امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تمنا (احساسی)

#1
خانمی قصد ورود به فروشگاه داشت کمی مکث کرد نگاهی به پسرک که محو تماشا
بود انداخت وبعد به فروشگاه رفت چند دقیقه بعددرحالی که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون امد.....
اهای اقا پسر؟
پسرک برگشت و به طرف ان خانم رفت.چشمانش برق می زدوقتی ان خانم کفش ها رابه او داد پسرک با چشم های خوشحال وباصدای لرزان پرسید:
شما خدا هستید ؟
نه پسرم یکی از بندگان خدا هستم!
اها میدانستم با خدا نسبتی دارید



سپاس فراموش نشه نظر بدید

نظرا کو cryingcryingcryingcrying
زندگی به من اموخت که چگونه گریه کنم اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم .....
پاسخ
 سپاس شده توسط zolale qasemi ، SHaghII
آگهی
#2
بچه ها اگه بده بگید من اولین موضوع هام رومیدم
زندگی به من اموخت که چگونه گریه کنم اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم .....
پاسخ
 سپاس شده توسط zolale qasemi ، SHaghII
#3
cryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcrying
love must be given in return for love
if not .one will be left heart less
and the other will have two 

شرط دل دادن دل گرفتن وگرنه یکی بی دل میشه یکی دو دل
پاسخ
 سپاس شده توسط SHaghII
#4
من خیلی نا امیدشدم
بچه ها اگه انتقاد هم کنید خوشحال میشم
زندگی به من اموخت که چگونه گریه کنم اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم .....
پاسخ
#5
ممنونم مرسا خیلی احساسای بود
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
تمنا (احساسی) 1
پاسخ
#6
مرساه جان دست شمادردنکنه
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان