امتیاز موضوع:
  • 40 رأی - میانگین امتیازات: 4.25
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)

پست هشتم!..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)

خب پستای امشب چطور بودن؟..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
راضیتون کردن؟!..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
نقد و نظری باشه تو تاپیک نقد در خدمتم!..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
شب خوش!رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)


رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
فقــط بيـــا . . .
بودنتـــ را مي خواهم ...
دلـم بـراي يـک درد تـنـــگ شـده ...
درد فـشرده شـدن مـيـــان آغوش مـــعشوقـم ....خـودمـــانـيم ... چـه درد شـيريني بـود !

رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)




تند صورت نسترن و بوسیدم و تو گوشش گفتم: خواهری حلالم کن..می دونم که دیگه همو نمی بینیم ولی تا همینجا هم بابت همه ی خوبی هات ممنونم..مراقب خودت باش..خداحافظ..
--سوگل، عزیزم صبر کن می دونم همه چی عجله ای شد و کسی نتونست کاری کنه ولی امشب.........
با لبخند غمگینی نگاهش کردم و میون حرفش اومدم: من صبرم زیاده نسترن..منتهی دیگه فرصتی برام نمونده!..

بنیامین بازومو گرفت و کشید..نسترن گریه می کرد و دستمو چسبیده بود..به درگاه که رسیدیم مجبور شد ولم کنه..مرتب می گفت صبر کنم و امیدمو از دست ندم!..
کدوم امید نسترن؟..
امید من امشب پای سفره ی عقد پر پر شد..
دیگه از کدوم امید حرف می زنی؟..
ولی نگاهش پر از معنی بود..حس می کردم جلوی بنیامین نمی تونه حرف بزنه و می خواد با نگاهش چیزی رو بهم بفهمونه!..
*******
نشستیم توی ماشین و بنیامین سوئیچو انداخت..
قبل از اینکه راه بیافتیم با پشت دست اشکامو پاک کردم و گفتم: منو کجا می بری؟..

تو صورتم نگاه کرد و خندید..
-- نترس عزیزم..جای بدی نیست..قبلا هم تجربه شو داشتی..
-چی داری میگی؟..منظورت چیه؟..
--عقد کردیم ولی هنوز جشنش مونده خوشگلم..عروسی که بدون جشن صفایی نداره، داره؟..
-خفه شـــو..فقط منو ببر پیش علیرضا....

شاد و سرخوش پاشو رو گاز فشرد و گفت: ای به چشــــم..پیش اونم می برمت..تا یه ساعت دیگه می بینیش..خیلی زود..خیلی خیلی زود...........
و قهقهه ی شیطانی سر داد و سرشو به طرف پنجره چرخوند و داد زد: وای کـــه چـــه حالــی بکنــــم مـــن امشـــــب!..

صورتشو گرفت سمت من و با چشمایی که از خوشحالی پـــر بود نگاهم کرد..پشت انگشتای دستش گونه مو لمس کرد..به حالت چندش اخمامو کشیدم تو هم و صورتمو بردم عقب که خنده ش بلندتر شد..
-- من از دخترای چموش خیلی خوشم میاد..مخصوصا تو رابطه!..
و چشمک زد و با لحن بدی گفت: می دونی کــــه عزیزم؟..مطمئنم هنوز یادت نرفته!..
پست فطرت عوضی..منظورش به ویلایی بود که اون بار منو برد تا به عنوان خونه ی مشترکمون نشونم بوده..
وحشی بازی هاشو با بی شرفی به روم میاورد..
منو از چی می ترسوند؟..مگه از مرگ، بدترم هست؟!..با آغوش باز پذیرفتمش..ولی قبلش یه کاری بود که باید انجامش می دادم..بعد از اون هر بلایی سرم بیاد واسه م مهم نیست!..
این همه وقت اون نقشه کشید و تا مرحله ی اجرا پیش برد..
و حالا..
نوبت من بود...................


ادامه دارد...رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
پاسخ
 سپاس شده توسط نازنین* ، m love f ، maryamam ، ♥h@di$♥ ، sara mehrani ، آرشاااااااام ، atrina81 ، neg@ar ، -Demoniac- ، mehraneh# ، Mohanna1081 ، عاطفه1985 ، puddin ، فاطمه 84
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ببار بارون - s1368 - 27-08-2013، 16:38
RE: ببار بارون - aCrimoniouSs - 29-08-2013، 12:11
RE: ببار بارون - s1368 - 29-08-2013، 16:34
RE: ببار بارون - s1368 - 31-08-2013، 7:57
RE: ببار بارون - s1368 - 01-09-2013، 8:02
RE: ببار بارون - s1368 - 07-09-2013، 8:21
RE: رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27) - s1368 - 04-02-2014، 17:47

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان