امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان وحشتناک ولی واقعی............

#1
داستان
این داستان رو براساس واقعیت حتی اگه ترسیدی بخون اگه نخونی یعنی......

یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل،جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت :جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!
اینطوری تعریف میکنه:


من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی20 کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو
ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت..
اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین سر در میارم

راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو کرفتم و مسیرم رو ادامه دادم.
دیگه بارون حسابی تند شده بود.
با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام وبی صدا بغل دستم وایساد.
من هم بی معطلی پریدم توش.
اینقدر خیس شده بودم که به فکر اینکه توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم.
وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر
دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!
پشمم ریخت.
داشتم به خودم میومدم که ماشین یهو همونطور بی صدا راه افتاد

هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعدو برق دیدم
یه پیچ جلومونه!
تمام تنم یخ کرده بود.
نمیتونستم حتی جیغ بکشم
ماشین هم همینطور داشت میرفت طرف دره.
تو لحظه های آخر خودم رو به خدا اینقدر نزدیک دیدم
که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.
تو لحظه های آخر، یه دست از بیرون پنجره،
اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده

نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم.
ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت،
یه دست میومد و فرمون رو میپیچوند.

از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم.
در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون.

اینقدر تند میدویدم که هوا کم آورده بودم.
دویدم به سمت آبادی که نور ازش میومد
رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین
بعد از اینکه به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم

وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند

یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو،

یکیشون داد زد:

ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم
سوار شده بود !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!



الهی هر کی نظر نذاره بترشه اصلا بدبخت بشه بیچاره بشه به قول مستر.... همونی که از همه بدتره رو برای خودش فکر کنه ببینم حالا کی جرات داره نظر نذاره
پاسخ
 سپاس شده توسط arooos ، آنید 1 ، arbab1376 ، zahra2310 ، بووووق ، +sara+ ، amir 2000 ، M.R.GHOLIPOR ، M A H S A N` ، سانا50 ، سعید 7 ، ×fteя LifE∀× ، مرضیه 79 ، saye641 ، بتسابه1 ، ★♕NIGHT STAR♕★ ، Frozen Girl ، llamirll ، شیطون کوچولو ، آرامش ، "تنها" ، موناجون خوشگل
آگهی
#2
این تکراری نبود
؟ز؟ن؟د؟گ؟ی؟
پاسخ
 سپاس شده توسط arooos ، وحشت ، ★♕NIGHT STAR♕★ ، سوگند76 ، "تنها"
#3
واااااااااااای دمت شوفاژ خیلی باحال بود اما خودمونیما خداییش تکراری نبود؟؟؟؟؟Big Grin
من از اینکه فرزندانم. در آینده چه مامان باحالی دارن بهشون غبطه میخورمBig Grin
پاسخ
 سپاس شده توسط وحشت ، ★♕NIGHT STAR♕★ ، Frozen Girl ، "تنها"
#4
دمت جلیز ولیز خیلی عالی بود خیلی خیلی عالی بود.Big GrinHeart
❤آسمــ❤ـونی رو دوســ❤ـت دارم که بارونـــ❤ـش فقط واسه شسـ❤ــتن غمـــ❤ـهای تــ❤ـو ببــ❤ــاره..❤❤
پاسخ
 سپاس شده توسط وحشت ، ★♕NIGHT STAR♕★ ، سوگند76 ، Frozen Girl
#5
تکراری بودددددددددددددددExclamation
بمیردروزگارباخاطراتش
پاسخ
 سپاس شده توسط وحشت ، ★♕NIGHT STAR♕★ ، سوگند76 ، "تنها"
#6
خخخخخخخخخخخخخخیییییییللللللللللییییییییی مممممممممسخخخخخرررسسسسسسسسسسسستcryingAngryAngryAngry
پاسخ
 سپاس شده توسط وحشت ، ★♕NIGHT STAR♕★ ، سوگند76
آگهی
#7
تکراریAngryAngryAngryAngryAngryAngryAngryAngryAngry
سپاس کو ها کجاس نمیبینمش
پاسخ
 سپاس شده توسط وحشت ، ★♕NIGHT STAR♕★ ، سوگند76 ، "تنها"
#8
تکراری بود دلی باهمه دست درد نکنه
داستان وحشتناک ولی واقعی............ 1
پاسخ
 سپاس شده توسط وحشت ، ★♕NIGHT STAR♕★ ، سوگند76
#9
وووی :vil:
پاسخ
 سپاس شده توسط وحشت ، ★♕NIGHT STAR♕★ ، سوگند76
#10
ههههه
پاسخ
 سپاس شده توسط وحشت ، ★♕NIGHT STAR♕★


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان