امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان های غمگین ♥♥

#1
.
یادته بهت زل میزدم بهم میگفتی چته؟
 
 
میگفتم اخ چه عروسی میشی تو.نه؟
 
 
محشر میشی واااااااااایییییییییی.
 
 
بلند میخندیدی و دماغمو میکشیدی
 
 
میگفتی تو که باز اشتباه گرفتی 
 
 
اونی که محشر و خوچمل میشه اقای منه فهمیدی؟
 
 
شدی سهم خاک و داغ دیدنت تو لباس عروس موند به دلم...
داستان های غمگین ♥♥ 1
 
SadSadSad
 
چشماش پر از اشک بود نگام کرد و گفت دوستم داری...
به چشماش خیره شدم ، قطره های اشکش رو از چشماش پاک
کردم و  خداحافظی کردم...
 روز بعد که دیدمش، انقدر خوشحال شد که خودشو تو بغلم انداخت
و  سرش را روی سینم گذاشت و گفت اگه دوستم داری امروز بگو….
ماه ها گذشت و تو بستر بیماری افتاده بود، رفتم دیدنش و کنارش
نشستم و نگاش کردم و گفت بگو دوستم داری…
می ترسم دیگه هیچوقت این کلمه را ازت نشنوم...
 ولی هیچ حرفی نزدم به غیر از خداحافظی…
وقتی چند وقت بعد یه بار دیگه رفتم دیدنش روی صورتش پارچه
سفیدی بود...
وحشت زده و حیرون پارچه رو کنار زدم...
تازه فهمیدم چقدر دوستش داشتم…
امروز روز مرگ من است...
مرگ احساسم...
مرگ عاطفه هایم...
امروز اون میره و منو با یک دنیا غم جا می گذاره...
اون میره بدون اینکه بدونه به حد پرستش دوستش دارم…
پاسخ
 سپاس شده توسط eli2020
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان