امتیاز موضوع:
  • 40 رأی - میانگین امتیازات: 4.25
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)

سلام گلای من..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
امشب 2 تا پست میذارم..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
بی حرف پیش می ریم سر وقتشون..رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)




رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
گفته بودم که اگر بوسه دهی توبه کنم که دگرباره از این گونه خطاها نکنم!..

چون که برخواست لبت ازلب من توبه کردم که دگر توبه ی بیجا نکنم!..
رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)





*******
باور کردنش واسه م سخت بود..
این.............
لاشه ای که از سقف اتاق تقریبا حلق آویز شده بود!..موهاش ریخته بود تو صورتش و قطرات عرق می غلتیدن و از زیر چونه ش میافتادن زمین، درست جلوی چهارپایه ای که روش ایستاده بود!......
تو جای جای ِ بدنش اثر سوختگی به طرز فجیعی دیده می شد..با بالا تنه ی برهنه که قسمت پایین بدنش رو با یه تیکه پاره ی سیاه پوشونده بودن و وسط پارچه نماد ستاره ی پنج پر، که همون نماد شیطان پرستی بود!..

فریبرز سیگارشو آتیش زد..دور بنیامین که بی حال و نفس بریده بین زمین و هوا معلق بود چرخید و سرخوش با لبخند نگاهش کرد..
-- زیاد از رقیب خوشم نمیاد..اما خب..زجر دادنتو دوست دارم..
پوک عمیقی زد که سر سیگار سرخ شد و تا بخواد به خاکستر تبدیل بشه کف پای بنیامین خاموشش کرد که صدای فریادش بلند شد..فریبرز قهقهه زد..
-- هنوز درد داری پدرسگ؟..عجب حرومزاده ای هستی!....یعنی عشق می کنم اینجوری می بینمت....
صدای خش دار بنیامین شنیده شد که با غیض گفت: ببند اون دهنتو کثافت..دِ آخه گوه خورشم نیستی که این همه خودتو تحویل می گیری..فقط اینو بدون هر بلایی بخوای سرم بیاری بعد از اون دخل خودتم اومده!....

فریبرز تمسخرآمیز خندید ولی چهره ی سرخ و رگ برجسته ی پیشونیش، خشم و عصبانیتشو راحت نشون می داد..
با مشتی که اومد بالا و محکم گره خورد و با یه نعره ی بلند فرود اومد تو کمر بنیامین دادش به هوا رفت و ناله کنان به خودش پیچید..ولی دستاش بسته بود..

فریبرز، مشتی که هنوز بسته بود رو گرفت تو دستش و عصبی و نفس زنان یه قدم رفت عقب..
--دوست داشتم قبل از اینکه بکشمت تا وقتی که غلط کردنتو نشنیدم شکنجه ت بدم..می خواستم جلوم صدای سگ بدی تا خرخرتو با یه تیزی بزنم و تیکه و پاره ت کنم..
تو حتی از ما هم نبودی..تو قانون ما ازدواج نیست ولی تو واسه اینکه بتونی پشت اون کار مسخره ت هر گوهی خواستی بخوری قانون به این مهمی رو نادیده گرفتی..
می تونستی اون دخترو یه جوری بکشی تو گروه ولی خواستی تک خوری کنی اونم فقط به نفع خودت که چی؟..که تقش در نیاد کار اصلیت چیه؟....
گوش کن حرومزاده..اینجا اخر راهه..بعد از اون همه شعار، خوبه که یه بارم خودت بهشون عمل کنی..زیادی بهت خوش گذشته ولی تا همینش واسه ت بسه!..

و نگاهش که به خون نشسته بود از رو بنیامین چرخید سمت من..اشاره کرد برم جلو..
از پشت نقاب با خشم نگاهمو بینشون رد و بدل کردم و یه قدم برداشتم..
--بیارش پایین!..
چشمای بنیامین بسته بود..با وجود نقاب نمی تونست صورتمو تشخیص بده..از طناب آوردمش پایین..
-- به پشت درازش کن رو زمین!..

کاری که گفته بود رو انجام دادم..رفتم عقب و اون اومد جلو..رو قفسه ی سینه ش زانو زد..چشمای بنیامین از درد باز شد..
-- وقتی پا از گلیمت درازتر می کنی عاقبتش میشه همین..می دونی؟من ازت اونقدرام متنفر نیستم..برعکس یه جورایی ازت خوشم میاد..چون تو هم درست مثل خودمی..شاید حتی از منم بدتر..تو خود شیطانی این دقیقا شعار اون دایی ِ بی شرفته که هر جا نشست گُنده ت کرد و نشوندت سر زبونا..وقتی امشب جنازه ی بدون سر خواهرزاده ی عزیزشو فرستادم پشت در عمارتش اونوقته که می فهمه کی شیطان واقعیه و کی فقط اسمشو این همه مدت یدک کشیده!..بارت سنگین شده بنیامین..می خوام واسه ت حسابی سبکش کنم!....

یه خط فرضی با انگشت اشاره ش رو گردن بنیامین کشید و خندید..نگاهش به اون بود که منو مخاطب قرار داد..
-- قََمه رو بیار!..
بزرگترین قَمه رو از کنار دیوار که پر بود از انواع چاقو و اسلحه ی سرد و وسیله ی شکنجه، برداشتم و گرفتم جلوش..
از رو سینه ش بلند شد و رفت کنار..با تعجب نگاهش کردم..با سر اشاره کرد به بنیامین و گفت: کار خودته!..
-........
--معطل نکن!..بزن سرشو!..
با تعجب نگاهش کردم..
- چرا مـــن؟؟!!..
-- آوردمت اینجا واسه همین!..
-..............
-- می خوام این دیوارا رو کامل با خون این حرومزاده رنگ کنی، سرخ ِ سرخ..زود باش بزن!..
- فرامرزخان...............!..
اومد میون حرفم و داد زد: شروع کن!..
لب فشردم و دندونامو روهم کشیدم..

ادامه دارد...رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
پاسخ
 سپاس شده توسط ArAz*SaNaYi ، m love f ، ♥h@di$♥ ، maryamam ، sara mehrani ، دختر شاعر ، ♥ساراطلا♥ ، atrina81 ، -Demoniac- ، میر شهریار ، mehraneh# ، عاطفه1985 ، puddin ، فاطمه 84


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ببار بارون - s1368 - 27-08-2013، 16:38
RE: ببار بارون - aCrimoniouSs - 29-08-2013، 12:11
RE: ببار بارون - s1368 - 29-08-2013، 16:34
RE: ببار بارون - s1368 - 31-08-2013، 7:57
RE: ببار بارون - s1368 - 01-09-2013، 8:02
RE: ببار بارون - s1368 - 07-09-2013، 8:21
RE: رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27) - s1368 - 12-03-2014، 8:06

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان