نرم هیچی نمیشه جزاینکه ماری ان...صبرکن هیچ حرفی نزن فکرکردی نمیدونم نصف پول های من خرج الکل تومیشه وبقیه اش خرج تفریحات ماری ان.
معلومه چی میگی دیونه شدی
هنوزنه ولی اگه توبه این نگاههای معصومانه وبی شرمانه ادامه بدی دیوونه میشم فهمیدی
باتریس کلمه ی اخررا بافریادبه زبان اوردوبه گریه افتاداوهق هق کنان گفت خدای من توچطورتونستی...چطورتونستی وقتی من صبح تاشب برای زندگیمون جون می کنم باماری ان باشیConfused

الکساندرکه تازه بیدارشده وطبق معمول دراثرزیاده روی درمصرف الکل بی حال وکسل بود فریادزد
خفه شودادنزن من هرکاری دلم بخواد می کنم
باتریس ناباورانه به اونگاه کرد.الکساندرباموهایدرهم ریخته وچشمهای خمار لبخندی وقیحانه زدوادامه داد
حالامیخوای چیکارکنی ترکم میکنی توعاشق منی دیوونه
چیزی همانندخون جلوی چشمان باتریس راگرفت.همانطور که ارام وقدم قدم به طرف الکساندر میرفت احساس کرد که الکساندر راست می گوید او واقعا دیوانه شده بود.

ماری ان روی مبل نشست وگفت چطورشداینقدناگهانی الکساندرکه هیچ وقت سفرنمی رفتHuh
باتریس فنجان قهوه راروی میز مقابل ماری ان قراردادوباملایمت گفت
مجبورشد.دیروزخبررسیدکه حال مادرش بدشده.دیشب راه افتادودردل گفت حیف شد که به توخبرنداد ماری ان مگه نه

سپس ادامه دادحالاکه تنهام بایدشام اینجابمونی دیروزاضافه حقوق گرفتم دلمبرای یه شام مفصل تنگ شده بود.کلی غذاپختم وانصاف نیست همه رو تنها بخورم.بگوکه پیشم میمونی
اوه البته عزیزم.به قولخودتانصاف نیست اینهمه روتنهابخوری.امابگوببینم باتریس این بوی بدازکجامیاد مثل بوی خون ولاشه ی گندیده میمونه.
فکرکنم ازبیرون میاد این کوچه همیشه بومیده موافقی شام بخوریم
سپس ازجایش بلندشد.ماری اننیزبرخاست تا به اوکمک کند.
اوه نه توبشین امشب قراره من ازت پذیرایی کنم
ماری ان باخودفکرکردباتریس همیشه کمی عجیب وغریب بودبخصوصامشبان هم بخاطر دوری الکساندر.بایاداوری الکساندر ماری ان لبخندزد چقدربه اینمرد عادت کرده بودامااورا بخاطراینکه بی خبر به مسافرت رفته بود نمی بخشید.


بیاسرمیزهمه چی حاضره
ماری ان کنارمیزرفت وروی صندلی نشست
خدایمنچقدرغذا
خوراک گوشت-کباب بریون-استیک-خواراک زبان..../خب بچه ها نظرشماچیه منکه گرسنه ام شد بایدخوشمزه باشه91
دخترجون احتمالا همه یحقوق یک ماهت بابت این شام دادی
نه اصلا هیچ خرجی نداشت شروع کن
ماریان بالذت کمی خوراک گوشت کشیدودرعین حال پرحرفی میکرد
چقدرجایالکساندرا خالیه.میدونی شوهرت مردخوبیه بایدبگم خوش قیافه ام هست
همسرت....وایباتریس این غذامزه ی عجیبی داره.چطوربگم...مزه عجیبی میده

باتریس که هنوز دست به غذانزده بود به ارامی گفت
بخورماری ان.این غذای مخصوصیه بخورولذت ببر
سپسدربرابرچشمان ماری ان تکه ای گوشت زبان به دهانش گذاشت ودرحال خوردن گفت
راست میگی جای الکساندرخالیه...
اون وقتی سرحال میشه خیلی پرحرفی میکنه.زبونش مرتب می چرخه.توخوراک زبون نمی خوری ggreggre
ماری ان به زحمت لقمه اش رافروداد به هرحالدست پخت باتریس هیچ وقت خوب نبود.
ترجیح میدم کباب بریون بخورم.
منم همینطور
باتریس تکه ای کباب خوردوادامه داد
الکساندراگه بخوادمیتونه خوب کارکنه.میدونی قبلانجاربود
به همین خاطر دست های ورزیده ای داشت دست هایی قوی ومحکم ggre
اوه باتریس این کباب خیلی سفته قابل جویدن نیست.
باتریس لبخندزد
پس بهتره استیک بخوری.منم همین کارومیکنم.بیا...این روبخور..میدونی...الکساندرزمانی قهرمان دوبود بخاطرپاهای بلندش همیشه درمسابقه ی دو نفراول میشد...چی شده ماری ان
ماری ان استیک رادرون بشقابش برگرداند.
این غذاهاچی هستن باتریس حالم داره بهم میخوره.نوشیدنی داری
باتریس بازهمان لبخند عجیب رابه لب اوردلبخندی که داشت ماری ان رامی ترساند.
نگاهش هم همینطوربود چشمهایی مات بی نور وثابت.
البته که نوشیدنی دارمسپس ازدرون تنگ مایع قرمز تیره ایی درون لیوان ماری ان ریخت.ماریان بینی اش راچین داد

وای وای چه بوی گندی.مثل بوی خونولجن میمونه اینجاچه خبره باتریس اصلاتوچرا امشب اینجوری شدی
باتریس باملایمت کمی ازلیوانش سرکشید.به قدری با لذت که ماری ان احساس کردباتریس گواراترین نوشیدنی دنیارا می نوشد.
ماری ان ازجایش بلندشد.
توخیلی مرموزشدی باتریس.اصلاالکساندرکجاس این شام مزخرف برای چیه داری منومیترسونی
باتریس باهمان لبخند وحشتناک پاسخ داد
می پرسی الکساندرکجاس اون همین جاست.درست بین من وتو.ماداریم بدون دعوا اون روبین خودمون تقسیم میکنیم ومی خوریمggre
وبادست روی میزنشان داد.ماری ان عقب پریدوفریادی کشید.اوه ....نه...نه...این واقعیت نداره...
باتریس ازجایش بلندشدودرحالی که ارام ارام به ماری ان نزدیک میشد باصدایی بی روح گفت توکه ازاینجانمیری ماری ان
من کارم روازدست دادم وبرای شام فرداهیچ پولی ندارم
توکه نمیخوای من گرسنه بمونم نـــــــــه
ودرحالی کهدستش را روی دهان ماری ان می گذاشت ادامه داد

میتونی فرداشب تومعده ی من به الکساندر عزیزت ملحق بشی.

جالببببببببببببببببببببببببببببببب بود
پاسخ
#5
ممنون
شــــــــــــام خـــــــونین 1

پاسخ
#6
زیاد بود نخوندمBig Grin
پاسخ
 سپاس شده توسط شکوفه2
آگهی
#7
عالی بود دوست داشتم بازم بزار از این جور چیزاBig Grin
بسم الله الرحمن الرحیم
پاسخ
 سپاس شده توسط شکوفه2


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان