نظرسنجی: آیاد داستانی که خوندید جالب بود
خوب
بد
تکراری
[نمایش نتایج]
 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان یک مرد تنها

#1
داستان از اونجایی شروع میشه که اون مرد فقط توی زندگیش چندتا دوست بیشتر نداره بعلاوه ی خانوادش .که تصمیم میگیره که بره خدمت تا دوستان بیشتری پیدا کنه اون تا قبل رفتنش به هیچ کس درباره رفتنش به کسی چیزی نمیگه حتی به خانوادش موقه ی رفتن فرا می رسه که یه روز قبل رفتنش به خانوادش خبر می ده که من دارم می رم خدمت پدر مسنش ناراحت میشه ومیگه که پسرم من مریضم و طاقت دوریت رو ندارم اگه بری خدمت قبل از اتمام خدمتت من میمیرم پس خواهش می کنم نرو مادر هم به او می گوید تو تنها فرزند ما هستی پس ما به کمکت در خانه نیاز داریم ولی تصمیم با تواست پسر هیچ توجهی به حرف خانواده اش نمی کنه و به خدمت میره . روزهای اولیه خدمت رو طی میکنه دلتنگ بود در گوشه ای از پادگان نشسته بود و به تنها کسانی که توی زندگی داشت فکر می کرد به چها ر تا از بهترین دوستانش به پدر و مادر پیر و مریض خود پشیمون شده بود ولی نمی تونست کاری بکنه چون خودش این راه رو انتخاب کرده بود پس باید ادامه می داد یکه ماه از خدمتش گذشته شده بود که یکی از دوستانش به اون سر میزنه و به او میگه که بهترین دوستت رو از دست دادی و مقصر هم خودت هستی چون به هیچ کدوم از ما نگفتی که داری میری خدمت وقتی که تورفتی مسعود (یکی ازدوستان) ناراحت شد و به دنبال کارهای خدمت سربازی رفت تا باتو هم خدمت بشه ولی توی راه تصادف می کنه ومیمیره و توباعث مرگ اونی ما همه دوستانت تو رو مقصر می دانیم و باید با ما قطع رابطه کنی پسر از دوستانش خواهش میکنه که اونو ببخشن ولی اونا هیچ توجهی به پسر نمیکنن پسر تنها و افسرده به پادگان برمی گرده تا چند روز با کسی حرف نمی زند ناراحت و غمگین نشسته بود با خود فکر می کرد که این چه بلایی بود سرش اومده تمام دوستانش رو از دست داده بود و با هیچ کس صحبت نمی کرد چند ماهی میگذره حالش به حالت اولیه بر می گرده تازه به دنبال دوست پیدا کردن میره که چند تا دوست پیدا کنه که به اون خبر میدن پدرت فوت شده پسر نگاهی به بال می کنه و غش می کنه وقتی بیدار میشه که شب شده بود بارون می آمد بیرون میره در حالی که خیس می شد به بالای پشت بام میره وبا صدای بلند میگه خداااااااااااااااااااااااااا چه گناهی در حق دیگرا ن کردم که این بلا باید سرم بیاد یاد حرف پدرش میفته که به اون گفت نرو خدمت تصمیم می گیره خود کشی کنه که با پریدن از پشت بام پادگان زندگیش رو خاتمه بده که دوستانش جلوی او را می گیرن ولی اون از زندگی سیر شده بود تا بلاخره توی یکی از روزهای خدمتیش زندگیش رو به پایان میرسونه و به خاطرات می پیونده .
بیاد بهترین دوستم که از دستش دادم .   HeartHeartHeart
پاسخ
 سپاس شده توسط noora91 ، ჩяσOσкєη ժяєαм ، maynaz90 ، Ƒαкє ѕмιƖє ، ~JaSmIn~ ، کیمیانا ، Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ ، smoker_man ، عشقم 2afm ، s1368 ، تیناجونی ، Archangelg!le ، saye641 ، ☆єℓαнєн✮ ، 122333 ، AMIRHOSSINE7 ، ☠CrAzY✘G!Яl☠ ، یاسی@_@ ، پری خانم
آگهی
#2
اسپم  ها پاک شدند.
داستان یک مرد تنها 1
پاسخ
 سپاس شده توسط black_king
#3
واقعا گریم داره میگیره
پاسخ
 سپاس شده توسط black_king
#4
خیلی ناراحت کننده بودcrying
گــــــــاهي بايد نبخشيد كسي را كه بارهــــا او را بخشيدي و نفهميد، تا اين بار در آرزوي بخشش تو باشد!
گــــــــاهي نبايد صبر كرد، بايد رها كرد و رفت تا بداند اگر ماندي، رفتن را نيز بلد بودي!
گــــــــاهي بر سر كــار هايي كه براي اطرافيانتـــــ انجام ميدهي، بايد منتـــ گذاشت تا آن را كـم اهميتـــ ندانند!


گــــــــاهي بايد بد بود، براي كـــسي كه فــرق خوبــــ بودن را نميداند...!!

داستان یک مرد تنها 1
پاسخ
 سپاس شده توسط black_king
#5
نکنه داستان خودت بود؟
پاسخ
 سپاس شده توسط "تنها"
#6
خب من که سیل راه انداختم
دیگه با هیچ بره ای دوست نخواهم شد ، همه بره ها روزی گرگ می شوند .....
پاسخ
 سپاس شده توسط 122333
آگهی
#7
هرچی میخواین فحشم بدین ولی میگم بهترین روزایزندگیش هنوزنرسیده بودن خودکشی مال افراد ضعیفه که قادر به زندگی نیستن وجنگیدنو یادندارن.قبل ازاینکه بهم بگین سنگدل یکم فکرکنین.اون راهای خیلی بهتری هم داشت.به هرحال روحش شاد...
ماازون دختراش نیستیم ک ساپورت بپوشیم حاجی..
ازوناش نیستیم ک کفش پاشنه بلندپامون کنیم...
ازوناش نیستیم نیستیم ک هرشب یه جا ول باشیم...
ازوناش نیستیم ک هشتادقلم ارایش کنیم...
مانتومون ساده و مشکیه..شلوارمون لش و خاکیه..
پامون کفش تخت و ورزشیه!
یه کلوم ماازون لاشیاش نیستیم حاجی...
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان