امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستانهای جالب و بامزه!

#1
روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند. به همین خاطر مرد این‌بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستایی‌ان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهای‌شان رفتند.
این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید و...
در نتیجه تعداد میمون‌ها آن‌قدر کم شد که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد. این‌بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون60 دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون‌ها را بخرد.

در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی‌ها گفت: «این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را به 50 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به60 دلار به او بفروشید.» روستایی‌ها که [احتمالا مثل شما] وسوسه شده بودند پول‌های‌شان را روی هم گذاشتند و تمام میمون‌ها را خریدند... البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا میمون.

طـــوطـــی بی ادب!

يک خانم براي طرح مشکلش به کليسا رفت.
او با کشيش ملاقات کرد و برايش گفت: من دو طوطي ماده دارم که فوق‌العاده زيبا هستند.
اما متاسفانه فقط يک جمله بلدند که بگويند «ما دو تا فاحشه هستيم. مياي با هم خوش بگذرونيم؟».
اين موضوع براي من واقعا دردسر شده و آبروي من را به خطرا انداخته ... از شما کمک مي‌خواهم.
من را راهنمايي کنيد که چگونه آنها را اصلاح کنم؟

کشيش که از حرف‌هاي خانم خيلي جا خورده بود گفت: اين واقعاً جاي تاسف دارد که طوطي‌هاي شما چنين عبارتي را بلدند.
من يک جفت طوطي نر در کليسا دارم ... آنها خيلي خوب حرف مي‌زنند و اغلب اوقات دعا مي‌خوانند ...
به شما توصيه مي‌کنم طوطي‌هايتان را مدتي به من بسپاريد.
شايد در مجاورت طوطي‌هاي من آنها به جاي آن عبارت وحشتناک ياد بگيرند کمي دعا بخوانند.

خانم که از اين پيشنهاد خيلي خوشحال شده بود با کمال ميل پذيرفت.

فرداي آن روز خانم با قفس طوطي‌هاي خود به کليسا رفت و به اطاق پشتي نزد کشيش رفت.
کشيش در قفس طوطي‌هايش را باز کرد و خانم طوطي‌هاي ماده را داخل قفس کشيش انداخت.

يکي از طوطي‌هاي ماده گفت: ما دو تا فاحشه هستيم. مياي با هم خوش بگذرونيم؟
طوطي‌هاي نر نگاهي به همديگر انداختند.
سپس يکي به ديگري گفت: اون کتاب دعا رو بذار کنار، دعاهامون مستجاب شد.
پاسخ
 سپاس شده توسط ☣VALMMO☣
آگهی
#2
ایول دومیه خیلی باحال بودHeartHeart

بعضی وقتا باید سکوت کنم؛ شاید خدا هم حرفی برای گفتن داشته باشه…

شاید خدا هم بخواد چیزی بگه که تا امروز بهم نگفته ساکت میشم

یکبار سکوت ! بخاطر خدا خدا جون لطفا بلندتر بگو   ......غریبه ای بین من و تو نیست.......


پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان