امتیاز موضوع:
  • 40 رأی - میانگین امتیازات: 4.25
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)

:bighug:سلام دوستای گلم، :p318:ببخشید ظهر وقت نشد این پست رو براتون بذارم، این آخرین پست امروز بوده...


رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
سلامتی اون عشقی که وقتی بهش بگی مریضم از خواب شبشم میزنه میشینه بالاسر معشوقش تا صبح پرستاریشو میکنه که مبادا آب تو دلش تکون بخوره
اینا آخر فرشته هستن قدرشونو بدونید

رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)



- کم چرت بگو..برو پایین منم دکتر رفت میام..
خواستم درو ببندم که دستشو گذاشت رو در و نذاشت..
-- به حاجی چی بگم؟..
درو به شتاب باز کردم ..خشکش زد..
جدی اخمامو کشیدم تو هم و محکم گفتم: به ارواح خاک حاج خانم بفهمم یه کلمه حرف بهش زدی دیگه نه من نه تو..
متوجه حساس بودن اوضاع شد که با تردید پرسید: فردا که توضیح خواست خودت طرف حسابشی دیگه؟..
سرمو تکون دادم..کمی نگاهم کرد و عقب گرد کرد که بره سمت آسانسور بین راه صداش زدم..
-- خیلی خب قول دادم نگم، نمیگم خاطرت جمع!..
- اونو که می دونم..منظور من فقط به حاجی نبود..هیچ کس تا وقتی نگفتم نباید بفهمه سوگل اینجاست..
-- می دونم قبل از تو شهرام حسابی روش تاکید کرد..ولی توضیح نداد که منتظرم بیای همه چیزو تعریف کنی..
سرمو تکون دادم و درو بستم..با یه نفس عمیق رفتم تو اتاق..دکتر داشت فشارسنجو از دستش باز می کرد..
- حالش چطوره؟..
-- نمی تونم بگم خوبه..وضعیتش مشخصه..فشارش خیلی پایینه ..تبشم عصبیه..با این دختر چکار کردن؟..

به صورتم دست کشیدم..می تونستم بگم نمی دونم؟..پا به پاش منم شاهد بودم!..
-- با دارو حالش بهتر میشه؟..
-- آره فقط باید خیلی خوب استراحت کنه..یه سرم نوشتم با چندتا آمپول طبق دستوری که میدم تزریق کنه..انشاالله داروهاشو که استفاده کنه به امید خدا رفع میشه..
کیفشو بست و از رو صندلی بلند شد..نگاهه من به سوگل بود..دکتر که پی به نگرانی و حال خرابم برده بود، دستی رو شونه م زد و گفت: نگران نباش خطری تهدیدش نمی کنه!..
لبخند خسته ای زدم و سرمو تکون دادم..

دکتر که رفت برگشتم بالا سرش..
زنگ زدم به آروین که بیاد بالا..جلوی در نسخه رو دادم دستش..
-- این چیه؟..
- نسخه ی سوگل ِ من نمی تونم تنهاش بذارم خودت برو بگیر..فقط زود..یه پرستارم با خودت بیار..
-- تو خوبی؟..
- نه!..
-- کاملا مشخصه!..
- آروین!..
-- آخه مرد حسابی این موقع من پرستار از کجا بیارم؟..
- چه می دونم..یه کاریش بکن..دوستی، آشنایی..فقط زن باشه..
-- تو که دوستای منو می شناسی، کدومشون تزریقاتی بودن؟..
- آروین برو یه کاریش بکن سوگل حالش خوب نیست می زنم یه بلا ملا سرت میارما..
-- خب تو که خیر سرت یه پا آمپول زنی بزن بره پی کارش دیگه!..
- نه نمیشه..
-- چرا؟..حرومه؟..اهان..نــــا محــــرمه!..
خیز برداشتم سمتش که یقه شو بگیرم خندید و رفت عقب..
- میرم داروهاشو می گیرم پرستارم جور نشد خودت باید زحمتشو بکشی..
-- دارم بهت میگم حالش خوب نیست برو نسخه رو بگیر سریع بیا..قبلش به یکی از خدمه های خانم بگو بیاد بالا..
- امری باشه؟..
- فعلا نیست!..
به لباش دست کشید و سر تکون داد..نگاهش به نسخه ی داروها بود که رفت سمت آسانسور..
درو بستم ..
صدای ریز و نامفهومی از تو اتاق می اومد..قدمامو تند کردم..
صدای ناله شو که شنیدم نفهمیدم چطور خودمو رسوندم بالا سرش!..

ادامه دارد...
رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥h@di$♥ ، نازنین* ، sara mehrani ، bita19 ، atrina81 ، neg@ar ، -Demoniac- ، میر شهریار ، mehraneh# ، عاطفه1985 ، puddin ، فاطمه 84


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ببار بارون - s1368 - 27-08-2013، 16:38
RE: ببار بارون - aCrimoniouSs - 29-08-2013، 12:11
RE: ببار بارون - s1368 - 29-08-2013، 16:34
RE: ببار بارون - s1368 - 31-08-2013، 7:57
RE: ببار بارون - s1368 - 01-09-2013، 8:02
RE: ببار بارون - s1368 - 07-09-2013، 8:21
RE: رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27) - s1368 - 18-02-2014، 15:57

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان