امتیاز موضوع:
  • 10 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بچه مثبت(از اولش)

#25
نمی دونم چند + 9 Smile


خوب دروغ چرا از اینکه با سهرابی تند صحبت کرده بودم یه جورایی عذاب وجدان داشتم .
اگه متین عوضی حداقل یه عکس العملی نشون میداد که احساس میکردم دوسم داره شاید رفتارم معقولتر بود....
به خودم توپیدم چرا باید ری اکشن اون پسره خودخواه برام مهم بشه ...همشون برند گم بشند اول از همه هم متین ....
اما به خودم که نمیتونستم دروغ بگم ....از بی محلی متین خونم قل قل میجوشید......
اما از طرفی طی شناختی که تو این چند ترم از سهرابی بدست اورده بودم نباید جلوش وا میدادم.....
گوشیم زنگ خورد ....مائده بود از دستش عصبانی بودم ...رد تماسو زدم گوشیمو خاموش کردم امروز از اون روزایی بود که حوصله خودمم نداشتم.
با دیدن مهلقا توی سالن با تعجب به مامان نگاهی انداختم اصولا مامان آدمی نبود که خیلی راحت کسی را ببخشه اما این مهلقای کثافت انگار مهره مار داشت ........
-سلام ملیسا جون ..........
جوابشو ندادم و با اخم به مامان خیره شدم........
مامان که از قیافم فهمید اگه آتو دستم بده سگ میشم با خونسردی گفت ملیسا جون آتوسا زنگ زد و گفت چرا گوشیتو جواب نمیدی و قرار شد بیاد خونمون........
-چرا؟
-نمیدونم گفت کارت داره............
اوپس ...همینو کم داشتم امروز از زمین و آسمون واسم میباره ...........
نیم ساعتی تو اتاقم نشسته بودم که یکی در زد ......
-بله ......
-آتوسام ......
-بیا تو .........
آتوسا اومد و محکم بغلم کرد ....چطوری تو؟ چقدر اخمات تو همه..........
-امروز روز بدشانسی منه ........
-چطور ؟
-اول از همه اینکه یه خاستگار داشتم که قهوه ایش کردمو حالا عذاب وجدان دارم دوم اینکه مگه مهلقا را تو سالن پایین ندیدی؟
-اوهم دیدمش عجب رویی داره پاشده اومده اینجا ....مورد اولم قضیه خاستگاره چی بود؟
-بی خیال الان اصلا رو مود تعریف نیستم ......
-باشه ....هر جور راحتی ...راستی نازیلا بهت سلام رسوند ....
-نازیلا کیه دیگه ...
-ناناز دوستم ...همون قضیه آرشام و ....
-اکی بابا ..فهمیدم ....سلامت باشه ......مامان گفت کارم داشتی؟
-آره راستش کارت داشتم اما الان با دیدن بی حوصلگیت منصرف شدم .....
-لوس نشو بگو ببینم کارت چیه ؟
-خوب راستش یه خاستگار خوب برام اومده ......
-اکی تا تهش رفتم میخوای یه جوری بپرونیش.....
-نه اصلا ....خودمم ازش خوشم اومده ...
-نه بابا تو که تا دیروز آرشام آرشامت بود ......
-خوب اون تله ای که واسه آرشام گذاشتیم خیلی چیزا رو برام روشن کرد .....آرشام مردی نیست که بتونم برای یه عمر زندگی بهش اعتماد کنم.......
-چه جلافتا .......واقعا این خودتی .......
حرفاش منو یاد نازنین انداخت .......اونم در مورد بهروز همینا را گفت ...نکته مشترک هر دوشون اینه که با من دوستند ....اوه نکنه این از تاثیرات من روشونه......والا.....
-خوب آتوسا جون به نظرم تصمیمت عاقلانه است ......
-ممنون ....
آتوسا بعد از نیم ساعت چرت و پرت گفتن رفت و من آخرش نفهمیم چی کارم داشت یعنی فقط اومده بود از تصمیم جدیدش مطلعم کنه .
The blood runs free
The rain turns red
Give me the wine
You keep the bread
پاسخ
 سپاس شده توسط gisoo.6 ، ♫♪ RoZa ♪♫ ، zahra_15 ، ★MoRpHeUsS★ ، R gh ، RєƖαx gнσѕт ، BAHEREH!!`´ ، سایه2 ، ㄎムÐ Ǥノ尺レ ، sama00 ، میا


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان بچه مثبت(از اولش) - ţђę ɱąŋ wђǫ şǫɭd ţђę wǫŗɭd - 16-09-2013، 18:47

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان