امتیاز موضوع:
  • 40 رأی - میانگین امتیازات: 4.25
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)

#16
نقد هم بکنیدا..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27) نظری چیزی دربست در خدمتم!..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)



کوتاه میگویم
♥♥♥♥دوستـــــــــــــــ ـــــتـــــــــــــــــــ دارم ♥♥♥♥
اما کوتاه نمی آیم از دوست داشتنت.....!

رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
************************************************** **********




به ساعتش نگاه کرد..چیزی تا اذان صبح نمانده بود..ترجیح داد قبل از هر چیز دوش بگیرد....
باز هم همان شلاق نوازشگر....و اینبار پشت چشمان بسته و پلک های خاموش، صحنه هایی از اتفاقات امشب را می دید..جزء به جزء ..بعد از این همه وقت به این مراسم های تکراری عادت داشت.....
پوزخند زد..ش/ی/ط/ا/ن/ /پ/ر/س/ت/ا/ن!........
آروین سرش داد می زد که تو از همه چیز باخبر بودی و چیزی نگفتی..و آنیل انکار می کرد..ولی این حقیقت ماجرا نبود.......لبخند زد..چشمانش را باز کرد..باز هم خودش را درون آینه می دید..
آروین هیچ چیز نمی دانست..نمی دانست که آنیل شاهد چه چیزهایی بوده و مراسم امشب کمترین چیزش را نشان داده بود..کمترین و کمرنگ ترین اتفاقاتش را....
او به چشم شاهد قربانی شدن دختران ِ بی گناهه زیادی بوده است.. که تنها جرمشان باکرگی و پاکی ِ جسم و روحشان بود..

شیطان علیه انسان می جنگد..انسانی که باعث شد شیطان از بهشت رانده شود..انسانی که باعث شد خداوند او را از خود براند..شیطان در دل ِ سیاه و چرکینش کینه دارد..از انسان....
او فریاد می زند که خودت را بکش..شیطان فریاد می زند.....برای همین است که ش/ی/ط/ا/ن/ /پ/ر/س/ت/ا/ن خود را انسان نه..بلکه حیوان می پندارند و از این بابت ابراز خوشحالی می کنند..
خوی حیوانی را در خود پرورش می دهند و قوی می سازند تا در مقابل انسانها بایستند..آنها شیطان را خدا نه..بلکه نمادی برای رسیدن به ازادی می دانند..اما این اسمش ازادی نیست تنها رذالت است!..
شیطان در صدد نابودی انسان به پا خواسته..او به اخرت ایمان ندارد..و فریاد می زند هر که دنیای مرگ را تجربه کند باز می گردد چون دنیای کثیف ش/ه/و/ا/ن/ی/ش هنوز کامل نشده است....
آنیل همه ی اینها را می دانست..ولی حضورش بین چنین افراد شیطان پرست و حیوان صفتی الزامی ست..او رسالتی به گردن دارد که هیچ کس از ان باخبر نیست..تنها خود و خدایش........
امشب با تمام اتفاقاتش گذشت..حضور دخترها غیرمنتظره و خارج از برنامه های انیل بود ولی گذشت..خواسته خدا بود که از ان جهنم نجات پیدا کنند..آنیل راه و رسم گروهی که درش فعالیت می کرد را بلد بود ولی آروین و دخترها....
تمام نگرانیش ازهمین بود..آنها چیزهایی را دیدند که نباید می دیدند..شاهد اتفاقاتی بودند که نباید......
از اول هم می دانست که اروین اینکاره نیست..شهامتش را ندارد..قصدش چیز دیگری بود ولی طبق تصوراتش پیش نرفت.........

دوش اب را بست و از حمام بیرون امد!....صدای اذان را شنید..مسجد ِ محل، فقط 1 کوچه با انها فاصله داشت..
دست و صورتش را کامل خشک کرد..موهایش هنوز خیس بود..مجبور شد سشوار بکشد..لباسهایش را پوشید............از اتاق بیرون رفت و وضو گرفت ..طبق عادت در اتاقش را قفل کرد..سجاده ش را از کمد بیرون اورد..اینبار بدون آنکه به تصویر دخترک نگاه کند آن را برداشت و درون جیب پیراهنش گذاشت..قلبش یک امشب را دیگر گنجایش نداشت..همین درد برای او بس بود....
2 رکعت نماز صبحش را در ارامش خواند..تسبیح عقیق سفیدش را برداشت..بویید..بوی گل مشامش را پر کرد..چه لذتی داشت بوی عطر محمدی....
تسبیح را بوسید..سجده کرد..تسبیح در دست راستش بود و پیشانیش بر مهر بزرگ و معطرش..

در دل خواند:ي َأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّمَا الخَْمْرُ وَ الْمَيْسرُِ وَ الْأَنصَابُ وَ الْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون‏
(اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد، شراب و قمار و بت ها و گروبندى با تيرها پليدى و كار شيطان است، از آن اجتناب كنيد تا رستگار شويد.............سوره مائده ایه 90)

چشمانش را بست..هنوز هم به حالت سجده بود..با بغض زمزمه کرد: خــدایا .. شیطان رو از درگاهت بیرون کردی به خاطر انسان..اما انسان با تو چه معامله ای کرد؟..با شیطان متحد شد و در مقابلت ایستاد..شیطان بر او سجده نکرد ولی انسان بر شیطان سجده کرد..خدایا قربون صبر و تحملت برم..چطور می بینی و دم نمی زنی؟!..چطور خیانت بندگانت رو می بینی و کاری نمی کنی؟!........
سرش را از روی مهر برداشت و دستانش را رو به اسمان بلند کرد و اینبار کمی بلندتر زمزمه کرد: خدایا از ما زمینیان ِ خاکی نشین، امتحانی نگیر که نتونیم ازش سربلند بیرون بیایم..خدايا لذت و شيرينی محبتت رو به همه ی بنده هات نشون بده.....کمکم کن خدایا..به این بنده ی خاطی و گناهکارت کمک کن.......دستش را به صورتش کشید و در دل آمین گفت!..

تصویر را از توی جیب پیراهنش بیرون اورد..نتوانست رخ دلنشینش را ببیند و لبخند نزند..نگاهش در نگاهه دخترک گره خورد..
در دل نجوا کرد: اخه من باید با تو چکار کنم؟!..تویی که دنیامو گرفتی توی دستات..تویی که شدی دنیای آنیل..من با تو چه کنم؟!..........
نگاهش روی لب های خندون و خوش فرم دخترک خیره ماند..چشمانش را برای چند ثانیه ای کوتاه بست و با یک نفس عمیق باز کرد..تند و شتاب زده تصویر را درون سجاده برگرداند..
و بر سر خود و به صاحب تصویر غر زد: واسه همینه که نمی خوام به صورتت نگاه کنم..دیوونه م می کنی..دیوونه م می کنی و خودت از هیچی خبر نداری.....
سجاده ش را درون کمد گذاشت و درش را قفل کرد.......
و اخرین جمله را در دل زمزمه کرد: خوش به حالت که تو بی خبری موندی و مثل من میون این همه حرف و حدیث دست و پا نمی زنی....خوش به حالت دنیای من!........
*************************************

« سوگل »

سارا_ وای دیگه نا ندارم همینجا خوبه بشینیم نفسم جا بیاد!..
زیر انداز و انداختیم زیر یکی از درختا و نگار رو به سارا گفت: یه کم راه برو چربیات اب شه!..باز خوبه شکم نداری ولی از پشت عین ماشینای صندوق داری که ...............
با مشتی که سارا بی هوا پروند سمتش، نگار قهقهه زد و جا خالی داد!..



ادامه دارد...رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)

من تو این رمانم حرفای گشنگ گشنگ زیاد می زنم نه؟!..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27) خودم می دونم!..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
پاسخ
 سپاس شده توسط a1100 ، $hanane$ ، neda13 ، elnaz-s ، ♥h@di$♥ ، هیوا1 ، دختر اتش ، bela vampire ، maryamam ، بیتا خانومی* ، ( DEYABLO ) ، پری استار ، sara mehrani ، Berserk ، آرشاااااااام ، atrina81 ، -Demoniac- ، میر شهریار ، س و گ ل یعنی سوگلی ، {شیدا جون} ، mehraneh# ، sogol.bf ، ♡♡●•°Bahar°•●♡♡ ، عاطفه1985 ، puddin ، S.mhd ، فاطمه 84
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ببار بارون - s1368 - 27-08-2013، 16:38
RE: ببار بارون - aCrimoniouSs - 29-08-2013، 12:11
RE: ببار بارون - s1368 - 29-08-2013، 16:34
RE: ببار بارون - s1368 - 31-08-2013، 7:57
RE: ببار بارون - s1368 - 01-09-2013، 8:02
RE: ببار بارون - s1368 - 07-09-2013، 8:21
RE: رمان ببار بارون - s1368 - 12-09-2013، 17:03

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان