امتیاز موضوع:
  • 40 رأی - میانگین امتیازات: 4.25
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)

سلام عزیزای دل خودم!..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
ایام به کام ِ دیگه انشاالله؟..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
خب خب خب خب قبل از هر چیز..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27) اول بخل..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27) بعد بوس..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27) بعد پست.. رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27) به به..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
بریم سراغ اولین پست امشب..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
4 تا میذارم!..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)



الهی کلبه ی قلبت ،درش سمتِ خوشی واشه
نبینم رنگِ غمگینی ، رو دیوارِ دلت باشه
رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)




سرمو تکون دادم و بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون..پشت سرم اومد..
در اتاق 201 رو باز کردم و کنار ایستادم و به نسترن نگاه کردم..تو درگاه ایستاد..با دست به اتاق اشاره کردم..
-- آروم بیدارش کن....در ضمن قولتم یادت نره!..
رو جمله ی آخرم تاکید داشتم که خودش فهمید و با لبخند نگاهم کرد..
-- اگه تو مدتیه عاشقشی من که یه عمر ِ خواهرشم..نگران نباش سلامتی سوگل از هر چیزی واسه م مهم تره..
- اگه خاطر جمع نبودم ازت الان اینجا نبودی..پس برو تو!..

با همون لبخند نگاهشو انداخت به در اتاق و رفت تو..درو بستم و رفتم سمت آسانسور..
فکر نمی کردم شهرام هنوز تو هتل باشه ولی همین که در اتاق آروینو باز کردم در کمال تعجب دیدم کنار پنجره ایستاده و داره با گوشیش حرف می زنه..
از صدای در برگشت..اخمام خود به خود رفت تو هم!..
رفتم تو..حواسم بهش بود ولی نگاهم نه..به میز آروین تکیه دادم..خودش تو اتاق نبود!..

از حرفاش چیزی نفهمیدم..مکالمه ش خیلی زود تموم شد و برگشت طرفم..
با همون اخم رو بهش تشر زدم: تو که هنوز اینجایی؟!..
نگران اومد جلو و رو صندلی مقابلم نشست..
-- نسترن چطوره؟..چرا گریه می کرد؟..
پوزخند زدم..
- نگو که واسه ت مهمه!..
-- نیست؟!..
- باور نمی کنم!..
-- تو دیگه چرا اینو میگی؟..تو که از همه چیز خبر داری!..
- چون خبر دارم باور نمی کنم..چون می دونم در حقش نامردی کردی باور نمی کنم..
-- من نامردی نکردم..
- نکردی؟!..اونوقت زدن زیر قول و قرار ازدواج با دختری که از جونشم بیشتر دوستت داره نامردی نیست؟..تو که همیشه دم از عشقت بهش می زدی چی شد یه شبه از این رو به اون رو شدی؟..
-- گذشته رو به رخم نکش!..
- تو به گذشته ت وصلی، کجای کاری؟..
-- یعنی چی این حرفا؟!..
- هنوز عاشقشی؟!..

به وضوح جا خورد..نگاهه کوتاه و پر تردیدی تو چشمام انداخت و به همون کوتاهی هم دزدیدش..
لبخند کجی کنج لبام بود که گفتم: پس هستی!..
پنجه هاشو تو هم فرو کرد و سرشو تکون داد و محکم و قاطع گفت: آره..هستم..من هنوز عاشق نسترنم..حتی یه روز نیست که بهش فکر نکرده باشم..
- پس اونوقت..........
-- دلیلشو خودت می دونی..
- از نظرت قانع کننده ست؟..
-- برای من آره!..
- نسترن هنوز دوستت داره!..
پوزخند زد..
از رو یه درد آشنا..
دردی کهنه و دلسوز!..
-- از من متنفره، دیگه دوست داشتنی تو کار نیست..
- اینارو به من میگی؟منی که دست هر چی عاشقه از پشت بستم؟!..

خندید و سرشو تکون داد..
وقتی دید هنوز اخمام تو همه گفت: هنوز می خوای اون بحثو کش بدی؟..
- گناهت انقدر پیشم سنگین هست که به خاطرش زیر مشت و لگد لهت کنم بازم می خوای کشش ندم؟..
-- تمومش به خاطر خودت بود..به خاطر هدفی که داشتیم..سوگل تو مرحله ی آخر این بازی نبود..
- ولی تو بازیش دادی..نارفیقی کردی شهرام..
نفسشو محکم داد بیرون و انگشتاشو تو موهاش کشید..
-- کلافه م کردی به خدا..بس کن دیگه، نمی دونم چرا حرفمو نمی فهمی؟!..
- این حرفات به درد من نمی خوره..یه مشت دلیل و برهان ِ مسخره..خودم کم از دست آدمای دور و اطرافم می کشم که اینو هم به مشکلاتم اضافه کردی!..
-- تا شبم واسه ت توضیح بدم باز مرغت یه پا داره!..

ادامه دارد...رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)

رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
پاسخ
 سپاس شده توسط maryamam ، بیتا خانومی* ، ♥h@di$♥ ، m love f ، نازنین* ، sara mehrani ، 1379asma ، atrina81 ، -Demoniac- ، میر شهریار ، mehraneh# ، عاطفه1985 ، puddin ، فاطمه 84 ، Ryhn
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ببار بارون - s1368 - 27-08-2013، 16:38
RE: ببار بارون - aCrimoniouSs - 29-08-2013، 12:11
RE: ببار بارون - s1368 - 29-08-2013، 16:34
RE: ببار بارون - s1368 - 31-08-2013، 7:57
RE: ببار بارون - s1368 - 01-09-2013، 8:02
RE: ببار بارون - s1368 - 07-09-2013، 8:21
RE: رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27) - s1368 - 24-02-2014، 8:19

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان